به گزارش خبرنگار ایمنا، حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام فرمودند: صدام هنگام آغاز جنگ نزدیک ایلام یک مصاحبه کرد و بعد گفت: مصاحبه بعدی را در تهران انجام میدهم، اما دیدید به چه سرنوشتی در جنگ و بعد از جنگ دچار شد.
ایشان افزودند: در عملیات فتحالمبین صدام شانس آورد. نزدیک بود توسط بچههای سپاه دستگیر شود. اگر نیم ساعت زودتر رسیده بودند، دستگیر میشد ولی شانس آورد و در رفت.
در اطلاعات گردآوری شده توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس درباره این ماجرا به روایت امیر رزاقزاده از راویان دفاع مقدس آمده است: «در مرحله دوم این عملیات، یک امداد الهی منجر شد که عملیات به سوی موفقیت بیشتر پیش رود. ماجرا این بود که عراقیها از سمت شوش با تعدادی تانک و نفربر به سمت رقابیه در حال حرکت بودند تا بتوانند یک راه ارتباطی بین نیروها و عقبهشان در فکه باز کنند. در این هنگام بارش باران شروع شد و آبی که از نهر لخضیر به سوی دشت سرریز میشد، باعث شد یک باتلاق بزرگ درست شود و تانکهایی که در مسیر بودند در باتلاق گیر کنند. اینجا آن قدر تعداد تانکها زیاد بود که دشت از دور، سیاه دیده میشد. وقتی عراقیها نیروهای ایرانی را دیدند روی تانکها رفتند و دستشان را بالا گرفتند و در یک چشم برهم زدن، بیابان پر از اسرای عراقی شد.
دشمن برنامهریزی کرده بود که روز ششم منطقه را کاملاً تخلیه کند. فرماندهان ایرانی هم خبر نداشتند که در روز پنجم، صدام حسین در منطقه عملیاتی حضور داشتند و این حسرت در دل مرتضی قربانی (از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران) مانده بود. او گفت: اگر روز پنجم ما زودتر به آنجایی که مأموریت داشتیم، میرفتیم، میتوانستیم حتی صدام حسین را اسیر کنیم. در همین زمینه وفیق السامرائی، مسئول استخبارات ارتش عراق در خاطراتش مطرح کرده بود که صدام به آنها گفته بود اگر اسیر شوم، خودکشی میکنم و شما هم خودتان را بکشید. در نهایت در عملیات فتحالمبین ۲۴۰۰ کیلومتر مربع از اراضی کشورمان آزاد شد.
از سویی دیگر خالد حسین نقیب، افسر سابق ستاد وزارت دفاع عراق هم درباره این ماجرا اینچنین روایت کرده است: هشام صباح فخری فرمانده سپاه چهارم عراق در گرماگرم عملیات فتحالمبین و پیشروی نیروهای ایرانی، به صدام اطمینان داده بود که نیروهای ما در حال مبارزه هستند و خطری آنها را تهدید نمیکند. صدام هم این حرفها را هنگام بازدید از جاده عمومی فکه و در حال قدمزدن شنیده بود و با خیال راحت مشغول بازدید از نیروهایش بود. در همان لحظه، یک گردان توپخانه که داشت از همانموضع عقبنشینی میکرد، با صدام روبهرو شد. وقتی صدام علت عقبنشینی را از فرمانده آن گردان پرسید، گفت: قربان نیروهای ایرانی با موضع شما چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارند. توصیه میکنم شما هم عقبنشینی کنید. در غیر این صورت به اسارت درخواهید آمد! به این ترتیب این افسر بود که صدام را از خطر اسارت به دست ایرانیها نجات داد.
نظر شما