به گزارش ایمنا، «هیستوری» در انگلیسی به معنای تاریخ است، شعار این پویش «هیستوری رو پاک کن» به این معنی است که باید استعمارگر، هیستوری را چه به معنای تاریخ و چه در سرکوبگری تاریخی کنار بگذارد و مجدد از نو بنویسد.
داشت این پویش از سوی آموزش و پرورش با مشارکت حوزه هنری، سازمان دانشآموزی و تشکلهای فعال در حوزه دانشآموزی کشور از هشتم آذرماه شروع شده است و تا پایان فروردینماه ادامه خواهد داشت، نوجوانان برای شرکت در این این رویداد کتابخوانی میتوانند به سامانه Hisstori.ir مراجعه کنند.
این پویش حول محور مطالعه مجموعه ۱۵ جلدی سرگذشت استعمار نوشته مهدی میرکیایی است. مجموعه ۱۵ جلدی سرگذشت استعمار شامل کتابهایی با عنوانهای سفر به آن سوی دریاها، گرگها با چشم باز میخوابند، شکار انسان، صلیب خونین، راهپیمایی اشکها، فاختهها لانه ندارند، فاختهها لانه ندارند، سفر الماس، به دنبال کادی، افطار در کلیسا، گنجهای کلات، جوانههای آتش، بازی بزرگ، ماجرا هنوز تمام نشده، فارغالتحصیل زندان و ملکه تهیدست است.
سیری در مجموعه ۱۵ جلدی سرگذشت استعمار
کتاب اول: سفر به آن سوی دریاها
در کتاب سفر به آن سوی دریاها داستان روانه شدن دریانوردان پرتغالی به شرق آسیا برای دستیابی به طلا، ابریشم و ادویه روایت میشود. لشگرکشی که برای کشف قاره آمریکا و سرزمینهای جدید در آفریقا انجام شد و نتیجه آن به استعمار درآمدن کشور هند با استفاده از قدرت نظامی پرتغالیها شد.
کتاب دوم: گرگها با چشم باز میخوابند
کتاب گرگها با چشم باز میخوابند تصویرگر رقابت کشورهای اروپایی برای دستیابی به ثروت قارههای جدید کشف شده توسط آنهاست.
کتاب سوم: شکار انسان
شکار انسان روایتی تلخ و تأمل برانگیز درباره تجارت بردهداری رایج در قرن شانزدهم تا هجدهم میلادی و ظلم و ستمی که در پی آن به سرخ پوستان و سیاه پوستان وارد شد. تاجران پرتغالی و دیگر کشورهای اروپایی با پیوستن به این بازار ننگین و پرسود، به شکار انسان در آفریقا میپرداختند و آنها را برای کار در معادن و مزارع با سودی چند برابر بیشتر از هزینه خریدشان به فروش میرساندند.
کتاب چهارم: صلیب خونین!
در کتاب صلیب خونین داستان ورود کشتیهای اروپایی به سرزمینهای جدید به بهانه گسترش دین مسیحیت، ممنوعیت تبلیغ اسلام در ممالک فتح شده، تبدیل کردن بومیها به کالاهای اروپایی و سرازیر شدن ثروت به کشورهای استعمارگر روایت میشود.
کتاب پنجم: راهپیمایی اشکها
در کتاب راهپیمایی اشکها داستان کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب و زندانی و شکار شدن بسیاری از سرخپوستان ساکن در آن به عنوان برده روایت میشود. انگلیسیها، هلندیها، اسپانیاییها و بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی پس از رسیدن به آمریکا، برای دستیابی به منافعی همچون طلا و نقره، سرخپوستان را به اجبار از سرزمینهایشان پراکنده کردند.
کتاب ششم: فاختهها لانه ندارند
صدها سال پیش، هرساله جشن عجیبی در ایتالیا در شهر ونیز برگزار میشد. حاکم شهر در روز مشخصی با قایق به وسط دریا میرفت. حلقه ازدواجی را از جیبش بیرون میآورد، لحظهای آن را به طرف دریا میگرفت و بعد آن را با احترام به درون آب میانداخت. حاکم به این صورت با دریا ازدواج میکرد و صاحب آن میشد. این مراسم نشانه فرمانروایی ونیز بر دریا بود؛ شهری که دریانوردان مشهوری داشت و از تجارت دریایی به ثروت فراوانی رسیده بود.
