به گزارش خبرنگار ایمنا، «پرداختن به وظایف سنگین فرماندهی طی دوران خدمت صادقانهاش در سپاه پاسداران، هیچگاه باعث نشد از سایر وظایفی که در قبال خانواده و جامعه داشت، حتی لحظهای غافل شود.»
این سخن هادی خراسانی، خواهرزاده سردار سیدمحمد حجازی است که به دلیل رفتوآمد زیاد به خانه شهید، خاطرات فراوانی از نحوه برخورد جانشین سابق فرماندهی سپاه قدس با خانوادهاش دارد، فرماندهی که مغز متفکر جبهه مقاومت بود و به خار چشم اسرائیل تبدیل شده بود. خراسانی در این گفتوگو، روایتگر خاطراتی از سردار حجازی میشود که معتقد است بر لوح جانش نقش بسته است.
الگویی کامل برای اعضای خانواده
فضای خانه سردار بسیار صمیمی و گرم بود. با وجود مشکلات شغلی بیشماری که به واسطه فعالیتها و مجاهدتهای طولانی در راه دفاع از ارزشها و وطن خود داشت و البته کمتر کسی به دلیل متانت او از آنها با خبر بود، با تمام اعضای خانواده بسیار مهربان و صمیمی بود.
کلیه ابعاد زندگی او برای من و شاید کل خانواده الگویی کامل است. حسن خلق او در کنار تدبیری که داشت و عاقلانه عمل کردن در امور مختلف از جمله این اخلاقیات است. او ارادتی بیمانند به مادر سادات حضرت فاطمه (س) و همچنین سیدالشهدا (ع) داشت و از حال و هوایش در روضهها کاملاً هویدا بود که چه دلبستگی و علاقه عجیبی به این نورهای مقدس دارد.
کوهنوردی و ورزش را ترک نمیکرد
سردار با وجود وقت کمی که داشت، اهل ورزش به خصوص کوهنوردی بود. خاطرم هست که در کودکی هر وقت منزل دایی بودم و او به کوه میرفت من هم به دلیل علاقه خاص به این ورزش همراه او میرفتم.
حتی سبک کوهنوردی او هم کمی متمایز بود. همان ویژگی شخصیتی ممتاز او یعنی آهسته و پیوسته حرکت کردن توأم با متانت در قدمهای او برای بالا رفتن از کوه هم در یاد من مانده است.
همراهی همهجانبه خانواده با سردار حجازی
شغلی که حاجآقا داشت، باعث میشد فرصت کمی برای در کنار خانواده بودن داشته باشد، اما او از این وقت کم به نحو احسنت برای رسیدگی به امورات آنها و تربیت فرزندان خود استفاده میکرد. شاید ایدئولوژی و راه پرارزشی که انتخاب کرده بود، رنجهای فراوانی برای خانواده به همراه داشت، اما آرمانهای مقدسش و ایمان به راه روشنی که میرفت، تحمل این رنجها را برای اعضای خانه و بهخصوص همسر او آسان میکرد.
انجام مأموریتهای مختلف و دوریهای بلندمدت او از خانواده به دلیل حضورش در جبهههای جنگ تحمیلی و بعدها حضور در خراسان و حتی در مرزهای خارج از ایران خللی در زندگی شخصی او به وجود نیاورد.
تکیهگاه همه فامیل بود
متانت و عاقل بودن او باعث شده بود، علاوه بر فرزندان خود سردار، کل خانواده در موارد مختلف کاری، خانوادگی و شخصی برای مشورت به او مراجعه کنند. او نیز با سعهصدر و حوصله مشاورههای دلچسبی ارائه میکرد.
یکبار چند سال قبل از شهادت او در منزلشان بودم. آخر شب خسته از سر کار برگشت. مشکلی داشتم و از سردار تقاضای مشورت و راهنمایی کردم. با وجود تمام خستگی که داشت با سعهصدر و حوصله کامل به سوالهای من پاسخ داد و نقش یک مشاور درجهیک را ایفا کرد. حتی برای داییام (سیدمجید) که مدت کمی پس از او به رحمت خدا رفت، از لحاظ فکری و عاطفی تکیهگاه بود و دایی مجید پس از رفتن او معتقد بود بزرگترین پشتوانه خود را در زندگی از دست داده است.
تبعیت از فرمان رهبری اولویت او بود
نکته دیگری که به نظرم در وجود سردار حجازی درسآموز بود، تبعیت محض او از مقاممعظمرهبری در پیشبرد اهداف کشور بود. به بیان دیگر او تکلیفمحور بود و نه مسؤلیتمحور. پست و مقام برای او اهمیتی نداشت و بیشتر به دنبال خدمت بهتر بود، خواه در هر درجه و منصبی که تعیین میشد.
