به گزارش خبرنگار ایمنا، تیپ محمدرسولالله (ص) جزو نخستین تیپهای سپاه پاسداران بود که در زمستان سال ۱۳۶۰ و پیش از آغاز عملیات فتحالمبین تشکیل شد.
حمید حسام، نویسنده دفاع مقدس در کتاب «عطر شببوها» به ماجرای تشکیل این تیپ اشاره کرده است. در این کتاب میخوانیم: «عادتشه، اولش میگه نه، بعد که گفتن تکلیفه، سرش رو پایین میاندازه که یعنی چشم.
همت پرسید: تو که رگ خوابش رو میدونی، چرا از اول تکلیف نمیکنی؟ متوسلیان برفهای روی شانهاش را تکاند و با دست کلاه اورکت را عقب زد.
اونی که باید تکلیف کنه، من نیستم.
کیه؟ فرمانده کل سپاه، آقا محسنه.
متوسلیان و همت داخل اتاق فرماندهی سپاه همدان شدند. شهبازی کنار بخاری نشسته بود و نهجالبلاغه میخواند. متوسلیان نگاهی به در و دیوار انداخت. از عکس شهدا پر بود، آهسته گفت: حتماً داری باز طرح یه عملیات رو چاق میکنی. شهبازی سرش را بالا آورد. نگاهش به متوسلیان و همت افتاد. کتاب را تند بست و برخاست. دست روی شانههای هر دو گذاشت و با خوشرویی گفت: توی کردستان نیستم که شبی یه عملیات بکنم! متوسلیان سرش را بالا و پایین برد. با چشم به عکسهای روی دیوار اشاره کرد و گفت: پس این همه گل رو کجا پرپر کردی؟
شهبازی آهی از ته دل کشید. بخار دهانش با کلمات در آمیخت. توی دو تا عملیات؛ تنگه قرآویز و تنگه گورک.
متوسلیان قیافه حقجانبی گرفت. اصلاً گِل تو رو با تنگه گرفتهان. هنوز یادم نرفته که وایساده بودی لب تنگه احد و با آژانهای سعودی دعوا میکردی.
همت با گوشه چشم اشارهای به متوسلیان کرد و گفت: یعنی میخوای بگی فصل کار توی تنگهها گذشته؛ نیست؟ لب متوسلیان به خنده باز شد. آها قربون آدم چیزفهم! و به عکس شهدا اشاره کرد و گفت: میدونم تو هم مشکل من و همت رو داری، نیروهات مخلصان، اما تعدادشون کمه. شهبازی شیر بخاری نفتی را کمی باز کرد. گوشه صورت همت و متوسلیان از گرمای بخاری گل انداخت.
از مریوان و پاوه اومدید که این رو بگید؟ نه مهاجر، خودت خوب میفهمی که باز باید رحل سفر ببندی، اما این دفعه تنها نه، با من و همت.
کجا؟ پیش آقا محسن. خیر باشه.
آره، باید نیروهای عملیاتیمون رو بگذاریم روی هم و یه تیپ تشکیل بدیم. شهبازی روی صندلی حرکتی کرد و گفت: قبل از عملیات مطلعالفجر، من هم این فکر رو داشتم.
متوسلیان دستی به ریشهایش کشید و گفت: پس چی شد؟
عملیات محدود توی غرب توان سازماندهی رو از آدم میگیره. همت فهمید، متوسلیان چه میخواهد بگوید. پیشدستی کرد. پیداست که حاجمحمود ما هوای زمینهای ترکخورده جنوب رو کرده؛ اون زمینایی که بوی کربلا میده.
متوسلیان گفت: حاجمحمود، تیپ محمدرسولالله (ص) تو رو طلبیده، شاید همون تیپی باشه که میخواستی درست کنی.
اسم محمدرسولالله (ص) که آمد، شهبازی زیر لب صلوات فرستاد، نمک خندهای کرد و گفت: حتماً این اسم قشنگ رو از اون عملیاتی که توی مریوان داشتید، گرفتهاید؛ نیست؟
متوسلیان دو دستش را دور شانهاش جمع کرد و گفت: آره، هنوز گرمی عملیات محمدرسولالله (ص) رو توی اون برف و سرما توی تنم احساس میکنم. با ابروهایی گره خورده به شهبازی خیره ماند.
مهاجر، در قفس باز شده، نمیخوای بپری؟
کدوم سمت؟ توی یه بهشت، یه بهشت همیشه سبز که اسمش دوکوهه است.»
نظر شما