۲۹ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۰
نبشته‌ای بر مزار جاوید

داستان بلند «آن‌قدر که نخواهم رئیس‌جمهور شوم» چهارمین اثر مرضیه گلابگیر است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات هزاره ققنوس به چاپ رسیده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، «عبدالله علی‌آبادی» عضو انجمن داستان‌نویسان اصفهان، طی یادداشتی که درباره کتاب «آن‌قدر که نخواهم رئیس‌جمهور شوم» تألیف «مرضیه گلابگیر» نوشته و در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آورده است:

نویسنده داستان بلند «آن‌قدر که نخواهم رئیس‌جمهور شوم» در کارنامه خود، مجموعه داستان «دهان کاملاً باز» سال ۱۳۸۱، داستان‌های اشی» سال ۱۳۸۹ (چند کتاب داستان برای کودکان) و داستان بلند «دنیا ۶۷» سال ۱۳۹۰ را دارد و علاوه بر نویسندگی، در زمینه تدریس نقاشی و نگارگری نیز به فعالیت مشغول بوده است.

کتاب «آن‌قدر که نخواهم رئیس‌جمهور شوم»، روایتی است چندصدایی در ۱۵ فصل که از ابتدای انقلاب شروع می‌شود و تا مقطع دهه نود را دربرمی‌گیرد. نویسنده با حضور در دو بخش ابتدایی و انتهایی داستان، به‌نوعی دغدغه‌های خود و بهانه روایت را بیان می‌کند. این اثر به بیان اتفاقات و رویدادهای اجتماعی و سیاسی می‌پردازد که بر سرنوشت شخصیت‌های دو خانواده، سایه انداخته است. نویسنده در این کتاب با استفاده از زاویه دید راویان خردسال و جوان و بهره‌گیری از نشانه‌ها، نمادها و ارجاعات فرامتنی، اثری با لایه‌های چندگانه ایجاد کرده است. برای درک بهتر لایه‌های زیرین این اثر، در ادامه به چند نمونه از این نشانه‌ها اشاره خواهد شد.

در ابتدای داستان، روایت ارتباط مادر با درخت گل سرخ، آمده است؛ درختی که اگرچه مادر به کسی اجازه دست زدن به گل‌هایش را نمی‌دهد، اما به شوق پیروزی انقلاب، همه گل‌های سرخش را چیده و به تفنگ سربازان می‌بخشد تا خاطره‌اش همیشه در ذهن مادر و راوی خردسال بماند: «از این سر تا اون سر خیابون، کامیون بود: پر سرباز؛ فقط همون کامیون که آمد جلو، سر تفنگاش گل سرخ بود. بقیه گل میخک داشتن».

راوی، دختر کوچک خانواده، متعجب از این اقدام مادر می‌گوید: «مامان چرا کندیشون؟ حیف بود؛ روز قیامت نفرینت می کنن!» و انگار نفرین چیدن گل‌های سرخ، نه در روز قیامت که در همین دنیا، دامن مادر و خانواده را می‌گیرد و باعث می‌شود یکی‌یکی عزیزان خود را از دست بدهند. جاوید، پسر بزرگ خانواده در جنگ، شهید (مفقودالاثر) می‌شود، درخت گل سرخ می‌خشکد و مادر درخت گل خشکیده را از کف باغچه می‌بُرد. میلاد که در دام جریان‌های سیاسی روزهای ابتدایی انقلاب افتاده، چون گوسفند همسایه، قربانی می‌شود. در کنار درخت گل سرخ، درخت نارنجی توسط مادر کاشته شده است. درختی که چندین سال بار نمی‌دهد ولی قبل از اینکه بنا به مراسم سنتی شیراز برای درخت عروسی بگیرند و تور و نقل بر سرش بریزند، به بار می‌نشیند: «درخت نارنج چند سال اول بار نداد؛ فقط دراز می‌شد و بالا می‌رفت. خانم متقی گفت: شیراز درخت نارنج و لیمو که بار ندهد عروسش می‌کنند. یک تور می‌اندازند سرش و نقل می‌ریزند رویش. آن سال که گفت، سال بعد، درخت عروس نشده نارنج داد.»

