به گزارش خبرنگار ایمنا، دفاع مقدس با خود یادآور همه چیز است، همه چیزهایی که میخواستیم داشته باشیم و به دست آوردیم، یادآور قشرها و صنفهایی که به میدان نبرد آمدند و عاشقانه پای اعتقاداتشان ایستادند.
در این میان باید از زنان صحبت به میان آورد، زنانی که ایثارگری را در فرستادن همسر و فرزند به جبهه دیدند و خم به ابرو نیاوردند. اشرفالسادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان یکی از همین زنها است که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد.
کتاب «تنها گریه کن» روایت زندگی این مادر شهید است که کوشیده است تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایتپذیری و فرمانبرداری یک زن را نمایش دهد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «من را که دیدند هر دویشان جا خوردند. شناسنامه محمد را گذاشتم روی میز و گفتم: اگر یکی بخواد به اسلام پناهنده بشه شما ردش میکنید؟ ادامه دادم: این بچه به شما امید بسته بود. چیزی نمیخواد که! فقط گفته اسممو بنویسین برای بسیج. بذارین دلگرم باشه بین سربازای امام جایی داره، اسمی داره. با دست شناسنامه محمد را روی میز هل دادم سمت جوان لباس خاکی پوشیده.
دست کشید روی ریشش و زیر لب گفت: استغفرالله. ما نمیدانیم باید چی کار کنیم. اسم بزرگتراش را مینویسیم باید جواب خانوادهشون را بدیم. پدرش میاد اینجا از ما دلخوره، عصبانیه، میگه این گفت: شما چرا بهش فرم دادید. این خواست، شما چرا قبول کردین. شما که میدونید جنگه بچهبازی نیست. قد اینو نگاه نکنین. بچهاس. خودش عقلش نرسیده، شما چرا به حرفش گوش دادید، بابا اینا کلهشون داغه. والا یه تیر هوایی پنج متریشون در کنن، اینا تا پنجاه متر میدون، مگه اینا میتونن جلوی توپ و تانک وایسن.»
دانههای تسبیح پلاستیکی مشکی رنگش را تند تند زیر انگشتانش رد میکرد و حرف میزد و ادامه داد: بعد من بچه ۱۳ ساله شما را رد کردم و بهش فرم ثبتنام ندادم، شما دلخورید؟ من آخرش خودمم نفهمیدم چی کار کنم با شما پدر و مادرا آخه.
این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلیاش.
گفتم: شما شنیدی امام حسین سرباز ۱۳ ساله هم داشته است؟ اصلاً روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا؟ من کار ندارم با بقیه، خودم و بچهام رو میگم. این بچه فدایی آقاست. همین یه دونه رو هم دارم. اون یکی پسرم خیلی کوچیکه و گرنه اون را هم میآوردم.»
نظر شما