به گزارش خبرنگار ایمنا، یک کاربر فضای مجازی به مناسبت بازگشت شهدای گمنام به خاک وطن طی یادداشتی که در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشت، نوشت: «پرستوهای مهاجر بازمیگردند.
آرامآرام قاصدکهای رسیده از سفری دور، همراه نسیمی مهربان به دشت آلالهها میرسند.
هر قاصدک بر گلبن لالهای مینشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لالهاش بازگو کند.
فرشتگان به ضیافت این دشت میآیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها میکنند اما! کمی آنطرفتر، دلخستگانی که به پهنای دل آسمان گریستهاند، تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل میکنند.
با اینکه تابوت خالی است، اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس میکنند.
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار به سمت مقصد خویش پرواز کردهاند.
اما چرا آنطرفتر صدای گریه میآید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی مینویسد.
شعر مینویسند؟
آرزوها و امیدها را مینویسند؟
از دلتنگیها و قصه هجران میسرایند؟
از سختیهایی که کشیدهاند؟
از نامردیها و ناجوانمردیها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمیدارند؟
از بیدردهای بیغم و غصه که برای خوشگذرانی دو روزه دنیا کبوترها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بیسرانجام آنان میخندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند.
مگر میشود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان مینویسد.............
اما پهنه تابوت به وسعت همه درددلهایش نیست.
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکری است که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر میکند...........
.
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییدهای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییات را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر میکنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟
.
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینهاش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایهبان آن خاک شده است.!
نظر شما