به گزارش خبرنگار ایمنا، در یادداشتی که سیما صنیعی، نویسنده در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:
«خوب میشد اگر پیش از آنکه واقعیت غافلگیرمان کند از دروغ گفتن به خود دست برمیداشتیم. گاهی باید دوبودگی های خود را باور و خود به تحلیل رفتارمان قد علم کنیم. اگر فردی را نمییابیم که همپا و همقواره ما باشد، گناه را به گردن دیگران نیندازیم. این ماییم که در سایههای خیالانگیز، خود را از کوههای مرتفع فراتر میبینیم. دوگانگی و نوسان بین یک یا چند شخصیت ساختگی و فریبنده گاهی میبردمان به ناکجاهایی ناشناخته و در این فضاهای دستساز گممان میکند.
میرسد زمانی که به پای خویشتن بیفتیم و اعتراف کنیم همه ما جز یک بالن و توپ پر از باد چیزی نبوده است که با رنگ و لعاب و دوخت و بافت آراستهایم و آن روز دیر نیست. به قواره خود دست نزنیم نه در خیال و نه در واقعیت. هیچچیز زیباتر و شیرینتر از خود واقعیمان نیست. نخواهیم که تعریفی از خود ارائه دهیم که واقعیت ما نیست. آن باشیم که هستیم و آن نباشیم که فریب و دغل را معنا بخشیم. شکافی که در تقابل شخصیتهای عاریتی در روح و روان انسان ایجاد میشود با هیچ مرهمی از هیچ داروخانهای پر نمیشود و درمان نمیپذیرد. بین واقعیت و خیال بینهایت توانمندی وجود دارد که در فضای ناباوری خویشتن خویش گمشان میکنیم.
نقابها را بشناسیم و پس از آن با شهامتی اخلاقی از چهره برداریم. با خودمان روبهرو شویم. خودِ ناب دستنخورده تحقیرشدهای که خود، عامل آن هستیم و با فرافکنی، واقعیت را کتمان میکنیم. گفتهاند و شنیدهایم که هیچ سیاستی بالاتر از صداقت نیست. وای بر حقیقت خود که در سایه دو یا چند بودگیهامان تحقیر و تهنشین میشود. منی که جز دُرد ناب چیز دیگری نیست. ما به حقیقت محتاجیم نه چیزی غیر از آن.
اگر سالها از آن دور بودهایم، این فاصله، گردی به دامن کبریاییاش نمینشاند. باور کنیم که باورهای سوختهمان هنوز احیاشدنی است و چون ققنوس دوباره برخاستنی است. دیر نیست که از جامعه شخصیتهای مصرفی به مردگانی متحرک یا رباتهای تحت کنترل تکنولوژی و شغلها تبدیل شویم. درد تازهای به جانمان افتاده است. اینکه هنر هم که پرورده روح بشر و محصول روان و ذهن آدمی است در حال بدل شدن به دستمایه هنر ناشناسان و حتی ضد هنران میشود و چیزی جز خامانگاری و سهلاندیشی ما نمیتواند مسبب آن باشد و هیزم به آتش آنها نشاند.
گاهی سیاستهای ناکام و ابتر درونی و سیاستهای بیرونی همگام میشوند تا تیشهای محکم بر آینهها بزنند و انسان امروز را در تاریکی مطلق از واقعیت دور کنند. در حال حاضر نسلی از باورهای غلط در جان بشر نطفه بسته که هر زایشی، آتشی است به واقعیت انسان.
دیگر آن تعریف کتابها از «انسان» کاربرد ندارد بلکه تعریف تازهای از آن خلق شده که دیر بجنبیم زیر تلی از جهالت در پوشش علم، مدفون خواهد شد. وای اگر زایش زیباییهای حقیقی در روح انسان متوقف شود و تلقیح هم دیگر بیاثر بماند.
هنر بهسادگی میمیرد و فراموش میشود اگر «پول» و «جایگاه اجتماعی» جای آن را در ذهن هنرمند بگیرد. اگر یادمان برود ریشه هنر از رنج انسان تغذیه میشود، آنوقت انگیزه و سودای پول تیشه و تبری است که ساختهایم تا جنگل را نابود کند. کوتاه اینکه، خود دسته تبریم ما که نام هنرور، هنرپرور و هنرمند بر خود نهادهایم، دیر نیست که بدقوارههایی شویم که دیگر برای خودمان هم قابلشناسایی نیست.»
نظر شما