به گزارش خبرنگار ایمنا، پرستو عسگرنجاد، یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس در پستی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «بسماللهالرحمنالرحیم
روایت مردی روی باند فرودگاه
پیش از آنکه آن طور آسیمه سر و شیدا، بنویسد "خدایا مرا پاکیزه بپذیر" و سه اعضای مهر تأیید بنشاند به جان کاغذ و برود تا موشکهای لعنتی آمریکایی را در آغوش بگیرد، حتمی خیلی کارها کرده، من از آن رازها خبر ندارم، فقط از آخرین شب زندگیاش، یک قاب هست که بیچارهام کرده.
شب دوازدهم دیماه ۹۸، شب سردی بود. وارد محل جلسه شد؛ در سوریه، دید چند مرغ و خروس گوشهای بغ کردهاند. پرسید: اینها چرا اینجا هستند؟ گفتند: مال سرایدار ساختمان است. گفت: میفهمم، ولی چرا این جا هستند؟ چرا جا ندارند؟ سرد است. اذیت میشوند. رزمندهای گفت: چشم درستش میکنیم.
او گفت: نه! تا این جلسه تمام شود، جای این زبان بستهها هم باید درست شود. نیروهایش را وادار کرد همان موقع با تیر و تخته و هرچه هست، لانهای برایشان بسازند.
راوی این خاطره این جا جملهای دارد که جگرم را به جلز ولز میاندازد. میگوید: "جلسه تمام شد و حاجی، خوشحال از سامان گرفتن مرغ و خروسها، رفت که رفت که رفت."
رفت که رفت که رفت...
گوشتان را بیاورید جلو. جلو مجاهد مرگآگاهی که میدانست آخرین شب عمرش را میگذارند، دلش پیش بیسامان ماندن پرندهها بود. حاشیه آخرین جلسه عمرش را گذاشت پای سامان گرفتن لانه مرغ و خروسها.
چه طور همزبانهای غیر همدلی رویشان میشود بگویند. این آدم که رقیقالقلبترین انسان معاصر ماست (بود) تروریست آدمکش بود؟ بود؟ والله نبود والله نبود و الله نبود.»
نظر شما