۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۵
چرنوبیل؛ بهای دروغ، مرگ حقیقت

پس از انتشار سریال چرنوبیل در سال ۲۰۱۹، صدای اعتراض و انتقاد از روسیه بلند شد و منتقدان عقیده داشتند در این سریال سیاه‌نمایی صورت گرفته است و نقش آمریکا و احتمالاً CIA در آن به کلی نادیده گرفته شده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، مینی‌سریال «چرنوبیل» در سال ۲۰۱۹ توسط شبکه انگلیسی HBO تهیه و منتشر شد. این سریال به بررسی فاجعه اتمی نیروگاه اتمی شهر چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ می‌پردازد.

در واپسین لحظات نیمه‌شب بیست‌وششم آوریل ۱۹۸۶، مجموعه‌ای از عوامل انسانی و غیرانسانی، دست‌به‌دست هم دادند تا انفجار مرگباری در شهر پریپیات اوکراین رخ بدهد.

سریال چرنوبیل از آن‌جایی آغاز می‌شود که دقیقاً دو سال از روز واقعه گذشته است و «پروفسور لگاسوف»، پس از ضبط صدای خود، دست به خودکشی می‌زند. لگاسوف متخصصی است که از سوی کرملین برای رسیدگی به اتفاق چرنوبیل گماشته شده است.

خودکشی لگاسوف و فضا و اتمسفر خفقان‌آمیزی که سریال در ابتدا نشانمان می‌دهد، مخاطب را برمی‌انگیزاند که این قصه را دنبال کند تا ببیند چه چیزی دستگیرش می‌شود.

تلخ و جدی

سازندگان می‌خواسته‌اند با این شروع بی‌رحمانه، به ما بگویند که سریال چرنوبیل به‌شدت جدی است و قرار است حرف‌های تلخی بزند.

در ابتدای کار ما هنوز نمی‌دانیم این مرد منزوی و بیمار، که با صدای محزونش می‌گوید، بهای دروغ‌ها چیست؟ کیست و چه نقشی در فاجعه دارد؟ اما به‌زودی خواهیم فهمید که ریشه این عزلت و فرسودگی چیست.

بعد از این‌که لگاسوف کار خود را کرد، با فلش‌بکی به دو سال قبل، شاهد انفجارِ عظیم نیروگاه هستیم. نقطه نگاه ما از دلِ یک خانه است. خانه‌ای که زوجی جوان در آن زندگی می‌کنند و شوهر خانواده نیز، از قضا آتش‌نشان است و بلافاصله پس از این انفجار مهیب، باید به محل حادثه فرستاده شود. اولین گروهی که برای مواجهه با وضعیت اضطراری چرنوبیل به محل حادثه اعزام شدند، آتش‌نشان‌ها بودند.

همین‌ها بودند که هیچ تصوری از عمق فاجعه و آلودگی نداشتند و مستقیم و بدونِ هیچ ترسی، در معرض تشعشعات رادیواکتیو قرار گرفتند و سپس به اولین قربانیانِ چرنوبیل تبدیل شدند. خرده‌داستان آتش‌نشان و همسرش، تلاشی است تا بعد احساسی و عاطفی سریال را افزایش دهد و گاه‌گاهی از سنگینی و سختی قضایای علمی و سیاسی داخل و خارج چرنوبیل، بکاهد.

در ادامه وارد نیروگاه می‌شویم و با بهت‌زدگی و جاخوردگی متصدیانِ رآکتور مواجه می‌شویم. مهم‌ترین شخصیتِ داخل نیروگاه که منفورترین یا حداقل یکی از منفورترین شخصیت‌های کل سریال هم هست، «دیاتلوف» نام دارد.

او شخصیتی است که همیشه از زمین و زمان طلب‌کار است و مسئولیت کوتاهی‌ها و حماقت‌های خود را به هیچ‌وجه بر عهده نمی‌گیرد؛ در حالی که می‌توان عمق استیصال و درماندگی او را از تقلاهای بیهوده‌اش برای کتمانِ حقیقت، خواند.

دیاتلوف تقریباً مستقیم‌ترین مسئول فاجعه چرنوبیل است. البته در ساختاری که این فاجعه رخ داده است، یعنی جامعه‌ای که زیر یوغ یک حزب سوسیالیستی تمامیت‌خواه است، به‌ندرت بتوان یک فرد مشخص را برای یک اتفاق مسئول دانست.

