به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید حسن احمدی چهاردهم مهرماه ۱۳۵۸ در خانوادهای انقلابی و مذهبی در روستای حسنآباد در بخش کرون شهرستان تیرانوکرون به دنیا آمد و سال ۱۳۷۷ به خدمت در لشکر زرهی ۸ نجف اشرف مشغول و پس از آموزش داوطلبانه با هدف مبارزه با تروریستها و دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. این شهید مدافع حرم بیستوپنجم مهرماه ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید.
سمیه احمدی، همسر شهید در جلد ۷۷ کتاب پنج دقیقه با بهشتیان به روایت آخرین روزهای حضور او در ایران پرداخته است: «قرار بود هجدهم مهرماه اعزام شود. خیلی گریه کردم. مدام تماس میگرفتم ببینم راهی شده یا نه، تا اینکه گفت معلوم نیست برویم و نگران نباش. اما فردای آن روز، روز اعزام بود.
از شب قبل زهرا با حسنآقا با هم نشسته بودند و کاردستی میساختند. قرار بود برای مدرسه یک بادبادک درست کند که تا دیروقت با هم بیدار ماندند و بادبادک را با هم ساختند. یک آئینه قدی بلند داشتیم که حسنآقا برده بود شیشهبری و به قطعات کوچک تقسیم کرده بود و با زهرا نشسته بودند و دور آنها را با نوارچسبهای رنگی میپوشاندند که تعدادی از آن آئینهها را با خود ببرد سوریه. با اینکه زهرا ۱۱ ساله بود، اما درک و فهم بالایی داشت. از حسنآقا سوال میپرسید که این آئینهها به چه کار میآید و او هم با صبر جواب میداد. صبح زود بیدار شد و بادبادک زهرا را امتحان کرد و تا دم در با او رفت و خداحافظی کرد.
دو، سه ساعتی با ریحانه رفتند بیرون. تا لحظه آخر وسایلشان را هنوز کامل آماده نکرده بودم. وقتی میخواست برود سفارش بچهها را خیلی کرد. گفت: خیلی مواظب بچهها و خودت باش. دوست دارم بچهها را زهراوار و زینبگونه بزرگ کنی. سفارشهایش را که کرد. گفتم: یک شرط دارم. گفت: هر شرطی باشد قبول میکنم فقط نگو که نروم… گفتم: انشاءالله که میروی و سالم برمیگردی، اما اگر شهادت نصیبت شد، شفاعت من و بچهها یادت نرود. در جوابم گفت: تو فقط دعا کن تا شهید بشوم، ثواب شهادتم مال شما و ثواب جهادم مال خودم. منتظرتان میمانم و به من قول داد که شفاعت ما را هم بکند. قبل از خداحافظی هم رو به من کرد و گفت: اگر شهید شدم برای شهادتم گریه نکنید.»
نظر شما