به نظر می‌رسد درخت نارنج، استعاره‌ای است از شخصیت منیره در این کتاب که عروس نشده به بار نشسته است. منیره یکی از محوری‌ترین و تأثیرگذارترین شخصیت‌های این مجموعه است؛ باردار از میلادی که دیگر نیست و دختری به نام پونه که یادگار عشق دوران نوجوانی است و دلهره‌هایی همچون از دست دادن همسر که انگار پایانی ندارد. روایت اعدام میلاد، توسط محسن (برادر کوچک میلاد) بیان می‌شود؛ روایتی که معلوم نیست محسن در خواب‌دیده یا واقعی است و آن را در زیر درخت انار برای گلنار تعریف می‌کند. چندین فصل این کتاب، از زبان منیره پرداخته‌شده که به بیان درگیری‌های ذهنی او و تأثیرش بر شخصیت‌های دیگر داستان می‌پردازد. در همین روایت‌ها است که مشخص می‌شود منیره یک روز هم پایش به زندان کشیده شده اما چون اطلاعاتی ندارد و «مهره سوخته» است، آزاد می‌شود.

استفاده از دیدگاه و لحن کودکانه در بیان اتفاقات، به‌خوبی در کتاب شکل‌گرفته و نویسنده توانسته فاصله مقطع زمانی روایت را با زمان نوشتن، حفظ کند. علاوه بر استفاده از نشانه‌ها در هر فصل، اسامی شخصیت‌ها نیز در داستان، آگاهانه انتخاب‌شده است و بار معنایی دارد؛ مانند شخصیت جاوید که یادش همیشه در ذهن مادر جاودان مانده اگرچه حتی سنگ قبری ندارد تا مادر بر آن، گلی به یادگار بگذارد و نیز شخصیت منیره که اشاره به روشنایی و رستگاری دارد و با سرنوشت درخت نارنج، پیوند خورده است.

در فصل «خمیری‌ها»، نویسنده با ساخت فضایی که در آن پونه به دنبال کلماتی است که «ظ» داشته باشند، تأثیرات اعدام میلاد و عقد پنهانی منیره را در گذشته، در زمان حال، با استفاده از کلماتی همچون ظهر، منتظر و ظاهر که ارتباطی لایه‌ای با صحبت‌های دو خواهر دارد، بیان می‌کند. منیره در بین این گفت‌وگو در حال ساخت آدمک‌های خمیری است؛ آدمک‌هایی که در انتهای این فصل در سینی داخل کابینت جا خوش می‌کنند، آدمک‌هایی که بعضی‌هایشان بدجور ترک‌خورده‌اند و انگار باید از چیز دیگری ساخته می‌شدند.

فصل «یکی از چشم‌هایش (برای منیر)» از زبان محمود، همسر منیره روایت می‌شود؛ روایتی که در فضای تاریک شکل می‌گیرد و این فضا با نور سُک های کبریت و اتفاقاتی که راوی بیان می‌کند، اندکی روشن می‌شود. تصویر روی جعبه کبریت، خاطره گربه خانگی‌شان «نازی» را به یاد راوی می‌آورد؛ گربه‌ای که ارتباط ویژه‌ای با منیره و پونه دارد و یکی از چشم‌هایش در تاریکی، برق شعله آتش به خود می‌گیرد. گربه‌ای پشمالو که موهای سفیدش همه جای خانه پخش می‌شود و درمی‌یابیم راوی، آن را سر به نیست کرده و حتی مجسمه چینی گربه را هم که «منیره پس از ساختن آن، دیگر چیزی نساخته است»، در پایان این فصل می‌شکند. به نظر می‌رسد گربه و موهایش، نماد خاطره‌ای است از گذشته که با منیره و پونه پیوند خورده و محمود (راوی) درصدد است با از بین بردن آن، خاطره را از ذهن آن‌ها پاک کند؛ خاطره‌ای که مانند کبریت آخر، همیشه دستان او را می‌سوزاند.

فصل گلنار (۲) روایتی ذهنی (سیال‌ذهن) است از دوران افسردگی گلنار و اشاره‌ای به وضعیت افسردگی منیره و اعتیاد محسن دارد. گلناری که در حصار خانه و خاطرات خود محبوس شده و به دنبال راه گریزی می‌گردد، پس از خوردن قرص، احساس پف و سبکی می‌کند و انگار در فضا سیال می‌شود؛ سپس برای رهایی از این فضا در هوای بارانی از خانه بیرون می‌زند تا شاید در میان جمعیت، احساس رهایی و آزادی کند، اما در تمام این لحظات حس مادری رهایش نمی‌کند و به فکر بچه‌اش است. بی‌هدف سوار اتوبوس می‌شود و به شهری دیگر می‌رود. در آن شهر کوچک، سوار مینی‌بوس می‌شود و سفیدی دستان مردی که در کنارش نشسته او را به یاد خاطرات آدم‌برفی روزهای دانشگاه می‌اندازد. در خیال، دست مرد (آدم‌برفی) را می‌گیرد و در باغی سبز قدم می‌زند. در انتهای مسیر، زمانی که خون گاو قربانی بر شیشه‌های بخار گرفته مینی‌بوس، شتک می‌زند، انگار از خوابی عمیق بیدار می‌شود و از رؤیای رهایی و آزادی بیرون می‌آید. اشاره به «پفلک» نیز که نشانی از بارانی زودگذر بوده، به‌نوعی استعاره از دوران گذار راوی از این مرحله افسردگی و احساس بیهودگی کردن، است.