هر رخدادی در این بستر بیمار، معلول علت‌ها و اقدامات بسیاری است؛ چرا که هر تصمیمی، با ترس از تنبیه و جریمه از سوی مافوق یا دستگاه اطلاعاتی صورت می‌گیرد و فرد با در نظر گرفتن این‌ها باید کار خود را پیش ببرد. اما با این‌حال، فرد در محدوده خاصی از اختیار عمل برخوردار است. اما همین محدوده اختیار نیز، بیشتر اوقات خاصیت خود را از دست می‌دهد و افراد ترجیح می‌دهند که آن را نادیده بگیرند.

چون یک ترس بیرونی همیشه آن‌ها را تهدید می‌کند؛ این ترس از تهدید نیازهای اولیه بشر ناشی می‌شود. اگر هرم مازلو را مبنا قرار دهیم، در چنین وضعیتی، اندیشه‌های فرد و یا آرمان‌های او که در سقف نیازها و ضرورت‌های انسان قرار دارند، تهدید نمی‌شوند؛ بلکه حس امنیت جانی و مالی فرد به خطر می‌افتد.

نیازهای اولیه وی مورد هدف قرار می‌گیرند و جسم فرد آزار داده می‌شود و این‌جا است که فرد به‌راحتی آرمان‌های خود را کنار می‌گذارد تا بتواند وضعیت حداقلی خود را حفظ کند و برای بقا بجنگد. این‌چنین است که این ترس بیرونی، تداوم می‌یابد و کنش‌های افراد را به‌قول "آگامبن"، به Bare life یا «زندگی زیستی» که پیش از قواعد سیاسی و اجتماعی زندگی است، تقلیل می‌دهد.

با این توضیحات، اگر «رفیق آکیموف» به دستورات رفیق دیاتلوف گوش داد و به‌طور ناخواسته فاجعه را سرعت و قوت بخشید، این ناشی از یک ترس بیرونی بود، ناشی از تهدید به اخراج و بیکاری. اما اگر در یک لحظه خاص و تهدیدکننده، کسی مثل آکیموف تصمیمی بگیرد که با وضعیت و نظم ساختگی ساختار بیمار در تضاد باشد، ترس بیرونی تحقیر می‌شود و ترکیب هرم مازلو نیز به هم می‌خورد. در واقع از یک جا به بعد، تنها کاری که می‌توان کرد همین است که یک نفر، در یک لحظه خاص، یک تصمیم تعیین‌کننده و متفاوت بگیرد.

لگاسوف چنین نقشی را در این سریال بر عهده دارد و همان یک نفری است که یک تصمیم تاریخی می‌گیرد. هرچند گفته می‌شود که شخصیت لگاسوف در سریال چرنوبیل در قیاس با این شخصیت در واقعیت، تفاوت‌های بسیاری دارد؛ اما نتیجه کاری که او کرد در فیلم و واقعیت یکسان است.

در سریال گویی سازندگان لگاسوف آرمانی خود را در ساخت وارد کرده‌اند و با پوشاندن وفاداری وی به حزب و افزودن عناصر انتقادی و اعتراضی به شخصیتش، در تلاش بوده‌اند که لگاسوف پیش از خودکشی را نیز تطهیر کنند.

سوای از این موارد، مهم این است که بدانیم همان تصمیم اساسی و برهم‌زننده لگاسوف در یک لحظه خاص بود که از بروز فجایع مشابه در شوروی جلوگیری کرد؛ چرا که نقصی که رآکتور هسته‌ای چرنوبیل داشت، چیزی نبود که مختص به آن‌جا باشد و چندین نیروگاه دیگر در سرتاسر شوروی نیز، دارای این نقص و در نتیجه آبستن چنین فاجعه‌ای بودند.

پس از این‌که لگاسوف تصمیم می‌گیرد در دادگاه رسیدگی به مقصران حادثه چرنوبیل، دولت و سیاست‌های کلان آن را مسئول اصلیِ این حادثه بداند، «رفیق شربینا» به لگاسوف می‌گوید «تو می‌خواهی ملتی را تحقیر کنی که همه تلاش‌شان این است که تحقیر نشوند.»

همین خصیصه بیمارگونه منجر به دروغ و حقیقت‌زدایی و خفقان می‌شود. چرا که جهان نباید بفهمد درون ما، درون حزب ما، درون کشور و دولت ما چه خبر است. این یک راز مگو است که اگر فاش شود، حیثیت و اعتبار و آبروی ما از دست می‌رود.

در سریال تلاش لگاسوف این است که این راز را و ریشه‌های قدیمی و اساسی فاجعه را که لزوماً به دیاتلوف و تصمیماتش محدود نمی‌شود، فاش سازد. او حتی در دادگاه مذکور ادعاهای خود را و نواقص و عواملی که موجد این رخ‌داد بوده‌اند را با بی‌پروایی مطرح می‌کند.

