به گزارش خبرنگار ایمنا، یکم فروردینماه سالروز شهادت دختر ۱۴ سالهای است که در ابتدای دهه ۶۰ و در کوران تحرکات شوم سازمان منافقین، به دلیل فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مورد خشم و کینه اعضای این گروه قرار گرفت، گروهی که در سال ۱۴۰۱ علم حمایت از شعار «زن، زندگی و آزادی» را برافراشتند و آتشبیار معرکهای شدند که خسارتهای مالی و جانی زیادی به ایران اسلامی وارد کرد.
«زینب کمایی» فرزند ششم یک خانواده پرجمعیت آبادانی بود که با شروع جنگ تحمیلی، مجبور به مهاجرت شدند. او که با وجود سن کم در کنار دختران آبادانی به امداد و پرستاری از مجروحان جنگی پرداخته بود، در شاهینشهر هم به فعالیتهای فرهنگی مشغول شد تا در شهری که فضای مذهبی و انقلابی آن ضعیف بود، قدمهای مثبتی بردارد.
او که شیفته شخصیتهای بزرگ دین بود و خود را پیرو راه آنان میداست، تصمیم گرفت نام خود را از «میترا» به «زینب» تغییر دهد تا زینبوار به ترویج مکتب حسینی بپردازد، اما این فعالیتهای او به مذاق اعضای گروه منافقین خوش نیامد.
در بخشی از کتاب «من میترا نیستم» که به روایت زندگی این شهید پرداخته، آمده است: «شب یکم فروردینماه سال ۱۳۶۱ زینب بلند شد، چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت. او معمولاً نمازهایش را در مسجد میخواند. تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا میکردند.
دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت. بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. نگران شدم. پیش خودم گفتم حتماً سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر دیر کرده است.
بیشتر از یک ساعت گذشت. چادر سرم کردم و به مسجد رفتم. نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود. وارد مسجد شدم هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزاران رفته بودند. با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم: یعنی چی؟ زینب کجا رفته؟
هوا تاریک بود و باد سردی میآمد. یعنی زینب کجا رفته بود؟ او دختری نبود که بیاطلاع من جایی برود. بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دوروبرم باشد خیابانهای اطراف مسجد را گشتم، چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود.»
نظر شما