به گزارش ایمنا، رمان «اسب چوبی» نوشته الهام فلاح بهتازگی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. این ناشر، پیشتر کتابهای داستانی «همه دختران دریا»، «سامار»، «زمستان با طعم آلبالو»، «به من نگاه کن» و «خونخواهی» را از این داستاننویس چاپ کرده است.
رمان جدید فلاح، درباره افرادی است که با وجود همه کوششی که برای بهبود زندگی و روابطشان دارند، موفق نمیشوند حتی یکقدم در این راه پیش بروند. داستان این کتاب درباره زنانی است که عشقی در دل دارند اما از مطرحکردنش میترسند و با زنجیری بسته و محدود شدهاند که زنان دیگر آن را بافتهاند.
نگارش «اسب چوبی» تابستان ۱۴۰۰ به پایان رسیده و دربردارنده فصول کوتاه و زیادی است که عنوان هرکدام یکمصرع یا سطر از اشعار مختلف است. عناوین این فصول بهترتیب عبارت است از:
«که این داستان را نشاید نهفت»، «هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش»، «در روی هر سپیدی خالی سیه بدیدم»، «گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟»، «من مانده به دست تو همهروز گرفتار»، «بدان ای پسر، جهان بیوفاست»، «وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست»، «یکدوست که با او غم دل بتوان گفت»، «گرگ دهنآلوده یوسف ندریده»، «ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم»، «به دست خویش کردم اینچنین بیدست و پا خود را»، «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»، «قصه به هرکه میبرم فایدهای نمیدهد»، «باش تا دستش بندد روزگار»، «ریاضتکش به بادامی بسازد»، «من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام»، «جهان گاهی چنان گاهی چنین است»، «تو را قدر اگر کس نداند چه غم؟»، «به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم»، «با بخت جدل نمیتوان کرد»، «در دیده به جای سرمه سوزن دیدن»، «گویند نرو که خون خود میریزی»، «دل دادهام بر باد هرچه باداباد»، «من نه آنم که فریب تو خوردم بار دگر»، «با من رازی بود که با کو گفتم»، «چنین پیوند را خوانند بازی»، «تن من گر بدین حسرت بمیرد»، «برای زیستن دو قلب لازم است»، «من در تو گریزان شدم از فتنه خویش»، «دامی نهادهای و گرفتار میکنی»، «ز من بپرس که دارم کمند بر گردن»، «وای بر احوال برگ بیدرخت»، «دفتر دوران ما هم بایگانی میکند»، «دل که دادی میرود جان نیز هم»، «طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد»، «دل بیعشق میگردد خراب آهسته آهسته»، «آیینهای رو به توأم، اما کنارت نیستم»، «در این میان دلی از دست میرود»، «آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت»، «دل در بر من زنده برای غم توست»، «دل ز تنهایی به جان آمد خدا را مرهمی»، «هرکس به خیالیست هماغوش و کسی نیست»، «تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم»، «به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟»، «هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟»، «گر خون دلم خوری ز دستت ندهم»، «ما نبینیم کسی را که نبیند ما را»، «اگر بیمن خوشی یارا به صد دامم چه میبندی؟»، «که هجران نیست در پی، وصل معشوق خیالی را»، «چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی»، «که پریشانی این سلسله را آخر نیست»، «اینقافله از قافلهسالار خراب است»، «ما خود شکستهایم، چه باشد شکست ما»، «ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند»، «دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم»، «در تو این قصهی پرهیز که چه؟»، «ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد»، «نی زین طرف تحمل، نی زان جهت عنایت»، «سپر افکنده خود را کرده از تیر و کمان فارغ»، «من از شمار بشر نیستم، وداع وداع»، «این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه ست»، «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم»، «مگر کان دل پرآرزو، از آرزو بیزار شد»، «گل از ما دیگری گیرد گلابش»، «چون گره مستیز با تیشه که نحنالغالبون»، «من گمانها داشتم اندر وفای لطف تو»، «در طالع من نیست که نزدیک تو باشم»، «داستان عشق خود را تا به پایان گفتهایم» و «که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد».
فلاح، رمان «اسب چوبی» را به مادرش و تمام زنانی که دختری در آغوش دارند تقدیم کرده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
آدمها دوست دارند از تو چیزهایی ببینند، چیزهایی هم برایشان تعریف کنی، بلاهایی که به سرت آمده، اتفاقاتی که از سر گذراندهای، خوششانسیها و بدبیاریهایت را، تا بتوانند درباره تو حرف بزنند، نظر بدهند، قضاوتت کنند و فکر کنند اگر جای تو بودند چه راهی پیش میگرفتند؛ این آرامشان میکند و باعث میشود به تو نزدیک شوند، خودشان را دوستت بدانند، رابطهها شکل بگیرند و بعد حتی حرفهایی بزنند که دلت را میشکند.
برای هیچکس مهم نیست در تمام ماجراهایی که از تو میدانند چقدر نقش داشتهای، اصلاً اراده تو دخیل بوده یا نه! برایشان مهم نیست اساساً چرا درباره آن چیزها احساس غم میکنی یا شادی. آدمها دوست دارند آنطورکه دلشان میخواهد تو را بشناسند، نه آنطورکه واقعاً هستی. پس چرا نباید درست همانچیزی را که میخواهند دودستی بهشان بدهی تا دست از سرت بردارند؟
این کتاب با ۳۲۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما