به گزارش خبرنگار ایمنا، پدر دو پسر است و از اهالی گرگاب. روزگاری کنار پدر برای حفظ خاک این سرزمین قد علم کرد و تمام قد ایستاد. کلامش از واژههایی پر است که دلتنگی از آن چکه میکند. دلتنگی برای شهادت، دلتنگی برای رفقای شهیدش و دلتنگی برای جا ماندن. روزهایی را دیده و لحظاتی را کنج ذهنش قاب کرده است که کلمهها تسلیم میشوند و سکوت نصیب واژهها میشود، برای آنچه در عملیات کربلای ۳ دیده است. حسن روحالامینگرگابی ۵۲ ساله، رزمنده و جانباز جنگ تحمیلی در گفتوگو با خبرنگار ایمنا روایتگر غوغای غواصانی میشود که در این عملیات حماسه آفریدند.
چند ساله بودید که تصمیم گرفتید به جبهه بروید و چه شد که راهی شدید؟
پدرم از سال ۱۳۶۰ خودش را به مناطق جنگی رسانده بود، برای همین این ذوق و اشتیاق به حضور در جبهه از کودکی در من بود و دوست داشتم هرطور که هست به آنجا بروم. سال ۱۳۶۴، درست زمانی که ۱۵ ساله شده بودم، برای حضور در جبهه ثبتنام کردم و وارد لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شدم. با توجه به اینکه آن سال لشکر امام حسین (ع) تازه از عملیات برگشته بود، به گردان امام رضا (ع) پیوستم که قرار بود، وارد خط هورالعظیم شود.
وظیفه شما در این گردان چه بود؟
به همراه تعدادی از رزمندهها که یکی از آنها شهید ناصر حقشناس بود، مدت ۴۵ روز در خط آبی شطعلی در سنگرهای مخفی زیر آتش مستقیم دشمن در حال حفاظت از سنگرها و ادوات خودمان بودیم و نگهبانی میدادیم. تا اینکه در سال ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۳ آغاز شد. این عملیات، یک عملیات آبی بود و به جرأت میتوان گفت که ارتشهای بزرگ دنیا هم فکرش را نمیکردند که تعدادی رزمنده ایرانی با دست خالی در چنین عملیاتی موفق شوند.
هدف از این عملیات چه بود؟
قرار بود دو اسکله نفتی البکر و الامیه که در شعاع چند کیلومتری خلیج فارس قرار داشت، را منهدم کنیم. اجرای این عملیات به لشکر امام حسین (ع) سپرده شد، اما از آنجا که نیروی آبی آموزش دیده در این لشکر کم بود، قرار شد عملیات به واسطه دو گردان یونس و امام رضا (ع) انجام شود.
رزمندههای این دو گردان آموزش دیده بودند؟
راستش آموزش شنا را به صورت فشرده شروع کردیم. ابتدا در رودخانه اروندکنار و بعد هم در دریا آموزشهای لازم به رزمندهها ارائه شد تا ترس از آب، دریا و کوسه در بچهها ریخته شود.
از اجرای عملیات بگویید؟
با آغاز عملیات کربلای۳ در یازدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۵، غواصان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گردان یونس وارد عملیات شدند و خط را شکستند. بعد از آن ما، در گردان امام رضا (ع) خودمان را به اسکله الامیه رساندیم و تمام رادارهایی که نیروهای دشمن روی تجهیزاتشان بسته بودند تا به واسطه آنها بر کشتیهای ما که در تنگه هرمز مستقر بودند، نظارت داشته باشند را منهدم کردیم.
چهطور این کار را انجام دادید؟
وظیفه ما این بود که به اسکله الامیه که طول آن حدود هزار متر بود، برویم و عملیات را نهایی کنیم. این کار هم با لطف خدا و دستان خالی رزمندهها انجام شد. قرار بر این بود هواپیمای خودی، پشتیبانی جنگی از بچههای گردان داشته باشد تا رزمندهها با قایق به اسکله برسند، اما با توجه به شرایط موجود این کار انجام نگرفت. هواپیمای دشمن در آسمان در حال پرواز بود و قصد زدن قایقهای ما را داشت که سکاندار ما در اقدامی شجاعانه هواپیمای دشمن را زد و بعد از آن توانستیم به اسکله برسیم. بچهها نردبانی با طناب درست کرده بودند که از آن بالا بروند و به اسکله برسند، دشمن هم که دستبردار نبود، تیربار به سمت رزمندهها گرفت که یکی از بچهها با آرپیچی، دوشکای دشمن را خاموش کرد و رزمندهها روی اسکله مستقر شدند.
