به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که محمود فروزبخش، نویسنده و اصفهاناندیش در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:
«میرزا حسن خان جابریانصاری از شخصیتهای دوره مشروطه اصفهان است که نامش به دو سبب ماندگار مانده است؛ یکی به خاطر نوشتن کتاب تاریخ درباره اصفهان که از اولینها بهحساب میآید. دوم به علت نوشتن رسالههایی است که معروفترین آنها «رساله نوشدارو یا دوای درد ایرانیان» است.
لقبش صدرالادبا بود. اهمیت صدرالادبا را باید در رسالههای او جستوجو کرد. او در زمانهای که برای مشروطه بسیار مینویسند از کاروان نویسندگان عقب نمیماند اما نوشتههای او با سایر رسالههای مشروطه فرق میکند. او مثالها و استدلالهایش را نه برای تأیید نظام مشروطه بلکه برای اثبات ضعف و سستی نظام مشروطیت به کار میبندد. (عقیلی، ص ۱۵۰)
جایگاهی که او بر آن تکیه زده، جایگاه نقد و نقادی است. در زمانهای که صغیر و کبیر نخبگان به سمت مشروطه میدوند و آمال خود را در آرمان آن میبینند، جابری دستبهقلم میشود و از کموکاستهای این رؤیا مینویسد و با این کارش خدمتی بزرگ به حیات فکری زمانه خود میکند. هرچند که سیل زمانه فرصتی نمیگذارد و همه را با خود برداشته و میبرد و آنچه بهجایی نرسد، فریاد است.
چنین آدمی بیشک، انسانی آرمانگرا است یا دستکم بگوییم کاملگرا است. انصاری آن بالا مینشیند و ضعفها را به رشته تحریر درمیآورد. از طرف دیگر به همگان میگوید که کار سخت است و به آن آسانیها که فکرش را نمیکردید. مثلاً جایی آورده است: «جوان: وضع حالیه را به مشروطه نزدیکتر یافتی یا به استبداد؟ پیر: وجدان من از روی آزادی عقیده میپندارد هنوز نام مشروطیت در ایران وجود ذهنی نیافته چه رسد به وجود خارجی.»
طبیعی است فردی با چنین روحیاتی در حیات سیاسی فردی خود نمیتواند پابند یک جریان یا گروه خاص شود. همانطور که پس از استقرار مشروطیت، اعیان اصفهان او را به وکالت خویش در مجلس برگزیدند اما او نپذیرفت و همان حرفه روزنامهنگاری را ادامه داد. نه میتواند فساد و ظلم دستگاه قاجاری را نبیند و نه میتواند چشم بر روی خطاهای مشروطه خواهان ببندد. چنین فردی نمیتواند عضو ثابت یکطرف دعوا باشد اما میتواند از خود آثاری برجا بگذارد که از پس کناررفتن هیاهوهای زمان خود، اهمیتش مشخص شود.
ما همواره در دل تاریخ یک نفر را میخواهیم که از موضع بالا بنشیند و عیبها را برجسته کند تا در اوج سرمستی و نشاط و غرور، متوجه شویم که داریم چه مسیر خطایی را طی میکنیم و با این دستفرمان عاقبت امورمان کدام است.
اکنون به میانه رساله «گنجینه انصار» میرویم و با قلم انتقادی صدرالادبا بیشتر آشنا میشویم. مثلاً در همان آغاز کار، شوخ جواب سلامعلیکم شیخ را با تنکیو و پاردن و مرسی میدهد. آنگاه شیخ متعجب میگوید:
«سلامعلیکم که زبان خودمان است! فرنگیها نیز این را میدانند، اما فرنگیمآبها یک پا از آنها پیش افتادهاند. فرنگی حضرت خاتم را قبول ندارد، فرنگیمآب از آدم تا خاتم را بلکه موجد کل عالم را. فرنگی برای تحلیل غذا، چند مثقال مشروب با ناهارش صرف مینماید، فرنگیمآب یک کپ عرق و شراب، تا در کوچهها خواب افتد یا در جوی آب فرنگی آسمان را میگوید دروغ است، فرنگیمآب زمین و آسمان هر دو را دروغ میپندارد.»
در رساله نوشدارو زبان انتقادی انصاری اینگونه به اوج میرسد:
«پیر: مگر سگ پاریسی چه مزیتی به سگ ایرانی دارد؟
جوان: تعلیمات را به زبان فرانسوی میدانند و سگ ایران از این هنر عاری است
پیر: سگ ایرانی هم به زبان ایرانی تعلیمات میدانند و سگان پاریسی نمیدانند.
جوان: نمیدانی زبان فرانسوی در ایران اعلی درجه شرف است؟ یک شاگردی که دو ورق سیلابریا سه مکالمه مارگ آموخت، بر چار بالش عزت نشست.»
سپس در ادامه میگوید:
«شصت سال است در دارالفنون ما فرانسه تعلیم، و سی سال است که عموم مدارس، علوم را منحصر به فرانسه و معلوماتش نمودهاند. کدام عالم و صانع را به بازار صنایع نمایش دادند؟ کو بلورساز و چینیپز و شیشهگر ما؟ و از معادن طلا و نقره و سرب و نیکل بیرونآور ما؟ کو ماهوت و فاستونی و چلوار و ناشور و چیت و مخمل و زری و اطلس و مادام، بلکه ریسمانبافمان!؟ کجاست کارخانه شمعریزی و قند و گوگردسازی و کاغذگری؟ کدامشان آهن آب کردند و توپ ریختند و تفنگ ساختند و فشنگ پرداختند؟ کو در سواحل دریای ما محل کشتیسازی و ماشینکشی؟ از این صنایع محیرالعقول، چرخ تنها را نساختند! از چراغ یک فتیله نبافتند و از لباس یک تکمه.»
انصاری رابطه ایرانیها با فرهنگیها را اینگونه جمعبندی میکند: «در شصتساله ایجاد مدارس، هنوز به سرمنزل اول، و احتیاج و فقر اکمل، بلکه بد از بدتر هستند. معلومات خودشان هم از دست رفت. بهعین مثل کلاغ و کبک شد.»»
نظر شما