اما چندی بعد رئیس مخوف کا. گ. ب به او می‌فهماند که این حرف‌ها و ادعاها هیچ اهمیت و جایگاهی ندارند و برای دادگاه نیز بی‌اعتبارند. چون آن‌چه که بازتاب داده می‌شود و به مردم فهمانده می‌شود، روایت رسمی دولت از واقعه است. آن‌چه که از پیش مشخص شده است، منتشر می‌شود و نه آن‌چه که درست و راست است.

در این‌جا که لگاسوف به بن‌بست می‌خورد و تلاش‌های خود را بیهوده می‌یابد، راه‌کاری به‌جز مرگ کارساز نیست. گاهی اوقات یک مرگِ زودهنگام، می‌تواند بسیاری از زندگی‌ها را نجات دهد. خودکشی لگاسوف، آن‌چنان که "دورکیم" جامعه‌شناسِ فرانسوی می‌گوید، یک "خودکشی نوع‌دوستانه" است.

در واقع مفهوم شهادت و شهادت‌طلبی را در جامعه‌شناسیِ دورکیم، ذیل همین مفهوم می‌توان صورت‌بندی کرد. این نوع خودکشی، برای یک هدف والای جمعی صورت می‌گیرد. هدفی که اهمیتش ورای جان یک فرد است اما همان یک جان، می‌تواند به آن هدف قوت و معنا ببخشد.

"هاراگیری" ژاپنی‌ها که ناشی از تعصب شدید آنان نسبت به گروه و جمع و حیثیت آن است، نوعی خودکشی نوع‌دوستانه است. یا مثلاً فردی که حاضر است به‌خاطر هدف والای گروه یا جامعۀ خود پا در میدان مین گذارد و جانش را فدا کند، از منظر دورکیم، کسی است که جان خودش را به‌شکلی ارادی و نوع‌دوستانه از دست می‌دهد.

مرگ لگاسوف نیز، سرآغاز تغییر و تحول بود و آرمانی در پس خود داشت. شاید یکی از عوامل خودکشی او، افسردگی و فشارهای روانی بوده باشد، اما بی‌شک دغدغه او نسبت به جامعه‌ای که در آن زیست می‌کرد و به آن تعلق خاطر داشت نیز، در این عمل مؤثر بوده است.

بعد از مرگ او بود که نوار صوتی اظهارات و اشاراتش در میان روشنفکران شوروی دست‌به‌دست شد و برای بخش بزرگ‌تری از جامعه، حقیقت فاجعه را روشن کرد؛ چرا که چنان‌که گفتیم، تلاش او برای آگاه‌سازی در دادگاه، عقیم ماند و خنثی شد.

لگاسوف پس از آن دادگاه، منزوی، تنها و تحریم شد. اما این برای از بین‌بردن حس تعلق او به یک جمع بزرگ‌تر، به یک آرمان والاتر، کافی نبود و او مسیر خود را و آرمانش را رها نکرد.

شبکه HBO در این سریال سعی کرده است تا بی‌طرفی و وفاداری به حقیقت را حفظ کند و با پرداختن به ابعاد مختلف حادثه چرنوبیل، یک روایت جذاب از آن ارائه دهد.

بازی خوب بازیگران

استفاده درست و حرفه‌ای از تکنیک‌های فیلم‌سازی و فیلم‌نامه‌نویسی، باعث شده است که این روایت اصطلاحاً هژمونیک شود و تا به امروز در رسانه‌ها و اذهانِ مردم، دست برتر را داشته باشد. جزئیات تخصصی و پیچیده پیرامون حادثه که در سریال به آن پرداخته می‌شود، می‌تواند بیگانه‌ترین مخاطبان با علوم طبیعی را با خود هم‌راه کند و تا حدی آنان را از اصل قضیه آگاه سازد.

با این‌که مجال چندانی برای آزمودن شخصیت‌ها در موقعیت‌های گوناگون در سریال وجود ندارد، اما فردیت و هویت آنان تا حد قابل‌توجهی برای ما هویدا می‌شود و می‌تواند ما را با آنان همراه کند.

از این رو مجالی وجود ندارد که کل سریال، در یک موقعیتِ پسافاجعه روایت می‌شود که شخصیت‌های نالان و نگران از وضعیت، باید به فاجعه رسیدگی کنند و از نظر ذهنی و رفتاری پریشان و مضطرب باشند. در این‌جا بازی خوب بازیگران یکی از مهم‌ترین عوامل در همراهی ما با شخصیت‌ها است. بازی‌ها آن‌چنان که روح روسی قصه و وضعیت فاجعه ایجاب می‌کند، خشک، قاطع و بی‌احساس هستند (البته به‌جز خرده‌داستان کوتاه آن زوج جوان که به آن اشاره شد.)