فصل «صدای مرا می‌شنوید» مروری است بر اتفاقات تأثیرگذار زندگی گلنار با حضور نویسنده در داستان. نویسنده‌ای که اکنون داستانش را نوشته و می‌خواهد به چاپ برساند. نویسنده‌ای که روزی آرزو داشته رئیس‌جمهور شود، اما دست روزگار تقدیر دیگری برای او رقم‌زده است. نویسنده‌ای که خود را پیداکرده، با هر تجربه‌ای در زندگی، باد شده و به آسمان رفته و حال با گذشت زمان، از منظری دیگر بر آرزوها و سرنوشت و خاطرات گذشته می‌نگرد و جرئت آن را یافته که بنویسد؛ چون پف سادگی و خامی‌اش، خالی‌شده و روی زمین واقعیت قدم برمی‌دارد. نویسنده دیگر اجازه نمی‌دهد کسی او را شوت کند و این نقطه عطفی است برای یافتن جایگاه خود در زندگی. حتی به کتاب‌هایی که سال‌ها پیش در باغچه خاک شده و از دست پدر برای سوزاندن، نجات پیدا کرده بود هم نیازی ندارد؛ چراکه شعاری هستند و کلیشه‌ای؛ حال آنکه نویسنده ما به دنبال هنری است با ارزش و ماندگار. نوشتن داستانی که نشان از پختگی او و ته‌نشین شدن اتفاقات و خاطرات گذشته دارد، داستانی درباره آدم‌هایی که در آکواریوم شیشه‌ای بدون آب، مانند سنگریزه‌ها، گاهی فریاد می کشند و گاهی آرام هستند. آدم‌هایی که پیشینه تاریخی خود را از شاهنامه به یادگار دارند و از خاطرشان نخواهد رفت که روزی، درفش کاویانی بر ظلم و ستم ضحاک ماردوش پیروز شده است.

روزگارِ نویسنده، اکنون دیگر آن‌قدر تلخ نیست؛ بلکه همانند میوه‌های درخت نارنج است که با نگه‌داری و دلسوزی مادر، حتی در زیر برف زمستان هم سالم به درخت می‌ماند: «دیشب مامان برای شب یلدا تمام نارنج‌های درختی را که به‌جای گل سرخش کاشته بود، کند و ما همه را خوردیم. مامان، هوا که سرد می‌شود، درخت نارنج را از ریشه تا کمر پارچه پیچ می‌کند و رویش پلاستیک می‌کشد. نارنج‌ها حتی زیر برف، سالم به درخت ماندند و امروز اولین روز آخرین فصل سال است؛ امروز باد می‌آید.»

از نقاط ضعف این اثر می‌توان به تعدد و کوتاه بودن فصل‌های کتاب اشاره کرد که برای یک داستان بلند ۹۵ صفحه‌ای، زیاد به نظر می‌رسد اگرچه با این تقسیم‌بندی، گذشت زمان، به‌خوبی پرداخت شده؛ ولی امکان تلفیق چندین فصل با هم وجود داشته است. در بعضی از جملات، به‌ویژه دیالوگ‌ها، ایرادات ویرایشی نیز وجود دارد (از زبان نوشتار به‌جای زبان گفتار استفاده شده) که امیدوارم در چاپ‌های بعدی این ایرادات توسط ویراستار، برطرف و طرح جلد مناسب‌تری نیز برای این اثر در نظر گرفته شود.

علاوه بر اشاراتی که در این یادداشت شد، نویسنده در سایر فصل‌های کتاب نیز با استفاده از نمادها، نشانه‌ها و ارجاعات فرامتنی به لایه‌های زیرین داستان خود افزوده و روایت‌ها در سطح‌رویی داستان، باقی نمانده؛ لایه‌هایی که برای درک آن، نیاز به‌دقت و تأمل خواننده در متن و نشانه‌های داستان، امری ضروری است.

کد خبر 562831

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.