به گزارش خبرنگار ایمنا و بر اساس یادداشتی که محمدحسن احمدی، استاد دانشگاه و دکترای تاریخ، در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده است، «انقلاب اسلامی ایران یکی از انقلابهای تأثیرگذار دوران معاصر است؛ انقلابی که از پانزدهم خردادماه سال ۱۳۴۲ تشعشات آن موجبات روشنایی، تاریکی مطلق دوره پهلوی شد.
در دوران مبارزه با رژیم سفاک و دستنشانده پهلوی، مردان بزرگی به جبهه مبارزه با این رژیم ضد مردمی پیوستند، سیدعلی اندرزگو، یکی از این رادمردان است که در رمضان سال ۱۳۱۸ در تهران دیده به جهان گشود.
انتخاب نام زیبای علی برای این کودک راه و خط و نشان زندگی او را دقیقتر معلوم کرد. سیدعلی از همان کودکی، پرجنبوجوش و با انرژی بود تا جایی که در ۱۲ سالگی با کار کردن در کارگاه نجاری به معیشت خانواده کمک کرد و همزمان در مدرسه هرندی به تحصیلات حوزوی در حوزه پرداخت.
شهید اندرزگو خیلی زود با شناختی که از دنیای اطراف خود داشت، به صف انقلابیون پیوست و با گروه فداییان اسلام آشنا شد و در قتل حسنعلی منصور، نخستوزیر شاه معدوم شرکت فعالی داشت، این اقدام جسورانه و انقلابی، ساواک را متوجه یک جوان پرجنبوجوش کرد.
ساواک سعی وافری داشت که او را دستگیر و از صحنه مبارزات خارج کند، اما سیدعلی با شهامت تمام بارها و بارها از تعقیب و گریز ساواک جان سالم به در برد.
دوستان سیدعلی همچون بخارایی، هرندی، نیکنژاد و امانی در پی قتل حسنعلی منصور دستگیر و در یک دادگاه نظامی محاکمه و تیرباران شدند، آنها مزد تلاشهای خودشان را با پوشیدن کفن خونین شهادت و هجرت به سمت بینهایت و پرواز در اوج و رسیدن به درگاه الهی دریافت کردند.
شهید اندرزگو بعد از این واقعه به قم رفت و زندگی کاملاً محرمانهای را آغاز کرد. رد پای وی در قم موجب شد، ساواک به شدت سیدعلی را تحت نظر داشته باشد، اما هوش و ذکاوت او موجب شد از حلقه محاصره ساواک فرار کند و به عراق و دیدار امام (ره) که در تبعید به سر میبرد، برود.
این ملاقات، روحیه مبارزه او را قویتر و مصممتر کرد، سید در سال ۱۳۴۵ با گذرنامه جعلی به ایران وارد شد و به مبارزه خود ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیه چیذر به تحصیل پرداخت.
زندگی شهید اندرزگو در قم با ازدواج با «کبری سیلسهپور»، دختر پیشنماز مسجد چیذر، رنگی دیگری به خود گرفت و گویا عقد این زوج در آسمانها امضا شده بود، همسر سیدعلی دوشادوش او در مبارزه حضور داشت.
سیدعلی با تماس با مبارزان لبنانی و مهاجرت به این کشور یک دوره آموزش کامل نظامی را طی کرد تا خود را آماده مبارزه بیامان با دستگاه جبار ستمشاهی پهلوی کند، او با بازگشت به ایران یک تصمیم مهم را در مخیله خود پرورش میداد، این تصمیم نه کشتن وزیر بود و نه از بین بردن نیروهای ساواک تعقیب کننده، بلکه شهید اندرزگو قصد داشت با ترور و کشتن محمدرضا شاه به دوران ستم شاهی وی پایان و ملت بزرگ ایران را در راه آزادی و استقلال خواهی نجات دهد.
او قصد داشت در رمضان سال ۱۳۵۷ با گلولههای آتشین خود امالفساد قرن را از روی زمین محو کند، اما متأسفانه نیروهای ساواک از حضور سیدعلی در ایران مطلع شدند و با کنترل تمام تلفنهای افراد در ارتباط با او، سید را به شدت تحت مراقبتهای ویژه پلیسی قرار دادند.
ساواک در روز دوم شهریورماه سال ۱۳۵۷ مصادف با نوزدهم رمضان با ردیابی تلفن سیدعلی حین رفتن به مراسم افطاری ماه رمضان، او را محاصره کردند و به شهادت رساندند.
شهید اندرزگو که در مبارزه با ساواک از هوش و تدابیر مختلفی بهره میبرد، به مدت ۱۴ سال تمام با دستگاه ستمشاهی ساواک مبارزه کرد و چون مایل نبود، زنده به دست ساواک اسیر شود، چنان وانمود کرد که مسلح و آماده درگیری با مأموران ساواک است، از این رو مأموران جسم سید را گلوله باران و چنین وانمود کردند که مهره بسیار بزرگی را شکار کردهاند، اما در واقع سید به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت بود، رسید.
سیدعلی که متولد رمضان بود، در نوزدهم رمضان به شهادت رسید. ساواک جسم بیجان او را به زندان انقلابیون منتقل کردند تا روحیه مبارزان را تضعیف و در پیروزی انقلاب خللی ایجاد کنند، اما شهادت او تأثیر خودش را به جا گذاشت و رژیم خود فروخته پهلوی، چندصباحی بیشتر دوام نیاورد و سقوط کرد.
سیدعلی در باب زندگی دنیایی و شهادت و دیدار معبود میگفت: «من دلخوش در آرزوی فرارسیدن لحظات شیرین پرافتخار شهادت هستم، دوست دارم روزی فرا رسد که در خدمت به این ملت تنها فنا شوم.» سیدعلی، عاشق امام حسین (ع) و فرزند برومندش حضرت علیاکبر (ع) بود و روضه این جوان فدایی اسلام و امامت را عاشقانه میخواند و دلبرانه اشک میریخت. به گفته همسرش، او در زندگی چیزی جز جهاد و مبارزه در راه خدا نمیخواست و همیشه در صدد بود، به هر نحوی که شده جهاد را ادامه دهد.»
نظر شما