هرچند این برهوت عاطفه‌ای که در بازی بازیگران مشاهده می‌شود، درواقع از فرط عاطفی‌بودن واقعه و قصه است. چون سر و کار ما در این داستان، با حیاتِ انسان است. همه تقلاهایی که صورت می‌گیرد برای این است که انسان را نجات دهد.

همه این‌ها به‌شدت با احساسات در ارتباط هستند و همین موضوع است که آدم‌های قصه را احساسات‌زدایی می‌کند. چون آن‌ها مجبورند برای یک خیر بزرگ، جلوی شرهای کوچک سر خم کنند و احساسات خود را خاموش کنند و تن به عقلانی‌ترین کارهای ممکن بدهند تا موجودیت انسان بیش از این در مخاطره نیفتد.

در اپیزودهای پایانی با سه سرباز هم‌راه می‌شویم که به پریپیات اعزام شده‌اند تا در پاکسازی منطقه کمک کنند. آنان باید همه حیوانات موجود در منطقه را از بین ببرند، جنازه آنان را سوار کامیون کنند و سپس آنان را در چاله‌ای اندازند و با بتن دفن‌شان کنند. این کار که غایت آن امری احساسی و عاطفی است و وضعِ انسان‌های دیگر را و حیات آن‌ها را در نظر دارد (و از این نظر عقلانی نیز هست)، باید با بی‌رحمی هرچه تمام‌تر و استحالۀ هرگونه عاطفه از سوی سربازان صورت بگیرد.

این سه سرباز با بی‌تفاوتی حیوانات بی‌گناه را که نمی‌دانند اصلاً چه شده است و قرار است چه بشود، سلاخی می‌کنند. و غایتی که احساسات و عقلانیت را ترکیب می‌کند، این‌گونه با توسل به عقلانیت محض، هرگونه عاطفه‌ای را سرکوب می‌کند.

پس از انتشارِ این سریال در سال ۲۰۱۹، صدای اعتراض و انتقاد از روسیه بلند شد و منتقدان عقیده داشتند در این سریال سیاه‌نمایی صورت گرفته است و نقشِ آمریکا و احتمالاً CIA در آن به کلی نادیده گرفته شده است. سپس خبری آمد که روسیه به‌زودی پروژه چرنوبیل خود را آغاز خواهد کرد. نتیجه فیلمی شد به‌نام Chernobyl: Abyss که در سال ۲۰۲۱ در روسیه به نمایش در آمد.

یک ملودرام سطحی

در این فیلم ما باز هم با یک آتش‌نشان قصه را آغاز می‌کنیم. منتها در این فیلم قرار است کل قصه و فاجعه، از مسیر زندگی این آتش‌نشان جوان و قصه عشق قدیمی‌اش روایت شود. واضح است که این فیلم اساساً با سریال چرنوبیل قابل قیاس نیست.

زوائد و اتلافِ وقت فیلم به حدی است که اصلاً موضوع اصلی که همانا فاجعه چرنوبیل است، به حاشیه می‌رود و در بیشتر لحظات فیلم، شاهد یک ملودرام سطحی هستیم. البته خوب‌نبودن این فیلم آن‌جایی دوچندان می‌شود که آن را بدیلی روسی برای سریال غربی چرنوبیل بدانیم.

چرنوبیل HBO روایت غرب است از اتفاقی که در بلوک شرق واقع شده است و وقتی قرار است یک روایت متفاوت و درونی از واقعه ارائه شود، باید قوت و نفوذ اثر به قدری باشد که تاب مقابله با اثر هوشمندانه‌ای مثل چرنوبیل را داشته باشد. که این فیلم از هر نظر یک آنتاگونیسم قوت‌دار نیست و نمی‌تواند تقابلی با سریال ایجاد کند. البته اگر این فیلم را به‌عنوان یک اثر مستقلی که همت و تلاش خاصی هم پشت آن نبوده است در نظر بگیریم، آن‌گاه صرفاً با یک اثر متوسط روبه پایین مواجه هستیم و نه چیز دیگر.

در نهایت باید گفت واقع چرنوبیل قطعاً آن چیزی نیست که سریال چرنوبیل به ما ارائه می‌کند؛ و قطعاً روایت رسمی شوروی از این قضیه نیز چندان نشانی از حقیقت ندارد. اما باید با توجه به تلاش‌ها، بررسی‌ها و اقداماتی که در این زمینه انجام شده است، سعی کنیم ابعاد مختلف این فاجعه چندوجهی را فهم کنیم و درس‌های روشنگرانه‌ای از دل آن بیرون بکشیم.

کد خبر 570950

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.