شهیدی که سر نخواستنش دعوا بود

«شهید پازوکی از بچه‌هایی بود که توی گردان حبیب همیشه سر نخواستنش دعوا بود. البته نه به این خاطر که بی‌دست و پا بود و کارآیی نداشت، اتفاقاً پسر با جربزه‌ای بود، اما از بس شوخی می‌کرد و ادا و اطوار درمی‌آورد هیچ مسئول گروهان و دسته‌ای او را قبول نمی‌کرد و سعی می‌کردند او را حواله بدهند به دیگری.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید مجید پازوکی در نخستین روز سال ۱۳۴۶ در خانه‌ای حوالی خیابان خاوران چشم به این دنیا گشود، پسری شوخ‌طبع که از همان کودکی اهداف بزرگی را در سر می‌پرورانید.

او که با وجود سن کم از مبارزان فعال انقلابی به شمار می‌رفت، با شروع جنگ تحمیلی به عضویت بسیج درآمد و بعد از گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم‌های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی‌امانش شد.

برای او جنگ بعد از پذیرش قطعنامه هم پایان نیافت و دفاع برای این سرباز خمینی با بیش از ۷۰ ماه حضور در جبهه‌ها و شرکت در ۲۰ عملیات ادامه یافت. شهید مجید پازوکی در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) در خیل جست‌وجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جست‌وجوی گل‌های گم‌گشته و فرزندان عاشورایی ایران شد و در این راه سختی‌ها و مرارت‌های بسیاری را به جان خرید تا این که پس از شهادت یار دیرینه‌اش علی محمودوند، در برگریزان روزگار، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهرماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی در فکه مستجاب شد و او نیز به کاروان شهدا پیوست.

درخصوص این شهید بزرگوار از یکی از هم‌رزمان او این چنین نقل شده است: «شهید پازوکی از بچه‌هایی بود که توی گردان حبیب همیشه سر نخواستنش دعوا بود. البته نه به این خاطر که بی‌دست و پا بود و کارآیی نداشت؛ اتفاقاً پسر با جربزه‌ای بود، اما از بس شوخی می‌کرد و ادا و اطوار در می‌آورد هیچ مسئول گروهان و دسته‌ای او را قبول نمی‌کرد و سعی می‌کردند او را حواله بدهند به دیگری.

یک بار نشده بود دو کلام حرف جدی از او بشنویم. او هم هیچ حرفی را جدی نمی‌گرفت؛ حتی حرف مسئولین گردان و گروهان‌ها را. این وسط فقط حاج‌آقا «نفر» روحانی گردان بود که خیلی هوای او را داشت. البته پازوکی با حاج‌آقا هم شوخی می‌کرد.

گاهی حتی وسط سخنرانی ایشان بلند می‌شد تکه‌ای می‌پراند یا چیزی می‌گفت که جو را به هم می‌زد. اما حاج‌آقا اهمیتی نمی‌داد و همیشه با خنده از کنار شوخی‌های او می‌گذشت. شاید هم چیزی در او دیده بود که ما خبر نداشتیم.

آخرین بار هم اگر اصرار حاج‌آقا نفر و رضایت شهرابی مسئول دسته‌مان نبود، پازوکی را در گردان راه نداده بودند. شهرابی هم توجه خاصی به پازوکی داشت.

او را در بدترین شرایط در دسته‌اش پذیرفته بود و شوخی‌ها و اذیت‌هایش را تحمل می‌کرد. البته پازوکی گاهی اوقات هم کارهایی می‌کرد یا حرف‌هایی می‌زد که از او بعید به نظر می‌رسید. این کارها باعث می‌شد که شخصیتش در نظرمان عجیب جلوه کند! 

کد خبر 610696

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.