به گزارش خبرنگار ایمنا، بررسی نقش مساجد در دفاع مقدس نشان میدهد که اهالی مسجد، بهترین و مقاومترین نیروها را از نظر اخلاقی، اعتقادی و آمادگی رزمی تحویل جبهههای جنگ دادهاند و در این سنگرها شهدایی تربیت شدند که پرداختن به زندگی آنها مجالی به وسعت دفاع مقدس میطلبد.
کتاب «با این ستارهها؛ مجموعهای از یادنامهها و خاطرات شهدای مسجد فاطمیه اصفهان» نوشته حسین حمیدی، یکی از کتابهایی است که در سالیان اخیر و در راستای معرفی شهدایی که از سنگر مساجد راهی جبهههای حق علیه باطل شدند، به رشته تحریر در آمده است.
در بخشی از این کتاب که به خاطرات شهید مرتضی آخوندی و اصغر (مصطفی) آذریان پرداخته است، میخوانیم: «اخلاقش نمونه بود. وقتی به نماز میایستاد، آنقدر عاشقانه مناجات میکرد و اشک میریخت که شانههایش به لرزه میافتاد. به برادر پنج سالهاش نماز و قرآن یاد میداد و خودش هم نیمه شب در زیر نور شمع، مشغول قرآن خواندن و نماز شب میشد. مرتضی احترام ویژهای برای پدر و مادر قائل بود. دست مادر را همیشه میبوسید و میگفت شما گردن من خیلی حق دارید. مرتضی بیرون خانه هم به فکر نیازمندان و مشتاق کمک به سالمندان و ضعیفان بود. همه جا عاشقانه از دیگران دستگیری و عارفانه عبادت میکرد.
امانت امام خمینی (ره)
کلمه شهادت را که میشنید، چشمانش پر از اشک میشد. در مناجاتهایش حضرت زهرا (س) را صدا میزد و امضای شهادتنامهاش را از ایشان درخواست میکرد. تمام فکر و ذکرش شده بود رفتن به جبهه و عاقبت هم اعزام شد. با برادرش سوار بر موتور بودند که تصادف میکنند و فک برادرش میشکند. میخندید و میگفت چون من سرباز امام خمینی (ه) هستم و امانت بودم، اتفاقی برایم نیفتاد. سرباز دلاور خمینی در عملیات والفجر ۸ امضای شهادتش را از مادر خوبیها گرفت.
کوکتل مولوتف
دروس حوزوی را در خانه میخواند و در امتحانات حوزه شرکت میکرد. زیرزمین خانه را به کارگاه آموزشی تبدیل کرده بود. درس هر روز: ساواک چگونه سازمانی است؟ و ساواکی به چه کسی میگویند؟ میخواست در پیروزی انقلاب سهمی داشته باشد. در گیرودار انقلاب بود که هر چند وقت یک بار میآمد در مغازه و تعدادی وسایل بستهبندی شده را داخل زیر زمین مغازه جا میداد. میگفت: یک نفر با فلان رمز میآید دنبال اینها. سر از کارش که درآوردیم، رسیدیم به کوکتل مولوتفهایی که برای انقلابیون، به تهران فرستاده میشد!
مرد کارهای بزرگ
در بحبوحه انقلاب، چماق به دستان شاه آسایش را از انقلابیون و مردم عادی گرفته بودند. اصغرآقا هم عدهای را بسیج کرد تا آنها را سرجای خودشان بنشانند. تعدادی هم از مساجد اطراف به کمک بچههای مسجد آمدند. درگیری بالا گرفت و یکی از بچهها قاب عکس شاه را بر سر چماقداران کوبید و قاب شکسته شد. غائله پایان پذیرفت و دیگر کسی گردنکشی نکرد. او مردی بزرگ و مرد انجام کارهای بزرگ بود. هنگامی هم که پایش به سپاه باز شد، از نیروهای شاخص به حساب میآمد و کارهای کلیدی سپاه برعهده او گذاشته میشد.»
نظر شما