به گزارش خبرنگار ایمنا، یک کاربر فضای مجازی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «بعد از پایان مراسم رونمایی من زینب تو هستم توی رواق کتاب حرم امام رضا (ع)، خادمهای آمد کنارم. چشمانش کاسه خون بود. گفت: (باید صحبت کنیم، کارتون دارم، تماس میگیرم). گذشت و خبری نشد. از آن روز هیچ وقت نتوانستم چشمانش را فراموش کنم.
چند ماه بعد از رونمایی از دوستی شنیدم که آن بانو دخترش را عروس کرده است. هیچ وقت کارش را بازگو نکرد. بیش از یک سال است که منتظرم بدانم چه شد؟ چه میخواست بگوید؟!
اخیراً که خبر شهادت داماد جوانش (شهید دانیال رضازاده) میخکوبم کرد. انگار فهمیدم. نمی دانم چه سرو سری با شهید پیدا کرده وقتی پَر کله غازی رنگ را روی سر زوار آقا میکشیده، حتماً برای دخترش عاقبتبهخیری طلب کرده. او یک سالواندی بعد در روزگاری که فکر نمیکردیم مادر خانم شهید شد. در همین روزگار که....
رها کنم. رویایی است که بدانی دخترت متحمل سختی میشود، میشکند، اما کسی پاشنه در بهشت را میکَند تا دخترت را یک راست ببرد توی بهشت.
میدانید شاید خیلیها این رقم زندگی کردن را نپسندند. خب ظاهرش تنهایی و رنج است، اما وقتی بدانی در مقصد به بهشت برین خواهی رسید، از عقل سلیم به دوری اگر رنج طلب نکنی.
آنکه مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند....
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست…»
نظر شما