به گزارش خبرنگار ایمنا، در روزهایی که آمار مرگومیر ناشی از شیوع ویروس کرونا در کشور به زیر ۱۰ رسیده است، در جستوجوی نشانی شهدای مدافع سلامت، سراغ شهیدی را گرفتیم که از یادگاران جنگ بود، شهید «سیدمحمد موسوی»، رزمنده پر شور دوران دفاع مقدس عمر گرانمایه خویش را بعد از جنگ صرف خدمت به همنوعان کرد که از رنج بیماری آنها بکاهد.
«سیدابوالفضل موسوی» فصلهای کتاب زندگی پدرش را ورق میزند؛ «در اوایل دهه ۶۰ که کشور با جنگ نابرابری روبهرو شده بود، جنگی که دشمن تا بن دندان مسلح به این خاک و بوم تحمیل کرد، در جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت و از همان طریق هم عازم جبهه شد، پیش از آن به همراه دوستانش در مسجد جامع زواره به فعالیتهای فرهنگی میپرداخت؛ فعالیتهایی که ما اصلاً در جریان آن نبودیم و بعد از شهادت او و از طریق یکی از دوستانش، به آن پی بردیم.»
خاطرات شیرین پدر از حضور در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر هنوز هم حلاوت و شیرینی را به کام فرزندان میآورد؛ «هر سال سوم خردادماه که تصاویر حضور رزمندگان در مسجد جامع خرمشهر پخش میشد، با خوشحالی تمام میگفت من هم آنجا بودم و در کنار دیگر رزمندگان نماز جماعت مغرب و عشا را در آن مسجد که نماد مقاومت مردم خونینشهر بود، بهجا آوردیم، نمازی که هیچگاه نه از ذهن من و نه از ذهن تمام رزمندگانی که در آنجا حضور داشتند، فراموش نمیشود.»
با وجود داشتن سابقه رزمندگی در دوران دفاع مقدس، هیچ وقت سابقه جنگ و جبهه را در کار و تحصیلش دخیل نکرد؛ «میگفتیم چرا دنبال ثبت سابقهات نرفتهای، میگفت کسی که باید ثبت میکرده این کار را انجام داده و امیدوارم از من قبول کرده باشد. وقتی هم که از جبهه برگشت درسش را ادامه داد و تخصص اطفال گرفت و لباس پزشکی، لباس خدمتش شد و در سالهای خدمت تمام تعهدی را که به این لباس داشت، ادا کرد، هیچوقت برای میز و منصب کار نکرد، اگر کار کرد، مخلصانه بود و برای رضای خدا. همیشه میگفت پزشکی کار نیست، پزشکی را نمیشود با حقوق و دستمزد معنی کرد، پزشکی عشق است و باید عاشق باشی تا این لباس برازندهات باشد.»
شهید موسوی را همه جمله از همسایه، دوست، آشنا و فامیل، با مهربانیهایش میشناسند. رد این مهربانی را «ابوالفضل»، در خاطرات بهجا مانده از شهید جستوجو میکند؛ «پدرم استخدام رسمی بیمارستان امین بود، قرار بود، در بیمارستان حضرت زهرا (س) که در یکی از مناطق محروم اصفهان است، بخش اطفال را راهاندازی کنند، در آن منطقه بیشتر اقشار مهاجر از شهرهای دیگر و حتی مهاجران افغان و پاکستانی زندگی میکنند، کسی حاضر به قبول این مسئولیت نبود، اما او قبول کرد که آنجا مسئولیت بخش را به عهده بگیرد. در چند خیریه هم فعال بود که بعد از شهادتش از این مسئله باخبر شدیم، پیش از آن فقط خیریه امام رضا (ع) را میدانستیم که در دولتآباد است. در منطقه زینبیه هم ویزیت رایگان میکرد. این را یکی از پرسنل بر سر مزار پدرم به ما گفت.»
حالا خاطرات خوش بهجا مانده از شهید، مرهمی برای التیام داغ دل فرزندانش است؛ «عاشق خدمت بود، در این دوره زمانه که هر کسی به فکر خودش هست، پدرم به بیمارانش اهمیت زیادی میداد و در همین راه هم جان خودش را فدا کرد. بزرگترین آرزویش این بود که امکانات برای بیماران در مناطق محروم فراهم شود. زمانی هم که مدیر شبکه بهداشت اردستان بود، دغدغه فراهم کردن خدمات بهداشتی و درمانی مورد نیاز مردم را داشت، در حالی که هیچ چشمداشتی نداشت و به دنبال هیچ منفعتی نبود.»
خاطرهها یکییکی در ذهن «ابوالفضل» نقش میبندد، خاطراتی که هم تلخ هستند، هم شیرین و یکی از این خاطرات، روزی است که در ناباوری تمام برای به خاک سپردن پدرش به گلستان شهدا رفته بود؛ «دوستان بابا همگی جمع شده بودند، میگفتند حیف از این همه مهر و عطوفت که اینقدر زود زیر خاک میرود و صد حیف که جامعه پزشکی «سیدمحمد موسوی» را از دست داد.»
نظر شما