به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید حمید باکری در اول آذرماه سال ۱۳۳۴ در شهرستان ارومیه به دنیا آمد. پدرش حاج آقا فیض الله کارمند کارخانه قند ارومیه بود و مادرش خانم اقدس زنوزی بانویی خانه دار، مؤمن و با تقوی بود. حمید ششمین فرزند خانواده باکری به شمار میرفت.
حمید، تحصیلات ابتدائی تا سیکل را مدرسه کارخانه قند به پایان برد و برای ادامه تحصیل نزد عمه اش به ارومیه رفت و به همراه شهید مهدی باکری، برادر بزرگترش، در دبیرستان فردوسی موفق به اخذ مدرک دیپلم ریاضی شد.
حمید با تشکیل سپاه ارومیه به عضویت آن درآمد و از اعضای شورای مرکزی سپاه و از نیروهای واحد عملیات آن بود. مدتی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که در ادامه غائله کردستان، پادگان مهاباد توسط عناصر مسلح وابسته به گروهکها تصرف شد و مهمات، اسلحهها و ماشین آلات جنگی آن به غارت رفت. در بحبوحه این وقایع پدر حمید در سال ۱۳۵۸ در تصادف با اتومبیل کشته شد. مدتی پس از این ماجرا حمید که در شورای فرماندهی سپاه ارومیه بود تصمیم به ازدواج گرفت. او با هزینهای معادل پانصد تومان با خانم فاطمه امیرانی، پیوند زناشویی بست و با همسرش قرار گذاشت از هیچکس هدیه قبول نکنند.
جهاد سازندگی، میدان دیگری بود
جهاد سازندگی، میدان دیگری بود که همگام با عضویت در سپاه پاسداران، حمید در آن حضور داشت و در جهت بازسازی روستاها و محرومیت زدایی از آنها تلاش میکرد. در پی تشکیل بسیج، مسئولیت بسیج استان آذربایجان غربی را به عهده گرفت و همسرش به فرماندهی بسیج خواهران استان منصوب گردید تا آسانتر بتواند امور مربوط به آموزش نظامی خواهران را پیگیری کند. با شدت گرفتن درگیریهای کردستان، حمید با هواپیمای ۱۳۰ C به همراه ۱۵۰ نفر از پاسداران به سنندج رفت و در مدت ۲۲ روز جنگ سخت و سنگین، ضد انقلاب داخلی را شکست داد و شهر را از تصرف آنها خارج کرد.
در تیرماه ۱۳۵۹ ضدانقلاب، مهاباد را به آشوب کشید. حمید به همراه نیروهای خود عازم مناطق آشوب زده شد در حالی که غلامعلی رشید از بسیج و سپاه دزفول به کمک آنها آمده بود. پس از آزاد سازی مهاباد حمید به همراه نیروهایش در کنار نیروهای تحت امر عبدالمحمد رئوفی نژاد برای پاکسازی مهاباد در این شهر باقی ماندند. بعد از پاکسازی نوبت بازسازی رسید و او مسئول بازسازی مناطق آزاد شده در کردستان شد. در حالی که در این ایام مسئولیت کمیته برنامه ریزی جهاد را بر عهده داشت.
با آغاز جنگ تحمیلی، ماندن در پشت جبهه را تاب نیاورد و با وجود مسئولیتهای سنگین از جمله بازسازی کردستان و سر و سامان دادن به شهرداری ارومیه، عازم مناطق عملیاتی شد. او در اوایل سال ۱۳۵۹ به علل خاصی از سپاه پاسداران خارج شد و تا اواخر سال ۱۳۵۹ در شهرداری ارومیه به عنوان مسئول اداره بازرسی شهرداری، یار مهدی بود. در اوایل سال ۱۳۶۰ اولین فرزندش (احسان) به دنیا آمد. در این ایام، مسئول بازرسی شهرداری بود اما دستشوییها را تمیز میکرد و آنچنان برق میانداخت که مورد تمسخر قرار میگرفت.
در شب قدر سال ۱۳۶۰، حمید بسیجیانی را گرد خود جمع آورد و دوباره به آبادان رفت. در آنجا خط پدافندی را در ساحل اروند، از ذوالفقاریه تا پل بهمنشیر، طراحی کرد و سلاحهای موجود از جمله خمپاره ۸۰ را در خط تماس سامان داد. در همین زمان، بسیج عشایر آبادان را تشکیل داد. میزان کار و فعالیت او در جبهه به حدی بود که حتی اگر زخمی میشد باز جبهه را ترک نمیکرد. حمید در قسمت فرماندهی یکی از گردانهای تیپ نجف اشرف در عملیاتهای فتح المین و بیت المقدس در گشودن دژ مستحکم عراقیها در خرمشهر نقش مهمی ایفا کرد.
