به گزارش خبرنگار ایمنا و براساس یادداشتی از حسین فتحیاکبری، دانشآموخته مطالعات شهری، اعتراضی که در شهر نطفه میپرورد باید به صورت مسالمتآمیزی پا به سپهر عمومی بگذارد. حوزه عمومی، فضایی همگانی است که مردم یک شهر میتوانند در آن به سخن آیند و کلام دیگری را حتیالامکان به آن شکلی که هست، بشنوند و در مفاهمه با هم به امور عمومی شهر توجه کنند.
در حوزه عمومی افراد در وضعیتی آزاد، به دور از تحمیلها، امر عمومی را مورد بحث و نظریات یکدیگر را مورد ارزیابی قرار میدهند؛ به این وسیله امکان رسیدن به یک توافق گروهی واقعی را به حداکثر میرسانند.
سپهر عمومی شهر، باید صاف و آفتابی باشد و ابر جز پارههایی پنبهگون که آراستگی، زیبایی و سایههایی دلانگیز میآفریند، در آن نباشد تا بتواند روحافزا و گرهگشا جلوه کند، اما مسئله مهم آن است که آیا خرد جمعی لزوماً صلاح جمعی را تأمین میکند؟ آیا وضعیتی که امروز در ایران عزیزمان پیشآمده است، مشابه حوزه عمومی به نظر میآید؟ آیا اهداف حوزه عمومی در رابطه با تصمیمسازی و ایفای نقش اجتماعی در شرایط ایران، اساساً اهدافی عمومی است؟
اعتراض، همواره بهعنوان بخشی جداییناپذیر از شهر و شهروندان وجود دارد؛ معمولاً در شهرها به صورت جمعی و بیانی قابللمس است که به سپهر عمومی شهر ارتباط دارد و برای همه مردم قابل رؤیت، پیگیری و قضاوت است. این اعتراضها باعث میشود که توجه هرکسی به قضایا جمع شود؛ چهکسانی که فریاد میزنند، مطالبه میکنند، چهکسانی که تنها میایستند و نگاه میکنند و چه خواصی که باید بایستند و در برابر اعتراضها پاسخگو باشند.
واقعیت این است که دوگانه سوژه-اُبژه در شهرهای امروز، فروریخته و ما در ساختار افقی شهری دیجیتال، با نظم دوگانه «سوژه-سوژه» مواجه هستیم؛ یعنی همه جای شهر در شرایط فعلی دچار سوژگی شدند و همه عاملیت دارند. شرایط «بیناذهنیت» در مردم تشکیل شده است، نوعی دموکراسیِ مشورتیِ افقی در یک حوزهعمومیِ مبتنی بر گفتوگو. در چنین شرایطی با ادغام فرهنگهای شهری نیز مواجه هستیم، یعنی مرز هنر و فرهنگها نیز در رسوم و هنرهای ترکیبی و التقاطی به هم ریخته میشود.
مردم میتوانند گشاینده سپهر عمومی شهر باشند؛ هم مبدا آن و هم مقصد و مقصودِ آن، هم حامل و پاسدار و بهرهبردارِ آن. بازآفرینی مهارت گفتوگو در شهر باید مدنظر مدیران دلسوز فرهنگ و اندیشه ایرانزمین قرار گیرد. فضایی که گاه برای اموری ساده و روزمره، گاه برای بازنمایی واقعیت پُررنگ شود و گاه برای اموری مهمتر ازجمله پویشها و اعتراضاتی که هرکسی از هر طبقهای از اجتماع را میتواند درگیر خویش کند، همچنین هر طبقهای را هدف قرار دهد. شهرمان را دوست بداریم؛ مردمان تکتک شهرهای ایران باید دست عطوفت بینهایت خودشان را بر سر طبیعتِ پرشکوهِ شهرشان بکشند و جایجای آن را به مظهر زیبایی و زیباییدوستی امر گفتوگو تبدیل کنند.
دلایل ایجاد این آشوب، به تعداد دانش و بینشِ افراد حضوریافته میتواند متفاوت باشد، ولی میتوان ریشههایی یافت که در اکثریت مشترک است. یکی از این ریشهها که خشکیده به نظر میرسد، شهروند بودن است؛ همان چیزی که در شهرهایمان، جای خود را به شهرنشینی داده است. شهروندی و شهرنشینی از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند؛ شهروند کسی است که در شهر زندگی میکند و همانطورکه از شهر توقع رفع خواستههایش را دارد و برای خودش حقوقی قائل است، حقوقی مشخص نیز برای شهرش قائل میشود. شهروند کسی است که از شهر، کسب فرهنگ، دانش، روابطاجتماعی و احترام میکند با آن به گفتوگو مینشیند و همواره به شهر خویش معنا میافزاید.
