یک شهر بی‌قرار فرمانده

«شهید خرازی مصداقی است برای هر کدام از احادیث، روایات و آیات قرآنی که جنبه اخلاقی داشته باشد، ، «و بالوالدین احسانا»، ارتباط حسین با خانواده و پدر و مادرش، وقتی بین دوستان بود، حالتی شبیه به «رحماء بینهم» داشت و مهربان‌ترین دوست رزمنده‌ها بود. با دشمن که روبه‌رو می‌شد، «اشداء علی الکفار» بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، هنوز کوچه‌های شهرم از نام حاج‌حسین پر است، از قدم‌های او، هنوز مسجدسید اصفهان به نام علمدار قد علم کرده است، هنوز رد خنده‌های دل‌نشینش به جان این شهر نشسته است.

هنوز صدایش مثل پیچک به تن و جان اصفهانِ پیچیده است. در و دیوار شهر در برابر تواضع همیشگی‌اش قد خم کرده‌اند. مرتضی آوینی می‌گفت: «او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت، اگر کسی او را نمی‌شناخت هرگز باور نمی‌کرد که با فرمانده لشکر امام حسین (ع) روبه‌رو است.» دیروز فرمانده میدان‌های سرد و سخت بود و امروز فرمانده قلب‌های اهالی این دیار، قهرمانی به قامت وطن و پهلوانی که مردمان اصفهان به خاطرش تمام‌قد می‌ایستند.

با مصطفی سجاد صحبت می‌کنیم؛ از دوستان حاج‌حسین خرازی و از راویان دفاع مقدس است. پای روایت‌هایش که بنشینی حرف‌هایش جان را صفا می‌دهد و روح را صیقلی می‌دهد، حرف از ابرقهرمان شهر هم باشد که محشر می‌شود.

دانش‌آموز بوده و خودش را از پشت میز و نیمکت‌های مدرسه به کردستان رسانده، آن‌هم وقتی ۱۷ سال بیشتر نداشته است. همان سال ۱۳۵۹ راهی جنوب و به عنوان آرپی‌جی‌زن مشغول خدمت می‌شود. اسم و رسم حاج‌حسین را از همان سال‌ها به یاد دارد، روزهایی که هنوز عضوی از کادر گردان‌ها نبوده تا اینکه آرام آرام در مراسم صبحگاه او را می‌بیند. به لطف خدا تا رده فرمانده گردانی می‌رود و همین ارتقا سبب می‌شود تا ارتباط مستقیم کاری با شهید خرازی پیدا کند.

حاج‌حسین یک انسان جامع‌الاطراف بود

واژه‌هایش برای برای آن فرمانده دوست‌داشتنی به صف می‌شود و می‌گوید: حاج‌حسین یک انسان جامع‌الاطراف بود. شهید خرازی مصداقی است برای هر کدام از احادیث، روایات و آیات قرآنی که جنبه اخلاقی داشته باشد،، «و بالوالدین احسانا»، ارتباط حسین با خانواده و پدر و مادرش، وقتی بین دوستان بود، حالتی شبیه به «رحماء بینهم» داشت و مهربان‌ترین دوست رزمنده‌ها بود. با دشمن که روبه‌رو می‌شد، «اشداء علی الکفار» بود. موقع حفظ بیت‌المال از همه بچه‌ها دل‌سوزتر می‌شد. مرخصی که می‌رفت برای بچه‌ها پدری می‌کرد، به سراغ جانبازان و خانواده‌های شهدا می‌رفت. به جرأت می‌توانم بگویم حاج‌حسین یکی از قهرمانان یا به عبارتی کامل‌تر پهلوان شهر، استان و کشور ما است.

مدیری، مدیرتر از هر مدیر

حال خوبِ بودن کنار حاج‌حسین بین صدایش می‌دود، درست زمانی که از مدیریت و تدبیر حسین صحبت می‌کند: «در بحث مدیریت، شهدای عزیزی مثل همت، خرازی، کاظمی و زین‌الدین در عملیاتی چون کربلای ۵ و در شرایط بحران و زیر آتش دشمن وسط میدان مین با بمباران‌های که انجام می‌شد و منورهایی که شب را مثل روز روشن می‌کرد باید از چه قابلیت‌های مدیریتی بهره‌مند می‌بودند تا بتوانند ۱۰ تا ۱۲ هزار نیرو را هدایت و رهبری کنند به اضافه اینکه از قبل از عملیات هم مقدمات عملیات باید آماده می‌شد. تحویل منطقه از قرارگاه، هماهنگی برای شناسایی بچه‌های اطلاعات عملیات و تخریب، طرح‌ریزی بچه‌های طرح و عملیات، آموزش گردان‌ها و واحدها متناسب با منطقه، آماده‌سازی تدارکات برای سلاح و تجهیزات متناسب، هماهنگی با بهداری و توپخانه. این فرآیند وقتی قرار است از ب بسم‌الله شروع شود و به آخر خط برسد چه طراحی، نظارت و مدیریتی نیاز است، می‌توانم با قاطعیت بگویم که این مدیریت بی‌نظیر در وجود این افراد به ویژه حاج‌حسین خرازی به خوبی وجود داشت.

