«کفش‌های زرین روی پلکان معبد جنگ» اثر مرضیه گلاب‌گیر و لیلا میرباقری

«کفش‌های زرین روی پلکان معبد جنگ» روایتی عینی از جنگ و آثار بجای مانده آن است که از زاویه دید سوم شخص نزدیک به ذهن دو فرزند خانواده‌ای که جنگ را با همه گوشت و پوست وخون خود درک کرده‌اند، داستان را بیان می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، «کفش‌های زرین روی پلکان معبد جنگ» رمانیست نوشته: خانم‌ها مرضیه گلاب‌گیر و لیلا میرباقری. این کتاب که توسط انتشارات هزاره ققنوس به چاپ رسیده روایتیست با زاویه دید سوم شخص نزدیک به ذهن دو فرزند خانواده‌ای که جنگ را با همه گوشت و پوست وخون خود درک کرده‌اند.

داستان با روایت دو کودک خانواده از تصویر سایه‌هایی در پشت پنجره آغاز می‌شود. سایه‌هایی که هر بار به شکلی در می‌آیند. سایه زنی با کمری باریک، اژدهایی با دهان باز و کوزه‌ای آب که گاه شبیه تانک می‌شود.

این تصویر ابتدایی داستان که فضایی آمیخته از واقعیت و خیال را پیش چشم خواننده به نمایش می‌گذارد، نوید دهنده فضایی در هم تنیده و لایه‌دار است که تا پایان داستان خواننده را رها نمی‌کند. علاوه بر آنکه به مرور پای اسطوره‌ها نیز به این روایت داستانی باز می‌شود. البته در ابتدای داستان خواننده بیشتر با روایتی عینی از جنگ و آثار بجای مانده آن روبروست و این رویارویی عینی درشخصیت پدر و مادر خانواده خود را بیشتر نشان می‌دهد آنچنان‌که در مورد مادر خانواده بر این نکته تاکید می‌شود که او هر بار با کوچک‌ترین نشانه‌های به خاطرات و تجربه زیست‌هاش از جنگ بر می‌گردد. در صفحه ۱۶ این کتاب می‌خوانیم: «بعد رفتند حیاط پشتی و مجسمه شیر سنگی کوچکی پیدا کردند، شیری سنگی با دهانی باز. ذوق کنان دویدند تا خبر کشفیات داخل حیاط را به مامان بدهند که در محکم به هم خورد و مامان باز ترسید و جیغ زد.»

این تداعی‌ها در بخش‌های مختلف داستان همچون موتیفی در روایت هربار ما را با چهره‌ای جدید از جنگ روبرو می‌سازند. در ادامه روایت داستان اما این عینیت گرایی به مرور با وارد شدن تخیل و فضاهایی خیال انگیز آن‌هم با روایتی از زبان دو کودک خانواده تلطیف می‌شود تا آنجا که فضایی فانتاستیک غالب می‌شود. فضایی که گرچه به روایت عینی از زخم‌های جنگ می‌پردازد اما بستر روایت آن و فضای انتخابی برای روایت این واقعیات عینی، فضایی خیال انگیز و گاه فانتاستیک است. به طور مشخص وقتی دو فرزند خانواده در هنگام بازی‌های روزانه خود به سوی درختی مقدس هدایت می‌شوند ابتدا برای توصیف درخت گفته می‌شود: درخت ریشه‌هایی قطور دارد و بر شاخه‌های بلند آن پارچه.هایی رنگی بسته‌اند.

در صفحه ۲۳ این کتاب می‌خوانیم «یگانه رفت زیر درخت و سرش را بلند کرد. نور خورشید پولک پولک از لابه لای شاخه چشمش را زد. آره از همون درختاست که بی بی بهشون می‌گفت درخت پیر بابا. بابا که گفت این درختا مقدسن.»

مرضیه گلاب گیری و لیلا میرباقری

اما در ادامه آنان به حفره‌ای در زیر ریشه‌های درخت دست می‌یابند که با پلکانی به زیر زمین راه دارد. در این فضای زیرزمینی که ریشه‌های درخت تمام دیواره‌های آن را فراگرفته، بر یک یک دیوارها نقش و نگارهای عجیبیست که هر کدام روایتگر سرگذشت یکی از شخصیت‌هایی‌است که در این حفره زیر زمینی با آنان روبرو می‌شویم. سرگذشت دخترکی با لباس قرمز، سرگذشت دو پسربچه که با گل آدمک می‌سازند و همچنین سرگذشت پیرزنی که کنج اتاق توی تاریکی نشسته ونخ می‌ریسد و....

در همین بخش است که به میوه درخت کُنار، خاله نانا یا همان آناهیتا ایزد بانوی آب‌ها و خدای باروری و خرد، سرزمین رفتگان و همچنین به خشکسالی در سرزمینی که زمانی جنگی خونین رخ داده اشاره می‌شود تا راه برای ورود به فضایی اسطورهای و همچنین باورها و سنتهای قومی با تعابیری لایه‌دار باز بماند علاوه بر آنکه روایت نزدیک به ذهن دو کودک، خیال و واقعیت را بیش از پیش به هم می‌آمیزد.

«آدمک میان دست‌های میثاق آرام می‌گیرد و اشک می‌ریزد فاطیما بر می‌گردد و به گروه آدمک‌ها نگاه می‌کند: فقط اینا نیستن. خیلی بیشترن. ما به یاد هر فردی که اینجا کشته شده یا کشته نشده و فقط کمک کرده یه آدمک ساختیم. لشگری شدن برای خودشون....... مجسمه‌هایی که زن ساخته است...........یگانه یکی از زن‌ها را بر می‌دارد اما تکان نمی‌خورند: من اینا رو قبلاً جایی دیدم. کجا؟.......میثاق میزند به پشت او: خب تو کتاب بابا دیدیم اسمش ونوس بود انگار. کنارشم یه زن قد بلند بود با تاج هشت گوش.» (صفحه ۴۸) یا در صفحه ۶۰ می‌خوانیم: «مامان می‌گوید: حالا میرسیم نشونت میدم. خونه بیبی هم یه درخت کُنار داشت. من یه بار رفتم بالای درخت تا از اونجا ببینم کی آخر شله زرد پزون میاد کف دستش رو میذاره روی اون حجم داغ.»

علاوه بر این‌ها نام داستان با عنوان کفش‌های زرین نیز اشاره و تأکیدی است بر قهرمانان و پهلوانان ملی و میهنی که در اوستا از آنان به عنوان قهرمانانی که از کفش‌های زرین برخوردارند نام برده می‌شود. براین اساس اگر در کهن نامه باستان سپهسالار زرین کفش، طوس نوذر، از شاهزادگان رنج دیده‌ای است که در روز رستاخیز به یاری سوشیانس برمیخیزد و در جنگ آخرالزمان همراه اوست، در این روایت نیز قهرمانان داستان هر کدام با روایت سرگذشت خود بر دیو خشکسالی و ظلم‌هایی که بر این سرزمین رفته فائق می‌آیند و پس از مروری بر سرگذشت تک تک این شخصیت‌هاست که بارانی بیوقفه می‌بارد و دیو خشکسالی پس زده می‌شود.

«زمین از باران خیس خیس است. میثاق یک مشت گل از زیر درخت بر می‌دارد و با گل آدمکی می‌سازد. یگانه سنگ را روی سینه آن می‌چسباند. آسمان برق می‌زند و همه جا روشن می‌شود. آدمک انگار لبخند میزند ابرها می‌غرند.» (صفحه ۹۴)

یاداشت از: غلامحسین هرندی‌زاده

کد خبر 601692

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.