علف‌زار؛ قهرمان‌سازی در تل رذالت‌ها

«گویی علف‌زار از زیر تل آن‌همه دروغ و خیانت و خشونت و رذالت، همیشه زیرچشمی شخصیت کودکان را پاییده و برایشان قهرمانی ساخته است که بتوانند به آن دل ببندند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، در یادداشتی که حجت سبزی منتقد سینما در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«سکانس آغازین فیلم علف‌زار با یک تعلیق کوتاه و آن شوک ویرانگر پایانی، چیزی نیست که بیننده پیگیر فیلم‌های اجتماعی و تلخ سال‌های اخیر را به تماشای ادامه ماجرا ترغیب کند. انگار دوباره با فیلم دیگری از همین سری‌های تلخ اجتماعی طرفیم که می‌خواهند حتی به قیمت شکنجه و آزار مخاطب، تحت تأثیرش قرار دهند و با خلع سلاح عاطفی و روانی‌اش، کاری کنند که دیگر توان فکر و تحلیل درباره آنچه روی پرده می‌بیند را نداشته باشد. سخت است از فیلمی که با مرگ ناگهانی یک کودک خردسال آغاز می‌شود موتیفی به‌غایت دل‌خراش و مهلک، که در این سال‌ها به شکلی عجیب و بیمارگونه در سینمای ما تکرار شده، انتظار دیگری داشت.

اما علف‌زار آرام‌آرام پوست می‌اندازد تا چهره‌ای دیگر به تماشاگر بنماید. حادثه آغازین به‌سرعت به حاشیه می‌رود و به عاملی تبدیل می‌شود برای اعمال فشار هرچه بیشتر به شخصیت اول فیلم، که یکی از بهترین «قهرمان» های این سال‌های سینمای ما است. بازپرس «امیرحسین بشارت» که شخصیت و موقعیتش دقیق و درست پرداخت شده است؛ کارآگاهی باهوش، کارکشته و متعهد که به‌واسطه شرایط شخصی و حرفه‌ای زندگی‌اش، در دوراهه‌ای خطیر برای انتخاب بین منفعت و حقیقت قرار گرفته است.

اما آنچه کاظم دانشی از بشارت روی کاغذ نوشته است، روی پرده ناقص می‌ماند اگر بازی غافلگیرکننده پژمان جمشیدی به آن علاوه نمی‌شد. هیچ‌فردی تصورش را هم نمی‌کرد روزی برسد که «پسر بد فوتبال ایران» را در قالب چنین شخصیتی در سینما ببینیم. نگرانی و کلافگی بازپرس از سرنوشت درخواست انتقالی‌اش، همدردی‌اش با «سارا» (سارا بهرامی)، خشم و قاطعیتش در مقابل متهمان، سرسختی و بی‌اعتنایی‌اش جلوی مقامات بالاتر (دادستان و شهردار)، و حتی قدرت و عطوفت توأمانش جلوی زن و مرد معتاد، حس‌های متفاوتی است که جمشیدی همه را ریزبافت و تمیز در بازی‌اش کنار هم چیده است تا شخصیتی یکدست و همگن از بشارت بسازد.

وی با این‌که در بسیاری از سکانس‌ها صحنه‌گردان فیلم است، اما در دام وسوسه نمایشگری و قدرت‌نمایی و «دوربین‌دزدی» نیفتاده و همه‌چیز را واقعی و ساده و بدون تأکید بازی کرده است (از این لحاظ مقایسه بازی‌اش درصحنه‌ای که با تهدید و تحکم مقاومت متهم را می‌شکند و از او اعتراف می‌گیرد با بازی پیمان معادی در صحنه‌ای مشابه در متری شش‌ونیم جالب‌توجه است).

درام جنایی، دادگاهی علف‌زار تا میانه‌های فیلم باقوت پیش می‌رود. فیلم‌نامه‌نویس هرچند دقیقه یک‌بار برگ جدیدی برایمان رو می‌کند تا با لایه‌ای تازه از این جنایت هولناک مواجه شویم. ماجرایی که در ابتدا یک نزاع ساده دسته‌جمعی به نظر می‌رسید، حالا به پرونده‌ای سنگین تبدیل شده که با فشارهای بیرونی، ابعاد پیچیده‌تری هم پیدا کرده است. در این بین، دانشی از فرصتی که دیالوگ‌های متهمان، شکات و بازپرس در اختیارش قرار می‌داده به‌خوبی بهره گرفته است تا ضعف‌ها و اشکالات قانونی دستگاه قضائی موجود در برخورد با پرونده‌های این‌چنینی را به تصویر و نقد بکشد.

ویژگی مهم و متفاوت دیالوگ‌های این قسمت از فیلم علف‌زار آن است که برخلاف بیشتر آثار مشابه، خطاب به خود شخصیت‌های داستان نوشته شده‌اند، نه رو به تماشاگری که قرار است از عقاید و نظریات کارگردان مطلع شود. به همین دلیل هم گل‌درشت و شعاری و «بیانیه‌ای» به چشم نمی‌آیند.

