به گزارش خبرنگار ایمنا، حکایت ناگفته همسران آزادگان، روی پنهان اسارت رزمندگان ایرانی در اردوگاههای عراقی است، حکایتی تلخ و دردناک که کمتر به آن پرداخته شده است، همسرانی که سالها با تشویش و اضطراب به سر بردند و روزهایی به مراتب سختتر از اسارت در چنگال بعثیها را پشت سر گذاشتند.
یکی خواب دیده بود مردش را از خاکریزها و خط مقدم و تفنگ و جنگ و مرگ برگرداندهاند و روی دستهای مردان محله میچرخانند و در حوض حیاط خانه رها میکنند. یکی دیده بود شوهرش با صورتی کبود و پاهایی لرزان برگشته، میان یک باغ نشسته و گفته آمدم شما را بگذارم میان گلها و میوهها و سبزهها و برگردم.
و یکی در خواب و خاموشی دیده بود زنان محله نشستهاند میان هال خانه، با دستمالهایی سیاه، اشک صورتشان را پاک میکنند و میگویند: چادر سیاهت را سر کن، اما ناگهان در باز شده و خانه با بازگشتن مرد اسیر، روشن میشود.
سیدعباس شیرانی، مسئول کانون فرهنگی گنبدهای فیروزهای آزادگان اصفهان در گفتوگو با خبرنگار ایمنا به روایت یکی از حکایتهای تلخ همسران اسرا پرداخته است: «تبیین خاطرات از زبان خانوادههای آزادگان یکی از کارهای بود که در کنار جمعآوری خاطرات اسرا به آن پرداختیم تا از یک زاویه دیگر به دوران سخت اسارت نیز اشاره کنیم.
خانم یکی از اسرا به نام آقای حسین برزیده، در زمان اسارت همسرش، دو بچه کوچک داشت که یک شب یکی از آنها تب میکند. چون آن موقع شب کسی نبود که یکی از بچهها را پیش او بگذارد، هر دو را سوار ماشین میکند، از قضا ماشین را به خاطر عجلهای که داشته، درست کنار در ورودی بیمارستان پارک میکند که نگهبان میبیند و شروع به داد و بیداد میکرد که خانم ماشین را روبهروی در بیمارستان نگذار و در ادامه میگوید اصلاً تو مقصر نیستی، مقصر شوهر بیغیرت تو است که این موقع شب همراه تو نیست، این خانم در جواب نگهبان میگوید: شوهر من اگر غیرت نداشت، الان در اسارت نبود، در آن موقع نگهبان که متوجه این موضوع میشود از فرط ناراحتی سرش را به نردههای بیمارستان میزند و از این خانم میخواهد او را به خاطر قضاوت ناصحیحش ببخشد.»
نظر شما