به گزارش خبرنگار ایمنا، زینب پاشاپور در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «اولش قرار بود مثلاً مشاور طرح باشم و قصهاش را بشنوم تا ببینم از خاطرات دور خانوادهاش یک کتاب در میآید یا نه، اما همان جلسه اول فهمیدم خودم باید همه تکههای پازل زندگیاش را کنار هم بگذارم و چند سال چشمانتظاری خانوادهاش را به سرانجام برسانم!
وقتی معرفیاش کردند، دیدم مثل دخترهای خودم یک قل همسان هم دارد که سایه به سایه کنارش بوده و همین شد که قبولش کردم یا درستتر بگویم، قبولم کرد و بعد از ۳۵ سال من را به دنیایش راه داد. من فرشید (یا همان حسین حاجآقا مجتهدی) را از لابهلای خاطرات برادرش فرشاد پیدا کردم و هر جا که او ساکت میشد، خودش برایم از نوشتههایش میخواند. طلبه نخبهای که اگرچه مثل برادرانش توی بهترین دانشگاههای کانادا و انگلیس و آمریکا درس نخواند اما از همهشان جلو زد و شد بچه زرنگ خانواده فرشته صنیعی!
از همان اول وقت که کتاب را نذر مولا کردم میدانستم مظلومیت و گمنامیاش رنگ و بویی از او دارد، اما فکرش را هم نمیکردم روز ولادت مولا برادرها را از این سرو آن سر ایران دور هم جمع کند تا کتابش را تحویل بگیرند. بعد از آنکه با برادرها از هر دری گفتیم و خاطرات ریز و درشت فرشید و دوستان شهیدش را دوباره شنیدیم. شک نداشتیم توی آن جمع نخبهتر از فرشید که زندگی چندسالهاش را با یک حیات ابدی ویژه تاخت زده، پیدا نمیشود…
پ ن:
تجربه نوشتن از این شهید گمنام، برای من چیزهای زیادی با خودش داشت. یکی همین هیجان دیدن شخصیتهایی که پیش از آن در کتاب دیده بودمشان و حالا در دنیای واقعی همکلامشان شده بودم، پسرهایی که روی سر هر کدامشان سایهای از برادرشان بود…»
نظر شما