به گزارش خبرنگار ایمنا، انقلاب اسلامی ایران در بهمنماه سال ۱۳۵۷ یکی از مهمترین پدیدههای سیاسی قرن بیستم بهشمار میآید؛ انقلابی مردمی که افراد زیادی برای به ثمر نشستن آن تلاش کردند و خاطرات آن روزها در کتابهای متعددی به رشته نگارش در آمده است. قدرتالله میرزایی در کتاب «رسا» به بیان تعدادی از آن خاطرات پرداخته است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «حاجآقا امین، روحانی مسجد محل ما بود. ایشان خیلی تند و تیز بود و گاهی با صراحت به شاه حرفهای تندی میزد. زمانی که تازه حوادث انقلاب شروع شده بود و جمعیت بیشتری به مسجد میآمد. یکبار در سخنرانی شاه را احمق پفیوز خطاب کرد. جالب اینکه هیچ وقت او را نمیگرفتند. این موضوع برای ما سوال شده بود. بعداً متوجه شدیم که ایشان در رشته حقوق یا الهیات که درس میخوانده شاگرد اول دانشکده شده و شاه به او جایزه داده است. ایشان عکسی دونفره با شاه داشت و گاهی که ساواک سراغش میآمد. میگفت: این عکس من با اعلیحضرت است، چرا مرا متهم میکنید؟ ایشان در مسجد احمدیه یک دوره کامل نهجالبلاغه را تفسیر کرده بود. خودش تعریف میکرد که صبحها اول وقت که خیلیها خواب بودند، برای تفسیر به مسجد میرفتم. میگفت: من این قدر مقید بودم که گاهی میآمدم و میدیدم فقط خادم مسجد نشسته است و دیگر هیچکسی نیست؛ اما تفسیر را میگفتم.
محمدرضا نامدار یکسری کتاب در اختیار داشت که از نظر رژیم ممنوع بود. چون سابقه دستگیری داشت، نمیتوانست آنها را در خانه نگه دارد. خانه آنها نوساز بود، ولی خانه ما قدیمی بود و کاهدان و طویله داشت و پیچ در پیچ بود، گفت: این کتابها را چه کار کنم؟ گفتم: بیاور خانه ما درستش میکنیم. کف کاهدان چالهای کندیم و کتابها را گذاشتیم و رویش خاک ریختیم و بعد هم مقداری کاه رویش ریختیم. کسی اصلاً به فکرش نمیرسید که کف کاهدان ممکن است چنین چیزهایی باشد. بعد از این ماجرا، یکبار حاجآقا امین، روحانی محله به خانه ما آمده و گفته بود: متوجه شدهام دنبال قدرتالله هستید که دستگیرش کنند. بگویند خیلی مراقب باشد. ایشان از کجا فهمیده بود من اطلاع ندارم. بعد گفته بود: حسین باریکرو، پاسبان محله پیگیر دستگیری قدرت است. من مدتی عصر یا شب به خانه میرفتم طوریکه اگر کسی مرا زیر نظر داشت، میدانست که من در خانه هستم. وقتی وارد خانه میشدم از دیوار باغ پشت خانهمان خارج میشدم و شب را به خانه خواهرم میرفتم و در آنجا میخوابیدم.»
نظر شما