پیچش‌های داستانی کوچک و بزرگ در مجادلات پینگ‌پنگی داخل اتاق بازپرسی تا فصل اعتراف متهم و صدور قرار بازداشت متهمان، اجازه نمی‌دهد تماشاچی دست قصه را بخواند و به‌سرعت و سادگی روی آن سوار شود. پیرنگ داستانی هم کم‌وبیش خوب از کار درآمده است و انگیزه‌های هر شخصیت برای اصرار، دروغگویی، پنهان‌کاری، تردید یا تسلیم منطقی به نظر می‌رسد. هرچند دانشی در مقام کارگردانی، غافلگیری خاصی در بساطش برایمان ندارد و سکانس‌هایش را بدون خلاقیت و ایده فرمی ویژه‌ای در فیلم‌برداری یا تدوین، تنها به شکلی شُسته‌رفته و استاندارد گرفته و رفته است. همه‌چیز در معمولی‌ترین شکلی که انتظار داریم جلوی دوربین اتفاق می‌افتد و برای عبور از چالش «ساختن فیلمی با بازیگران متعدد در فضای بسته و محدود» راه‌حل بدیع و شگفت‌انگیزی ارائه نشده است.

اما در میانه فیلم بعد از خروج از اتاق بازپرسی، نفس علف‌زار هم می‌افتد. فیلم‌ساز سعی کرده است جداگانه سراغ هرکدام از شخصیت‌های فرعی برود و با کندوکاو در زندگی شخصی و ارتباطات خانوادگی و انگیزه‌هایشان برای انصراف از شکایت، لایه‌های دیگری نیز به فیلمش اضافه کند. اما از پسِ حفظ نخ تسبیح روایتش برنیامده و درنتیجه فیلم‌نامه انسجام و یکدستی خود را در این بخش از دست داده است. حتی قصه فرعی زن و مرد معتاد که به دنبال شناسنامه برای فرزندشان به دادسرا آمده‌اند، باوجود این‌که نقش زنگ تفریح و نفس‌کش در این درام سنگین را به‌خوبی بازی می‌کند و در کنارش بازهم نواقص مهم دیگری را در قوانین قضایی‌مان به تصویر می‌کشد، اما ارتباط ارگانیکی با خط اصلی داستان برقرار نمی‌کند.

گویی فیلم کوتاه بامزه‌ای است که از فضا و جهانی دیگر به میان علف‌زار پرتاب شده است. با کمی بی‌رحمی، می‌شود این نیمه از فیلم را دچار آفت «فرهادی‌بازی» دانست. پررنگ کردن خرده‌پی‌رنگ‌ها و به هم بافتن و درهم تنیدنشان، طوری که درنهایت قطعه‌هایی از یک پازل بزرگ را بسازند و تصویر اصلی پنهان‌شده‌ای را که تماشاگر انتظار نداشته نشانش دهند، وسواس و حوصله و ظرافتی می‌خواهد که علف‌زار از آن بی‌بهره است.

با این‌همه فیلم علف‌زار در پایان‌بندی موفق می‌شود هر جور شده گلیمش را از آب بیرون بکشد. مهم‌ترین نقطه قوتش، باورپذیر بودن و شعاری نشدنِ ایستادگی بشارت به‌پای حقیقت است. فیلم‌نامه پیچ‌وخم‌های مهم درامش را چنان حساب‌شده و با دقت از پی هم گذاشته که دست‌آخر انتظاری جز این تصمیم از بازپرس نداریم و این کار کوچکی نیست؛ این‌که در این روزگار هجوم اخبار تلخ و سیاه اجتماعی و ساخته‌شدن انبوه فیلم‌هایی با مضامینی از این دست، بتوانی قهرمانی بسازی که تماشاگر از عمل قهرمانانه‌اش تعجب نکند، او را بستاید و ای‌بسا بخواهد که جای او باشد.

عنصر «کودک» که از همان ابتدا با بچه مقتول پا به دنیای فیلم گذاشته است، در جابه‌جای روایت آن به شکل‌هایی دیگر تکرار می‌شود و به‌صورت موتیف درمی‌آید: پسر بازپرس که انگار بیماری مادرزادی‌ای دارد و بشارت به خاطر او می‌خواهد به تهران برگردد، پسر سارا که شاهد تجاوز به مادرش بوده و دختربچه معتادها که تازه به پدرش رسیده است؛ گویی علف‌زار از زیر تل آن‌همه دروغ و خیانت و خشونت و رذالت، همیشه زیرچشمی این بچه‌ها را پاییده، و برایشان قهرمانی ساخته است که بتوانند به آن دل ببندند.»

کد خبر 622240

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.