به گزارش خبرنگار ایمنا، عشق و ارادت رزمندگان به امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل عباس (ع) در قالب کلمات نمیگنجد، آنها همیشه نوای یا حسین (ع) بر لب داشتند و در دلشان عشق به مولایشان زبانه میکشید. رزمندگان با یاد و خاطره سیدالشهدا (ع) راهی جبهه میشدند تا عشق حسین (ع) برایشان قوت قلب باشد. به نیکی میدانستند، عاشورا بار دیگر در حال تکرار شدن است و زمانه حسینی عمل کردنشان را میطلبد؛ و اینگونه جبهههای حق علیه باطل انسانهای پاکسرشتی را به خود دید که پرچم سرخ عاشورا را در دست گرفتند و حماسههای حسینی آفریدند.
قدرتالله مهرابیکوشکی، یکی از آزادگان دفاع مقدس در کتاب «ملاقات با غریبهها» به روایتی از توجه اسرای ایرانی به برگزاری مراسم عزاداری امام حسین (ع) در دوران اسارت اشاره کرده است.
در این کتاب میخوانیم: «ماه محرم در راه بود. بین بچهها بحث بر سر این بود که باید چه کار کرد؟ عزاداری کنیم یا نه؟ یک عده میگفتند: امام حسین (ع) خودش هم راضی نیست که ما توی غربت و بین این از خدا بیخبرها عزاداری کنیم و شکنجه شویم. بعضی هم میگفتند: عزاداری امام حسین (ع) واجب است، چند روز مانده به محرم، فرمانده اردوگاه مسئولان آسایشگاهها را جمع کرد. ارشدها از طرف بچهها گفته بودند، اگر اینها را توی گونی بیندازید یا در هر شرایط سختی بگذاریدشان، عزاداریشان را ترک نمیکنند. فرمانده اردوگاه با جدیت گفته بود: اینجا پادگان است؛ منبر و مسجد نیست که عزاداری کنید؛ عزاداری ممنوع.
محرم که رسید همه روی زیرپوشهایشان یا حسین گلدوزی کرده بودند. شب اول محرم بود. محمدرضا شایق (مداح آسایشگاه) چند کلمهای درباره ماه محرم و فلسفه قیام عاشورا گفت و بعد شروع به روضهخوانی کرد. پنجرهها را بسته بودیم. کسی توان مقابله با طوفان درونش را نداشت. توی آسایشگاه صدای «یا حسین» بچهها پیچید. عراقیها عصبانی شدند چند نفری را بردند کنار دستشوییها و کتک زدند اما بچهها تا پایان عزاداری ساکت نشدند. شبهای محرم به همین منوال گذشت.
شب عاشورا صدای ناله و شیون اسرای عزادار بلند بود؛ نگهبان فریاد میزد: ساکت!، اما گوش کسی بدهکار نبود. لحظهای بعد سروکله فرمانده پیدا شد. نعره کشید. کسی به او توجهی نکرد؛ گفت: ساکت باشید یا من ساکتتان میکنم. همه در حال خودشان بودند. فرمانده فرمان حمله را صادر کرد و نیروها توی آسایشگاه ریختند. ناگهان برق آسایشگاه قطع شد. هر اسیر ایرانی گیر سه هیکلگنده عراقی افتاده بود. بچهها یا حسین میگفتند و عراقیها نعره میزدند. معرکهای راه انداختند. هیچ راهی برای مقاومت نداشتیم. از سر و گردن همدیگر بالا میرفتیم. بیچاره آنهایی که زیر بقیه قرار گرفته بودند. عراقیها بعد از له کردن بچهها از آسایشگاه بیرون رفتند.
آنهایی که ذرهای جان توی بدنشان مانده بود به کمک دیگران رفتند؛ همه له شده بودیم. ما تا صبح از یکدیگر پرستاری کردیم. محمدرضا شایق که روحانی هم بود از جایش بلند شد و گفت: «در چنین شبی بود که مثل این بلا را سر اسرای کربلا آوردند. به خیمهها حملهور شدند و همه را زدند. امروز بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال ماجرا تکرار شد. این لکه ننگی برای اینها است. خوش به حال شما که جرمتان عزاداری برای امام حسین (ع) است.»
نظر شما