فقر گفتوگو، یکی از مهمترین دغدغهها و آسیبهای اجتماعی و سیاسی شهرهای ایران است. شهروندان باید برای گفتوگویی سازنده و بالنده، به مهارتها و قواعد سادهای برسند که در عین سادگی، حلقه گمشده گفتوگوهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و حتی خانوادگی باشد، همچنین شهروند از معرفی خود با صفات شهرش ابایی نداشته باشد. درواقع، شهروند از شهر خودش کسب هویت کند و شهر نیز با شهروندان خویش بر هویت خود بیفزاید. در واقع جنس کنارهمبودن و حضور یافتن شهروندان از جنس مشارکت باشد و بحث مسئولیتپذیریِ متقابل شهر و شهروند در این موارد نمود پیدا کند، این مشارکت، برآمده از فعال بودن شهروندان نسبت به یکدیگر و نسبت به شهر است.
امروزه در سپهرِ شهر، خیابانهاف کوچهها و میدانهایمان بیشازپیش، جای خالی گفتوگو و پرسشگری، شنیدن و گوش فرادادن، سخن از دل گفتن و احترام و همدلی، احساس میشود. حرفی برای گفتن هست؛ ولی گوشی برای شنیدن، اندک! حرفها به فریاد تبدیل شده و به جای گفتوگو، تنش به خیابانهای شهرها کشیده شده و خشونت جای خردجمعی را برای گذر از بحران گرفته است. هنگامی که شهروندی کمرنگ شود، بیهویتی میان ساکنان بروز مییابد و ساکنان بیعلاقه نسبت به شهر، صرفاً به دنبال خواست خود میگردند، مسئولیتپذیری در شهر کاهش مییابد، مِهر نه خودش و نه اندیشهاش در شهر به وجود نمیآید، خاطرهها رنگ خون میگیرد، شعارها از جنس توهین میشود، شیشه بانکها و مساجد فرو میریزد، خشونت افزایش مییابد و درنهایت چیزی به نام شهر باقی نمیماند، چون کسی نیست که به آن معنایی ببخشد.
راهی جز گفتوگو در شهر و پذیرش و احترام به شهروندان نیست. راهی جز گشودگی ذهن برای پذیرفتن تفاوتهای شهری نیست. زمان تکصدایی و کلامآخر نیست؛ باید پذیرفت که تنها نیمی از حقیقت نزد ما است و نیم دیگر، نزد دیگری. باید پذیرفت که در درون یک شهر، حقِ مطلق و باطلِ محض نیست. باید گوشها را بر افکار و دیدگاههای مختلف و مخالف گشود تا زندگی و شناخت حقیقت در یک ارتباط دوسویه جان بگیرد؛ ارتباطی که در آن دیگری تحمل نمیشود، بلکه با او تعامل میشود، تعامل برای حل مشکلات و روبهرویی با چالشها. اینگونه است که به سمت گفتوگویی بُرد-بُرد و رضایتبخش حرکت خواهیم کرد. حرکتی که بسته به مِهر است؛ مهری که میان شهروند و شهر بهوجود میآید و تنها با خاطرهسازی در فضای شهر توانایی ایجاد دارد. خاطرههایی که از جنس مشارکت شهروندان در بستر شهر بهوقوع میپیوندد.
وقتی شکاف میان شهر و شهروند بهجای ترمیم، هرروز عمیقتر و جدیتر شود، مسائل و مشکلات جدیتر، ساختار شهر گسستهتر و زمینههای آشوب آمادهتر میشود. شهر من، در وضعیت حساسی به سر میبرد، گفتوگوی سازنده راهحل این مسئله است. شهر من اکنون نیازمند حل بحران، همدلی و همصدایی است. نیازمند دمی تعلیق است. زمان خوب سخن گفتن و سخنِ خوب گفتن است، سخنی که هم مضمون و هم لحن آن در تعارض با احترام به من نباشد. به عنوان شهروند، حکم معنادهی اجتماعی به شهرم را دارم و باید به جای تخریب، دست به ترمیم و مشارکت بزنم. هر زخمی که شهرم میخورد، زخمی بر پوست من است؛ به همان شدت و شکافتگی و سوزش. شاید که زخم شهرم، عمیقتر از زخم من باشد. شاید که غمگینی شهرم، سنگینتر از غم من باشد. شاید مشقاتی که شهرم کشیده بیش از مشقات من بوده باشد.
نظر شما