۱۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۰
از شهدا افسانه نسازید

«اینکه تا زمانی که ما زنده بودیم، همه در مورد ما راحت صحبت می‌کردند، اما زمانی که شهید شدیم از ما افسانه می‌سازند اشتباه است، ما هم مثل همه مردم بودیم، در زندگی کارهایی کردیم که اشتباه بود، اما کارهایی نیز انجام دادیم که شایسته شهادت شدیم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، صدیقه فیروزی در بخشی از کتاب «پرواز قاصدک‌ها» به چگونگی روایت زندگی شهدا از منظر شهید «بیژن ملکی» و به نقل از خواهر شهید پرداخته است.

در این کتاب می‌خوانیم: «اسکندر و همسرش مشغول خوردن صبحانه بودند، همسرش گفت: دیشب خواب برادرم بیژن را دیدم، بالای یک تپه ایستاده بود، داشت برای جمعیتی حرف می‌زد، اما جز من انگار کسی آنجا نبود، دلم می‌خواست چیزی بگویم، اما نتوانستم حرف بزنم.

- حرف خاصی می‌زد؟

- گنگ بود. حالت وصیت‌نامه داشت. با صدای بلند حرف می‌زد و صدایش می‌پیچید و هر کلمه‌ای را چند بار تکرار می‌کرد، سعی می‌کردم بفهمم چه چیزی می‌گوید، اما هرچه بیشتر تلاش می‌کردم انگار از او دور می‌شدم. چند روز گذشت و هر شب خواب برادرش را می‌دید، هرشب همان خواب و همان سخن‌های شهید، دیگر طاقت نداشت، نمی‌دانست چه باید بکند تا روح شهید آرام‌تر شود تا اینکه از طرف لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) با آنها تماس گرفتند تا برای مصاحبه‌ای در مورد شهید با آنها گفت‌وگو شود. اسکندر که دوست و هم‌رزم شهید بود، در مصاحبه شرکت کرد و از شهید سخن گفت.

اسکندر: دیشب باز خواب بیژن را دیدی؟ همسر: آره، این بار آمده بود خانه و کنارم نشست. اسکندر: چقدر خوب. پس حتماً منظور بیژن همین مصاحبه بوده است.

همسر: هم آره و هم نه. این بار با همیشه فرق داشت. از او پرسیدم منظورت همین مصاحبه بود؟ گفت: این گفت‌وگوها تازه اگر منتشر شود که نمی‌شود خوب است، اما کامل نیست. اینکه تا زمانی که ما زنده بودیم، همه در مورد ما راحت صحبت می‌کردند، اما زمانی که شهید شدیم از ما افسانه می‌سازند اشتباه است، ما هم مثل همه مردم بودیم، در زندگی کارهایی کردیم که اشتباه بود، اما کارهایی نیز انجام دادیم که شایسته شهادت شدیم.

نباید قصه و دروغ درباره ما گفته شود، ما معصوم نبودیم و نیستیم. ما هم در زندگی خطا کردیم، ما میان شما هستیم، همان‌طور که خدا در قرآن فرموده و وقتی می‌بینیم که از ما افسانه ساختید، ناراحت می‌شویم، چون جوان‌هایی که بعد از ما آمدند، اگر گمان کنند ما افسانه بودیم که راه شهدا را ادامه نمی‌دهند و پیش خودشان می‌گویند این‌ها از ما بهتر بودند و ما نمی‌توانیم مثل آنها باشیم.

سه ماهی گذشت تا دوباره بیژن به خواب خواهر آمد، اما این بار برادر از او روی‌گردان بود، علت را جویا شد، برادر گفت: خانه‌ای که شهید دارد، نباید در همسایگی‌اش سه بچه یتیم زندگی کند و مادر که برای خرج آنها مجبور به سخت کار کردن است، حضور داشته باشد. خواهر اشک از چشمانش جاری شد، برادر چند گامی از خواهرش دور شد، سپس به سمت او نگاه کرد. زیر لب گفت: خیال نکن که عاشورا یک روز بود و تمام شد.»

به گزارش ایمنا، کتاب «پرواز قاصدک‌ها» نوشته صدیقه فیروزی، به شهیدان مخابرات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) می‌پردازد. این کتاب با داستانی از خاطره هر شهید آغاز می‌شود و در ادامه بخشی از وصیت‌نامه و خاطره‌های کوتاهی از برخی هم‌رزمان و خانواده آن شهید آمده است.

کد خبر 579352

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.