زمانی که از جانشینی سپاه به چند رده پایینتر منتقل شد، خیلی آسان و راحت قبول کرد و از سختی خدمت و فعالیت در خارج از مرزهای وطن حتی خم به ابرو نیاورد و این جزو ممتازترین ابعاد شخصیتی او در عرصه خدمت به نظام، اسلام و کشور بود.
من روزی که او از فرماندهی بسیج تودیع شده بود، به صورت اتفاقی مهمان منزل دایی بودم. با یک بسته شیرینی وارد خانه شد. وقتی مناسبت این شیرینی را جویا شدیم، جواب داد: این شیرینی سبک شدن بار مسؤلیت است! او دلبستگی به منصب، مقام و ماندن در مسئولیتهای سنگین بر خلاف داشتن لیاقت را نقطه مقابل تقوا و رویه شهدا میدانست.
خاکی بودن با مردم در عین اقتدار
خاطره جالب دیگری که از داییام در یاد من مانده، متعلق به زمانی است که سردار حجازی برای شرکت در روضه سیدالشهدا (ع) که هرساله به مدت چند روز در منزل پدری برگزار میشد، از تهران به اصفهان میآمد. طی حضور او در دیار مادری افراد زیادی برای حل مشکلاتشان یا مشورت به سراغش میآمدند و او با حوصله تمام به مراجعان رسیدگی میکرد.
در پایان یکی از این جلسات، یکی از عزاداران که یک فرد معمولی هم بود، برای گرفتن عکس پیش دایی ایستاد و به من که مشغول عکاسی از مراسم بودم، به شوخی گفت: یک عکس از من و سردار بگیر، اما باید قول بدهی این عکس را جایی منتشر نکنی که من رضایت ندارم! اتفاقاً من عکس را گرفتم و خنده بیریا و شیرین دایی محمد در این عکس هنوز هم برایم نشان از وسعت دل دریایی او دارد.
سردار علاوه بر اینکه به ورزش و سلامتی خود اهمیت میداد، در عین حال بسیار جانبرکف و نترس بود. همیشه به او معترض بودیم که با وجود تهدیدات زیادی که به خاطر موقعیت شغلی داشت، چرا بدون محافظ تردد میکند یا پشت ماشین مینشیند و خودش رانندگی میکند. او در جواب همیشه حرفی از شهید سلیمانی را تکرار میکرد، مبنی بر این مضمون که محافظت از جان تا جایی توجیهپذیر است که خللی در انجام مسولیتها و وظایف ما بهوجود نیاورد.
تقوایی که در رفتار و عمل داشت از او فردی بسیار دوستداشتنی ساخته بود
با وجود اینکه دو سال از رفتنش میگذرد، اما هنوز داغ او برای من و کل خانواده تازه است و این به دلیل خوبی بیش از حدی است که در وجود او نهادینه شده بود. داییام با اینکه یک نظامی در رده بالا بود و با وجود اقتداری که داشت، آزارش حتی به یک مورچه هم نرسید.
تقوایی که در رفتار و عمل داشت، از او فردی بسیار دوستداشتنی ساخته بود و همین موضوع رفتنش را برایمان سخت و سهمگین کرده است. او کمحرف و گزیدهگوی بود و دلش نمیخواست از جانب او آزاری متوجه کسی بشود. این منش او حتی در مراسم تشییع و تدفین او هویدا بود. به خاطر همزمانی این مراسم با فراگیری کرونا، مراسم تشییع او در عین باشکوه بودن، مظلومانه برگزار شد و خانوادهاش راضی نشدند به خاطر این مراسم خطری متوجه کسی شود.
تعیین جای مزار او هم در نوع خود جالب توجه بود. در حالی که شب قبل از انتقال پیکر او به اصفهان رایزنیهای مختلفی در مورد محل خاکسپاری انجام میشد، اما سیدعلیآقا، فرزند سردار، وصیتنامه پدرش را مطالعه کرد و گفت: «بابا دوست داشته اگر امکان دارد در گلستان شهدا و نزد رفیقان شهیدش به خاک سپرده شود.» به نظر من هر کس که تقوای الهی پیشه کند خداوند بهترین امور را برایش میچیند. لطف خدا باعث شد که جای او در کنار بهترین دوستانش در گلستان شهدا پیدا شود و او در کنار آنها آرام بگیرد.
مادر بزرگم در مراسم سوگواری او با سوز یک عبارت را تکرار میکرد که در ذهنم نقش بسته است و به نظرم بهترین تعبیر در خصوص اوست: «سیدمحمد گل بیخار من بود».
نظر شما