یک شهر بی‌قرار  فرمانده

اولویتش، نیروی حاضر در میدان بود

کلمه‌هایش شرمنده می‌شوند انگار از حاج‌حسین گفتن برایش تمامی ندارد و سعی می‌کند به شخصیت فرمانده از منظری متفاوت بپردازد: «نیرویی که در میدان بود برای او اولویت داشت. به عنوان مثال اگر آشپزخانه لشکر در شهرک دارخوین ظرفیت پخت ۱۰۰ غذا را داشت و ما هم ۱۰۰ نیرو در خط و ۱۰۰ نیرو در شهرک داشتیم، حاج‌حسین می‌گفت غذای گرم مخصوص نیروهای حاضر در خط و میدان است و غذا را بفرستید برای آن‌ها، این نشان می‌داد که چقدر بچه‌های حاضر در میدان برای او در اولویت بودند.»

حسین، فرماندهی بود که امامت می‌کرد نه هدایت

دل‌تنگی‌هایش او را به واژه‌های سردار دل‌ها می‌رساند و حسین را در کلام او جست‌وجو می‌کند: «حاج‌حسین خرازی مصداق حرف شهید عزیز ما حاج‌قاسم سلیمانی بود. حاج‌قاسم معتقد بود فرماندهی در دفاع مقدس امامت بود نه هدایت. هدایت یعنی فرمانده در عقب جبهه بایستد و به نیروهایش بگوید بروید جلو اما امام جماعت جایش در صف جلو است. فرمانده وقتی نقش امامت پیدا می‌کند به جلو می‌رود و به بقیه هم می‌گوید که بیایید. حاج‌حسین در طلائیه درست در خاکریز اولی که بچه‌های بسیجی حضور داشتند، با عراقی‌ها می‌جنگید.

گفتن از ظرافت‌های موجود در شخصیت فرمانده ما را به وجد می‌آورد و او را مشتاق‌تر، تا اینکه حرف تازه‌ای می‌زند اما به نقل از دوستانش: «در زمان جنگ، یک سری لباس به جبهه می‌آمد که به آن پیراهن کره‌ای می‌گفتند. جنسش نازک بود و به کادر، فرمانده گردان، جانشین می‌دادند. بعد از برگزاری جلسه‌ای در قرارگاه، یکی از آقایان به حسین گفت یکی از این پیراهن کره‌ای‌ها را به ما هم بدهید.

حاج‌حسین معتقد بود از هر چیزی به اندازه سهمیه باید استفاده شود نه بیشتر. همان روز سراغ مسئول تدارکات رفت و پرسید که من سهمیه پیراهن کره‌ای دارم؟ او هم به کاردکس نگاهی انداخت و گفت: بله حاجی می‌توانی یک پیراهن بگیری، حاج‌حسین بلافاصله پرسید اگر یک سایز بزرگ‌تر بگیرم چه حکمی دارد چون خودش لاغر بود و طرفی که پیراهن خواسته بود کمی چاق. این سوال را پرسید، چرا که خواسته‌اش می‌شد خواسته‌ای خارج از قاعده و موضوع بیت‌المال.

نگاهش پدرانه است با شوق گفتن از مهربانی‌های پدرانه حاج‌حسین، بین واژه‌هایش موج‌سواری می‌کند و این‌طور ادامه می‌دهد: «او با یک دید پدرانه به رزمنده‌ها سعی می‌کرد شرایط را به شکل خوبی برای آن‌ها فراهم کند، نگاهی شبیه نگاه پدر در یک خانواده. در شهرک دارخوین حمامی ساختند که نمونه‌اش در شهر اصفهان پیدا نمی‌شد و نمی‌شود. این کار برای این انجام شد که وقتی بچه‌ها از خط می‌آیند استحمام درست و حسابی داشته باشند و بتوانند با بدن پاک برای عبادت آماده شوند. می‌خواست بگوید که چقدر بهداشت رزمنده‌ها برایش اهمیت دارد.

حمامی که بعد از سال‌ها هنوز رد دیوارهایش در شهرک دارخوین باقی مانده است. غذای پاک و حلال، خواسته همیشگی حسین خرازی برای لشکر بود و گفتن از ظرافت‌های رفتاری ابرقهرمان شهر را این‌طور تمام می‌کند: «حاج‌حسین معتقد بود غذایی که به لشکر می‌آید باید پاک و حلال باشد. بعضی وقت‌ها به رابطی که می‌رفت غذا را بگیرد، می‌گفت آقای رابط برای آمار به قرارگاه که می‌روی اگر ما ۱۰ نفر هستیم نگو ۳۰ نفر، آمار غلط نده. اگر به قرارگاه آمار غلط بدهی لقمه‌ای که به لشکر می‌آید، لقمه حرام می‌شود، چون با دروغ گرفته‌ای. رزمنده‌ای هم که لقمه حرام بخورد، حال جنگیدن ندارد.»

یک شهر بی‌قرار فرمانده

کد خبر 657323

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.