منطق ساخت خانه در شهر ایرانی

ساکن امروزی خانه به نبود کیفیت اعتراض ندارد؛ کیفیتی که به نیازهای مراتب والای وجودی و نیازهای معنوی‌اش پاسخ دهد، در نتیجه چاره‌ای ندارد تا خانه خود را در مکانی فیزیکی نبیند و رویایی ذهنی داشته باشد. خانه‌ها معماری ذهن ناخودآگاه ما هستند، شهری که از لحاظ فیزیکی قابل سکونت نیست.

به گزارش خبرنگار ایمنا و براساس یادداشتی از حسین فتحی‌اکبری، دانش‌آموخته مطالعات شهری، درباره «خانه» سخن بسیار است، به‌طوری‌که نمی‌توان به راحتی درباره‌اش فکر کرد و نوشت. خانه، کانون سامان اجتماعی و سلولی از شهر است که اگر نابود شود، شهر نیز نابود می‌شود. خانه نوعی ایده و برساختی اجتماعی است؛ داستانی که درباره کیستی‌مان به خود می‌گوئیم و اینکه دوست داریم چه کسی و چه چیزهایی را در نزدیک‌ترین فاصله به خودمان داشته باشیم.

هیچ مکانی مانند خانه نیست؛ چون اصلاً یک مکان نیست، اما مسکن و آپارتمان، وجودی فیزیکی است که شاید بتواند گوشت و استخوانِ خانه را فراهم سازد، اما نمی‌تواند روح خانه را دربرگیرد. روح خانه از بوی پخت‌وپز و خراشیدگی روی راه‌پله و خط‌های خودکار روی دیوارها ساخته می‌شود که رشد قد بچه‌ها را در خود به یادگار دارد. این روح در طول زمان در شهر تکامل پیدا می‌کند. ضرب‌المثلی قدیمی می‌گوید: «مسکن را می‌خری، اما خانه را خودت می‌سازی»؛ اما حقیقت این است که خانه را پرورش می‌دهی و می‌گذاری به میل خودش شکوفا شود.

روزی که وارد ساختمان مسکونی جدیدی می‌شویم، بعید است خانه آن‌جا باشد. گاهی حتی تا وقتی از آن منزل اثاث‌کشی می‌کنیم هم خانه آن‌جا نیست. خانه حصاری است که انسان برای برافراشتن آزادیِ خود در شهر بنا می‌دارد؛ اما اگر همین حصار توسط خواست غیرانسانیِ دیگری بنا شود، مفهوم خانه تبدیل به مفهوم زندان خواهد شد و آن شهر، شهرِ انسانی نیست. شاید باید خودمان را خوش‌شانس بدانیم اگر در طول عمرمان بتوانیم یک خانه واقعی به دست آوریم، همان‎‌طورکه اگر به یک عشق واقعی برسیم، فرضاً خوش‌شانس هستیم.

انسان بدون شهر، معنا پیدا نمی‌کند و بالعکس. وقتی درباره انسان سخن می‌گوئیم، درواقع درباره مکان‌مندی انسان حرف می‌زنیم. انسانی که در خانه‌های اجاره‌ای مدام در حال جابه‌جایی است، انسانی که خانه خود را براساس قیمت آن انتخاب می‌کند؛ خانه‌‎ای که نه در طول تاریخ و نه در طول زمان‌ها بلکه در یک شب خریداری می‌شود، خانه‌ای که نه خاطره دارد و نه حافظه.

شهری که در آن همه چیز انتزاعی و بی‌روح است، شهری که همه چیز آن هندسی و بی‌‎محتوا است، شهری که احساس و تعهدی به آن نداریم، شهری که نسبت به آن بیگانه‌ایم، شهری که در آن نمی‌توانیم پایگاه اجتماعی خود را بشناسیم، شهری که با آن احساس یگانگی نمی‌کنیم، شهری که دوگانه است و بالاشهر و پایین‌شهر دارد، شهری که کاملاً به تمام و کمال پولی و روابط اجتماعی در آن سطحی و موقت شده است، نمی‌تواند به ما آرامش و آزادی حقیقی را هدیه کند؛ حتی اگر پول زیادی داشته باشیم در چنین شرایطی همگان متضرر می‌شوند و منفعت عمومی معنای خود را از دست می‌دهد.

