به گزارش ایمنا و به نقل از نشر آسیم هکتور هیو مونرو (Hector Hugh Munro) متخلص به ساکی (Saki) هجده دسامبر ۱۸۷۰ به دنیا آمد و سیزده نوامبر ۱۹۱۶ در جنگ جهانی اول کشته شد. مونرو نویسنده و روزنامهنگار اسکاتلندی بود.
ساکی از استادان داستان کوتاه در ادبیات انگلیسی است که در ایران تقریباً ناشناخته مانده است. او که در اوایل قرن بیستم مینوشت، در داستانهایش دنیایی را ترسیم میکند که بسیار ویژه و جذاب است. نگرش او به مسائلی چون تربیت کودکان، جذابیت ادبیات عامهپسند و فولکلور و مقایسه زندگی بدون اخلاق و طبیعی جانوران با زندگی و اندیشههای نیکوکارانه طبقه متوسط، که در قالب داستانهایی بسیار کوتاه فشردهاند، امروز هم قابل بحث هستند.
داستانهای او بازتاب دهنده اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمان پادشاهی ادوارد هفتم هستند و با لحنی طنزآمیز به تمسخر تظاهرها، حماقتها و نامهربانیهای اجتماع میپردازند. برخی از داستانهای ساکی فضایی ترسناک دارند.
ساکی علاوه بر قصههای کوتاهی که منتشر کرده، رمان و نمایشنامه هم نوشته است، اما بیش از همه به خاطر قصههای کوتاه و طنزآمیزش معروف است. این داستانها طنزی ظریف، مبادی ادب و گزنده دارند. داستانهای ساکی شکلی متعارف و سنتی دارند، اما واژگونیهای اخلاقیشان آنها را برجسته میکند؛ انتقامکشی از آدمهای متظاهر و خرفت، شوخیهای عملی و اتفاقهای فرا طبیعی. برای مثال او در رمان بَسینگتون تحمل ناپذیر با نگاهی تحقیرآمیز به زندگی اجتماعی انگلستان در دوران ادوارد هفتم مینگرد.
درباره نام مستعار ساکی دو روایت وجود دارد. بسیاری معتقدند از آنجا که هکتور هیو مونرو علاقه زیادی به ترجمههای آزاد فیتز جرالد از شعرهای عمر خیام داشته، اسم ساکی را که همان ساقی است از روی آنها برداشته است. اما برخی دیگر میگویند ساکی نام نوعی میمون برمهای است، که با توجه به روح شیطنتآمیز نوشتههای ساکی و علاقهاش به حیوانات این نیز معقول به نظر میآید.
چیزی که در همه داستانهای ساکی موج میزند تحقیر شیوه زیست بیرنگ و بو، ملالآور و عاری از هیجان و همچنین اخلاقیات سطحی و ریاکارانه طبقه متوسط مرفه است.
قسمتی از متن کتاب
وقتی لحظه وداع برای عزیمت به سفر تفریحی فرا رسید همه انتظار میکشیدند نیکلاس دست کم چند قطره اشک بیفشاند. اما در واقعیت گریهها همه از آن دختر عموی او شد که موقع سوار شدن کالسکه پایش به پله آن گیر کرد، خراش برداشت و سخت درد گرفت. وقتی گروه بدون هیچ نشانهای از شور و شوقی که انتظار میرفت لحظه عزیمت نمایان شود حرکت کرد، نیکلاس با شادمانی گفت: «چه زوزهای میکشید.»
به اصطلاح خالهاش گفت: «زود خوب میشود. چه بعداز ظهر فوقالعادهای خواهند داشت با گشتن روی آن ساحل ماسهای زیبا! چه کیفی میکنند بچهها!»
نیکلاس از سر بدجنسی نخودی خندید و گفت: «بابی که فکر نمیکنم خیلی کیف کند، خیلی هم نمیتواند گردش کند. پوتینهاش پاش را میزنند. زیادی تنگ هستند.»
خاله با قدری تلخی پرسید: «چرا به من نگفتی پوتینهاش اذیتش میکنند؟»
«خودش دوبار به تو گفت، اما تو گوش نمیکردی. وقتی ما چیزهای مهمی به تو میگوئیم، تو غالباً گوش نمیکنی.»
خاله موضوع صحبت را عوض کرد و گفت: «حق نداری به باغ انگور فرنگی بروی!»
نیکلاس پرسید: «چرا؟»
خاله با لحن عالمانهای گفت: «چون بچه بیادبی هستی.»
کتاب گرگهای سِرنوگراتس (گزیده داستانهای ساکی) نوشته هکتور هیو مونرو با ترجمه روبرت صافاریان در ۱۵۱ صفحه با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه و با قیمت ۶۵ هزار تومان در انتشارات فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم منتشر شد.
نظر شما