کتاب هفتم: سفر الماس
در ششم آوریل ۱۸۵۰ میلادی، رزم ناو انگلیسی "مدیا" برای انجام دادن مأموریتی بسیار محرمانه از بمبئی، بندری در غرب هندوستان، به مقصد انگلستان به راه افتاد. مأموریت مدیا آن قدر سری بود که حتی ناخدا " لاکر"، فرمانده رزم ناو، از آن اطلاعی نداشت. فقط سه نفر از مسافران از راز این سفر آگاه بودند: "لرددالهوزی"، فرماندار انگلیسی کل هندوستان، همسرش و سروان مرزی، یک افسر انگلیسی که همیشه در کنار فرمانده کل حضور داشت.
کتاب هشتم: به دنبال کادی
ساحلنشینان رود سند به مردی انگلیسی، که با کت و شلوار و کلاه سفید در اطراف خانههایشان پرسه میزد، مشکوک بودند. انگلیسیها بیشتر مناطق هند را تصرف کرده بودند؛ اما سند هنوز خارج از قلمرو آنها بود. خبر ستمگری انگلیسیها در مناطقی که اشغال کرده بودند، بهمخصوص مالیاتهایی که از کشاورزان میگرفتند، به گوش ساکنان اطراف رود سند هم رسیده بود. آنها اکنون میدیدند که سر و کله یک مرد انگلیسی در سرزمین سند هم پیدا شده؛ مردی که تلاش میکند سر حرف را با مردم باز کند و گاهی با داروهای اندکی که همراه دارد به درمان بیماران آنها مشغول بود.
کتاب نهم: افطار در کلیسا
سربازان "رستم"، آخرین پادشاه سلسله "آق قویونلو"، به دنبال پسر هفت سالهای به نام "اسماعیل" به لاهیجان آمده بودند. جاسوسان رستم به او خبر داده بودند اسماعیل که ماهها بود به دنبال او میگشت، در لاهیجان پنهان شده است. اما "کارکیا میرزا علی"، حکمران لاهیجان، قسم میخورد که پای اسماعیل روی زمین گیلان نیست. سربازان با شک و تردید زیاد از خانه حکمران بیرون رفتند. سومین بار بود که به دنبال اسماعیل به آنجا میرفتند و هر بار کارکیا میرزا علی همینطور برای آنها سوگند خورده بود. در حقیقت حکمران اسماعیل کوچک را در سبدی گذاشته و از سقف یکی از اتاقهای خانهاش آویخته بود تا پایش روی زمین گیلان نباشد و او قسم دروغ نخورده باشد!
کتاب دهم: گنجهای کلات
"تهماسب"، پس از هشت سال دوباره به قصری که پدرانش از آنجا بر سراسر ایران فرمانروایی کرده بودند وارد شد. هنگامی که به سراسری قصر پا گذاشت، پیرزنی که لباس خدمتکارها را به تن داشت به سوی او دوید. او را در آغوش گرفت و در حالی که اشک میریخت سر و رویش را غرق در بوسه کرد. تهماسب با تعجب، به این پیرزن نگاه میکرد؛ نمیدانست این پیرزن چطور جرئت کرده است او را در آغوش بگیرد. اما خدمتکار پیر او را رها نمیکرد و دائم این کلمات را تکرار میکرد: "آه فرزند عزیزم، یگانه فرزندم، فرزند دلبندم." تهماسب تلاش کرد که در چشمهای خیس پیر زن خیره شود و سرانجام در چشمهای بیرمق او نگاه مادرش را شناخت. مادر تهماسب، همسر "شاه سلطان حسین"، ملکه ایران، هنگامی که افغانها به قصر هجوم آورده بودند لباس خدمتکارها را پوشیده بود تا جان خود را نجات دهد.
کتاب یازدهم: کتاب جوانههای آتش
"آغا محمدخان" که برای ادامه نبردهایش به پول نیاز داشت هیچ فرصتی را برای جمع کردن ثروت از دست نمیداد. در یکی از سفرهایش از روستایی فقیری خشمگین شد و به یکی از جلادانش دستور داد گوش او را ببرد. مرد روستایی به جلاد التماس میکرد که فقط نصف گوش را ببرد؛ در مقابل او هم حاضر بود چند ریال به جلاد بدهد. آغا محمدخان که صحبتهای او را شنیده بود به طرف آنها رفت و به مرد روستایی گفت: اگر چند ریال دیگر روی آنها بگذاری و به خود من بدهی، تو را خواهم بخشید اما...