بسازوبفروش‌ها به تدریج خانه‌های ما را از بین برده‌اند؛ هویت شهرها را ربودند و زمانی که چیزی از بین شما رفت، نمی‌توانید آن را عیناً تجدید کنید. اگر بخواهد تحولی ایجاد شود باید ببینیم آن روحی که به تدریج از دست داده‌ایم، چه بود. روحی که در همه جا جاری بود. در مسجد ما، کوچه ما، بازار ما، خانه‌های ما، رنگ‌های کاشی‌های ما و حتی شعر ما. آن روح بود که آن کالبد را ایجاد می‌کرد و در هر کالبدی که می‌ساختیم جاری می‌شد. ما آن روح را از دست داده‌ایم. اگر بشود آن چیزی که افلاطون، کالاپولیس (شهر زیبا) نامید و ترجمه‌اش کردند به مدینه فاضله‌ای که فارابی گفت؛ آن شهر زیبا و خوب را ایجاد کرد.

معماری گذشته، حال‌وهوا و کیفیتی خاص داشت و نکاتی در آن رعایت می‌شد که حضورشان در معماری جدید به‌دیده نمی‌آید. علت آن بیشتر به تلقی گذشتگان از انسان بازمی‌گردد، مراتب وجودی انسان و نیازهای مراتب وجودی انسان. در گذشته معمار وظیفه‌ی خود می‌دانست که برای این همه مراتب نه فقط ابعاد کمی و حیاتِ صرفاً دنیوی و شأن نفس حیوانی‌اش تدارکاتی مهیا کند زیرا باور بر این بود که بشر به اعتبار مرتفع کردن مسائل مربوط به خوردن و خوابیدن، شأن انسانی پیدا نمی‌کند. آنچه به ما به‌مثابه آدمی‌زاد شرافت می‌دهد چیزی است از جنس کیفیت.

از معماری که خود را منشأ زندگی آن‌هم به واسطه‌ی کالبد می‌پندارد نمی‌توان انتظار داشت که به همه ساحت‌های حیات آدمی بپردازد، زیرا اساساً انسان معاصر بسیاری از ساحات را که اتفاقاً به وجه کیفی زندگی او مرتبط است، به فراموشی سپرده و در نتیجه از معمارش هم انتظار زیادی نمی‌رود. اگر هم، زمانی خاطراتی از آن ساحات در ذهنش زنده شود، خود را با این توجیه که در دوران جدید جایی برای این حرف‌ها نیست، قانع می‌کند.

معمار در بادی امر کیفیت زندگی، خانه را به ذهن می‌آورد تا بتواند به کالبد آن شکل بدهد. اگر امروزه معماری جدید ما را بی‌خانمان کرده، این همان چیزی است که خود خواسته‌ایم؛ نه اینکه ما درست اندیشیده‌ایم. اما اتفاقات ناخواسته نتیجه را تغییر داده است. ساکن امروزی خانه، به نبود کیفیت اعتراض ندارد؛ کیفیتی که به نیازهای مراتب والای وجودی او، به نیازهای معنوی‌اش پاسخ دهد. در نتیجه چاره‌ای ندارد تا خانه خود را در مکانی فیزیکی نبیند و رویایی ذهنی به خانه‌های ناکجاهای باشکوه و دیوانه‌کننده داشته باشد.

خانه‌هایی که در تمام طول عمر به دنبال آن‌ها می‌گردیم یا از آن‌ها گریزانیم یا هر دو، محتوای رویایمان هستند، همان اتاق‌های اضافه‌ای که به محض بیداری ناپدید می‌شوند، همان پتانسیل‌های نامرئی که بدون اینکه بدانیم آن‌ها را تخریب می‌کنیم. خانه‌ها معماری ذهن ناخودآگاه ما هستند، شهری که از لحاظ فیزیکی قابل سکونت نیست.

کد خبر 609727

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 4
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • احسان جلیلی ۲۲:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۰
    3 0
    عالی
  • اميرعباس زاهدي ۱۲:۵۵ - ۱۴۰۱/۰۷/۲۳
    0 0
    سلام خيلي خوب بود