روایت همسر شهید از ایثارگریهای حمید باکری
خانم فاطمه امیرانی در باره همسرش گفت: روزی که لباس سپاه را تحویل گرفت مثل بچهها آن را با ذوق پوشید. از آن به بعد دیگر همیشه در جبهه بود و هیچگاه آرامش و استراحتی نداشت. همه خانواده دوستان و همرزمان به چشمهای قرمز و خسته و کم خواب حمید عادت کرده بودند.
وی افزود: پس از مدتی حمید ما (خانواده خود) را به دزفول برد. بعد از عملیات رمضان فرماندهی تیپ ۳۱ عاشورا به مهدی باکری سپرده شد و حمید، قائم مقام تیپ بود. بعد از اینکه تیپ عاشورا به لشکر ۳۱ عاشورا تبدیل شد، حمید، قائم مقامی لشکر ۳۱ عاشورا را به عهده گرفت. حمید در عملیات مسلم ابن عقیل و چندین بار در جنگ تن به تن با عراقها درگیر و از ناحیه دست زخمی شد، اما جبهه را رها نکرد. بعد از عملیات، حمید از سوی فرماندهی سپاه به فرماندهی تیپ حضرت ابوالفضل منصوب شد. در عملیات محرم و والفجر ۱ شرکت کرد. در این عملیات از ناحیه زانو به شدت زخمی شد و به اجبار او را برای عمل جراحی به تهران منتقل کردند.
حکم تخلیه منزل، خبر شهادت مرد خانه بود
همسر شهید ادامه داد: در این ایام خانواده فرماندهان جنگ در ساختمان افسران مجرد که قبل از انقلاب در پادگان الله اکبر اسلام آباد ساخته شده بود، ساکن بودند. فرماندهانی مثل شهیدان ابراهیم همت، عباس کریمی، دستواره، ورامینی، عبادیان، حجت فتوره چی، مهدی و حمید باکری و چند تن دیگر. گاه صاحب خانهای حکم تخلیه دریافت میکرد و حکم تخلیه، خبر شهادت مرد خانه بود.
وی درباره چگونگی شهادت همسرش از زبان همرزمانش گفت: قبل از عملیات خیبر، مهدی در جمع فرماندهان گفت که ما باید در این عملیات ابوالفضل وار بجنگیم و هرکس آماده شهادت نیست پا پیش نگذارد و حمید آرام گفت برادران دعا کنید من هم شهید بشوم این جمله حمید همه را به گریه انداخت. عملیات خیبر شروع شد. هنگام رفتن حمید، مهدی کوله پشتی را باز کرد و قصد داشت چند قوطی کمپوت در آن بگذارد که حمید قبول نکرد و هرچه اصرار کرد حمید نپذیرفت. بعد از رفتن حمید، مهدی نشست و نیم ساعت با صدای بلند گریه کرد. حمید نیروهای تحت امر را توجیه کرد و به راه افتادند. او در اولین قایق نشست و قایق در سکوت و تاریکی مطلق شب به راه افتاد.
اولین کسی بود که از قایق پیاده شد و پای بر جزیره مجنون گذارد. اولین نگهبان پل به هلاکت رسید و چند تن به اسارت درآمدند. یکی از اسرا که یک سرتیپ عراقی بود متعجب و گیج از حضور نیروهای ایرانی در این جزایر غیر قابل نفوذ از حمید پرسید: چطور خودتان را به اینجا رساندید؟ حمید خیلی جدی پاسخ داد: ما شما را دور زده از اطراف بصره خود را به اینجا رساندهایم. افسر ارشد عراقی باز هم پرسید: آن نیروهایی که از روبرو می آیند چه؟ و مهدی جواب داد: «آنها از زیر زمین روییدهاند.» با استقرار نیروهای رزمنده در جزایر مجنون، دشمن پاتکها را شروع کرد. مهمترین موضع استراتژیک منطقه، پلی بود که در اختیار رزمندگان قرار داشت و حفظ آن بسیار حیاتی و ضروری بود. حمید در حال سرکشی به نیروها بود که آنها فریاد میزدند «عراقی ها روی پل هستند» حمید اسلحهای برداشت و به طرف پل دوید. که دسته بیست نفری از عراقیها به سوی آنها میآمدند.
حمید با بی سیم، خبر تصرف پل مجنون را اطلاع داد و جاویدالاثر شد
به دستور حمید، تیراندازی شروع شد که در نتیجه آن، چند تن به هلاکت رسیدند و عدهای هم به اسارت در آمدند. ضد حمله شدیدتر شد و اطراف پل زیر آتش هزاران گلوله توپ و خمپاره میلرزید. با تداوم عملیات در ساعت ۱۱ شب چهارشنبه سوم اسفند ۱۳۶۲ حمید با بی سیم، خبر تصرف پل مجنون را که در عمق ۶۰ کیلومتری عراق واقع است، اطلاع داد.
حمید باکری و یارانش در حفظ این پل مهم میجنگیدند و در همانجا به لقاءالله شتافته و به خیل شهدای جاوید الاثر (مفقود الجسد) پیوستند.
نظر شما