کتاب دوازدهم: بازی بزرگ
مردی که خودش را تاجری انگلیسی معرفی میکرد همراه فردی هندی، که مانند سادات دستار سبزی به سر بسته بود و ادعا میکرد نامش"سید کرامت علی" است، از تبریز به سوی استرآباد به راه افتاد. این دو مسافر در میان ترکمنها از حوادثی که در قفقاز رخ داده بود، جنگهای ایران و روسیه و شکست سخت ایران صحبت میکردند. دو غریبه عجلهای برای ادامه سفر نداشتند. آنها پس از دیدار با گروهی از ترکمنها به ملاقات دستهای دیگر میرفتند و در هر جمعی که مینشستند اصرار داشتند تا آنچه را از شکست سنگین ایران از روسیه دیده بودند، تعریف کنند.
در حقیقت مردی که خود را تاجر معرفی میکرد "سروان آرتور کانالی"، افسر ارتش انگلستان بود که سفیر انگلستان در ایران او را مأمور کرده بود تا اخبار شکست ایران و ضعف ارتش آن را میان ترکمنها و افغانها بپراکند و آنها را به جدایی از ایران تشویق کند.
کتاب سیزدهم: ماجرا هنوز تمام نشده
مردی که در ایستگاه قطاری در فلسطین روی بار و بنهاش نشسته بود و انتظار میکشید زمانی پادشاه سوریه بود. او منتظر ماموری انگلیسی بود تا او را برای رسیدن به تاج و تخت تازه آماده کند. این پادشاه آواره " فیصل" نام داشت. انگلیسیها به شریف مکه قول داده بودند اگر علیه عثمانی قیام کند، پس از جنگ، حکومت کشورهای عربی را به پسران او خواهند سپرد. آنها یکی از پسرهای شریف مکه را که فیصل نام داشت، برای حکومت در سوریه و پسر دیگرش به نام "عبدالله" را برای عراق در نظر گرفتند. اما پس از مدتی مجبور شدند فیصل را از سوریه بیرون بیاورند تا تاج پادشاهی عراق را بر سرش بگذارند.
کتاب چهاردهم: فارغالتحصیل زندان
"هنری استنلی" زمانی برای روزنامهای در آمریکا خبر تهیه میکرد. او هیجانانگیزترین اخبار و ماجراها را از آفریقا برای دفتر روزنامه میفرستاد؛ اما چند سالی بود که روزنامهنگاری را کنار گذاشته بود و شغل جدیدی پیدا کرده بود. پادشاه بلژیک استنلی را استخدام کرد تا سرزمین کنگو در قلب آفریقا را برای او خریداری کند. استنلی راهی کنگو شد و شروع به معامله با سران آنجا کرد. او به رئیس قبیلهها هدیههایی مانند دستمال کاغذی، کلاه، کتهای روشن و شیشههای نوشیدنی میداد و از آنها میخواست برگههایی را امضا کنند. در این برگهها قراردادی نوشته شده بود که رئیس قبیله، طبق آن، زمینها و جنگلهای اطراف را به استنلی میفروخت.
کتاب پانزدهم: ملکه تهیدست
جنگی تمام عیار آغاز شد. ناوگان انگلستان گلوله باران بندرهای چینی را آغاز کرد. چینیهایی که در تمام این سالها به فکر ساختن نیروی دریایی قوی نبودند نمیتوانستند با قدرتمندترین نیروی دریای جهان مقابله کنند. یکی از افسران چینی راهحلی پیشنهاد کرد: "تعدادی میمون را به ساحل میبریم. به پشت هر میمون هفت فتیله انفجاری میبندیم و با قایق به کشتیهای دشمن نزدیک میشویم. فتیلهها را آتش میزنیم و میمونها را روی عرشه کشتی رها میکنیم. اگر بخت با ما یار باشد، آتش فتیلهها به بشکههای باروت میرسد و کشتیهای انگلیسی را منفجر میکند."
در این کتابها به سفرهای استعمارگران که با نقشه براندازی، بردهکشی و کسب ثروت و قدرت بوده است، پرداخته شده است. بسیاری از کشورها مانند انگلیس و فرانسه که ثروتمند نبودند اما با استعمار گرفتن اقتصاد، سیاست و فرهنگ کشورهای دیگر توانستند به کشورهای ثروت جهان تبدیل شوند.
این کتابها توسط انتشارات مهرک (سوره مهر کودک و نوجوان) منتشر شده است.
نظر شما