به گزارش خبرنگار ایمنا، در روزهایی که مردم آبادان به خاطر ریزش ساختمان «متروپل» و از دست دادن عزیزان خود عزادار هستند، باید از رشادتها و مقاومت این مردم در دوران جنگ تحمیلی سخن به میان آورد، مردمانی که شهرشان به عنوان یکی از شهرهای درگیر همواره زیر آماج بمبارانهای دشمن قرار داشت و حتی تا مرز سقوط پیش رفت، اما با تلاش و ازخودگذشتگی آنها در کنار نیروهای نظامی استوار و پا برجا ماند و حصر آن شکسته شد.
کتابهای متعددی درباره آبادان و مردان غیور این دیار نگاشته شده است؛ «آبادان لین ۱» از جمله این کتابها است که به خاطرات حاج سیدکریم حجازی، مسئول بنیاد شهید آبادان در دوران دفاع مقدس میپردازد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «یادم میآید دختر اولم در اصفهان داشت به دنیا میآمد و به من چند بار زنگ زدند که خودت را برسان و بیا اصفهان. من نرفتم و تصمیم هم نداشتم از آبادان بیرون بروم. بعد خانمی که پرستار بیمارستان شهید بهشتی اصفهان بود، به من زنگ زد. گفتم: بفرمائید! آن خانم هم با عصبانیت، غیظ و بدون مقدمه، گفت: آقا شما خیلی بیغیرت هستی! و پشت بندش خیلی توهین کرد. میگفت: دخترای مردم را میگیرین و میرین دنبال کار خودتون؛ خب، اگه میخواستی بری جبهه، برای چی اصلاً زن گرفتی؟! این پرستار خیلی به من حرف بد و بیراه زد.
جریان از این قرار بود که خانمم نیاز به عمل داشت و من باید میرفتم و امضا میدادم. گفتم: خانم الان شما به عنوان یک پرستار با تجربه آنجا هستید؟ گفت: بله، خوب که چی؟ گفتم: یک بیمارستان مجهز هم هست؟ و دکتر و پرستار هم فراوان و در دسترس است؟ گفت: بله حرف آخرت رو بزن. گفتم: سه تا خواهر و سه تا برادر و یک پدر و مادر هم بالای سر خانم من هست؟ درست است؟ گفت: بله، ولی من هنوز منظور شما را نمیفهمم.
گفتم: حالا من به خاطر یک امضا اگر راهی بشم، بیایم اصفهان، بعد در اینجا که الان هستم، یک دفعه چند نفر مجروح شوند و من نباشم آنها را به بیمارستان برسانم، شاید نباشم و اینها شهید بشوند، خوب است یا اینکه اینجا باشم و به آنها رسیدگی کنم و شهید نشوند؟ پرستار کمی مکث کرد و بعد گفت: نه، اگر آنجا نباشی و آنها شهید بشوند که خوب نیست. گفتم: خانم پرستار اینجا وضعیت من اینطور است.
خلاصه طوری شد که بعد از این ماجرا، آن خانم پرستار که شوهرش هم دکتر بود، شوهرش را تحت فشار میگذارد که ما باید به جبهه برویم و در آنجا به مجروحان خدمت کنیم. طوری شد که آن زن و شوهر دکتر و پرستار تا دزفول آمدند و یکی از کارهای آنها این بود که از اصفهان و شهرهای دیگر، کامیون کامیون دارو تهیه میکردند برای جبهه و به مناطق عملیاتی ارسال میکردند. این زن و شوهر تا آخر جنگ هم در دزفول ماندند و خدمت کردند.»
نظر شما