واکنش نیروهای بعثی به این اقدام رزمندههای ما چه بود؟
در یکی از ساختمانهای برجک یک نفر با قناصه، بچهها را یکی یکی میزد. شهید ناصر حقشناس به من گفت: روحالامین اگر میآیی بیا دنبال من. یک پل گهوارهای بود که پد هلیکوپتر و اسکله را به هم ارتباط میداد. روی این پل گهوارهای شروع کردیم به دویدن. یکی از بعثیها جلوی پای ناصر نارنجک انداخت و ناصر هم آن را با پا به دریا پرت کرد و بالاخره موفق شدیم خودمان را به محلی که رادارها در آن قرار داشتند، برسانیم. شهید حقشناس به من گفت یا تو برو، من تیراندازی میکنم یا من میروم تو تیراندازی کن و قرار بر این شد که ناصر برود. من به تیراندازی شروع کردم که متأسفانه به واسطه رگبار دشمن، ناصر به شهادت رسید. شرایط من هم طوری بود که هر لحظه امکان اسارت بود، اما به واسطه هنر یکی از بچههای گز به نام ماشاالله مرادیان که روی یک سلاح قناصه که از عملیات والفجر ۸ به غنیمت آورده بود و روی آن هم کمی کار کرده بود، موفق شد، تیرانداز بعثیها را به هلاکت برساند. بلافاصله بچهها روی پل گهواره دویدند و خودشان را به امتداد محل عملیات رساندند. تعدادی از بعثیها با قایق پا به فرار گذاشتند، ما هم موفق شدیم، تعدادی از آنها را اسیر کنیم. یکمرتبه هواپیمای دشمن آنجا را بمباران کرد، تعداد زیادی جنازه که لباس غواصی بر تنشان بود، روی آب آمد. آنجا بود که متوجه شدیم حدود ۱۰۰ نفر از بعثیها لباس غواصی پوشیده و زیر آب رفته بودند که از پشت سر، ما را دور بزنند که هواپیمای دشمن با بمبارانی که انجام داد، نیروهای خودی را به هلاکت رساند.
شب اول عملیات چطور گذشت؟
قبل از انجام این عملیات، محسن رضایی گفته بود من باید از این گردانها بازدید عملیاتی انجام دهم. بچهها در آن روز با تجهیزاتی که داشتند، وارد آب شدند و او هم بعد از بازدید از شرایط و آمادگی رزمندهها به شهید خرازی اعلام کرد که عملیات انجام شود. شب نخست که برای عملیات به آب زدیم متأسفانه مد شد و آب بسیاری از غواصها را برد، اما به لطف خدا در شب دوم موفق شدیم که عملیات را با موفقیت به پایان برسانیم.
عملیات چه طور به پایان رسید؟
شهید محمد زاهدی، فرمانده گردان ما بود. میگفت حدود ۲۲۰ مرتبه اسکله بمباران هوایی شد. سرانجام عملیات حدود ساعت چهار نیمه شب، تمام شد و به ما اعلام کردند هر طور شده خودمان را به آب بزنیم و به عقب برگردیم، چراکه با روشن شدن هوا احتمال درگیری مجدد وجود داشت.
از حدود ۱۲۰ نفر از بچههای گردان امام رضا (ع)، ۳۷ نفر شهید شدند و تعداد زیادی هم مجروح، اما به لطف خدا رادارها منهدم شد. پیکر تعدادی از شهدا را روی برانکارد گذاشتیم و برانکارد را با طناب بستیم و در قایق قرار دادیم و با این کار موفق شدیم، تعدادی از پیکر شهدا را برگرداندیم، اما تعدادی هم متأسفانه در آب افتادند و مفقودالجسد شدند.
در طول مدتی که در جبهه حضور داشتید در چه عملیاتی شرکت کردید؟
در عملیاتهای زیادی مثل والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵، بیتالمقدس حاضر بودم، اما عملیات آبی کربلای ۳ یکی از خاطرهسازترین عملیاتهایی بود که من در آن حضور داشتم چرا که دل و جرأت بچهها در آب ستودنی بود، آن هم با حداقل تجهیزات. خیلیها گمان میکردند که ما از این عملیات به سلامت برنمیگردیم، اما لطف خدا سبب شد عملیات با موفقیت انجام شود. بعد از این موفقیت به دیدار امام خمینی (ره) رفتیم و مورد تقدیر ایشان قرار گرفتیم.
در مدتی که در جبهه حضور داشتید آیا زمانی بود که با پدر در یک گردان باشید؟
بله اما در این مدت فقط در عملیات کربلای ۴ با پدر بودم. پدر در گردان امام صادق (ع) حضور داشت، معمولاً تقسیم نیروها هم طوری انجام میشد که پدر و پسر یا دو برادر در یک گردان قرار نگیرند.
در طول مدت حضورتان در جبهه مجروح هم شدید؟
در عملیات والفجر ۸ در خط پدافندی، بیسیمچی بودم. از آنجا که اصابت ترکش و خمپاره سبب قطعی ارتباط فرماندهی با سنگر دیدهبانی و نگهبانی میشد، باید صبح به صبح سیمهای قطع شده را وصل میکردم. در فاصله ۲۰۰ متری عراقیها بودم که خمپارهای به سمت من آمد و با اصابت ترکش مجروح شدم. با آمبولانس من را به عقب بردند. حدود پنج روز مرخصی گرفتم و بعد از بهبودی خودم را به گردان رساندم و تا پایان جنگ و پذیرش قطعنامه در جبهه ماندم.
بعد از تمام شدن چنگ چه کردید؟
با توجه به دور بودن روستای ما تا مرکز شهر، ادامه تحصیل امکانپذیر نبود. یک سال بعد از پایان جنگ، پدرم به رحمت خدا رفت و مسئولیت خانواده بر عهده من گذاشته شد که وظیفهام را سنگینتر میکرد. سال ۱۳۷۳ با یکی از همشهریانم ازدواج کردم که خدا به ما دو پسر داد. حدود ۱۵ سال کارم کشاورزی بود و بعد از آن وارد تعاون روستایی در شهر خودمان شدم که در حال حاضر هم آنجا مشغول به خدمت هستم. سالها است هیئتی به نام هیئت رزمندگان در شهر گرگاب راهاندازی کردهایم که با توجه به وسعت شهر شاهد استقبال خوب همشهریان در برنامههای مذهبی هیئت هستیم. موکبی به نام موکب امام جواد (ع) در شهر کاظمین داریم و چند سال است که اجناس و کمکهای مردمی را جمع و به موکب ارسال میکنیم.
نظر شما