به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید کسی است که برای طرفداری از جان و مال و میهن خود آزار و شکنجه میبیند یا جان خود را میدهد تا از باوری پشتیبانی کند یا خواسته گروهی بیرونی را برآورد. مفهوم شهادت در برخی ادیان از جمله اسلام، مسیحیت و بهائیت وجود دارد، اگرچه مسلک شیطانگرایی مفهوم شهادت را باور ندارد.
در ایران واژه شهید بعد از انقلاب ۵۷ تبلور یافت و افرادی که در طول انقلاب جان خود را از دست دادند یا آنهایی که با اشرار و قاچاقچیان و اراذل و اوباش درگیر شدند را به عنوان "شهید" نامگذاری کردند.
مطابق قانون بنیاد شهید در ایران تمام افرادی که در جنگ به دست دشمنان جمهوری اسلامی، چه مستقیم چه غیرمستقیم (مانند مین) حتی اگر قصد درگیری نداشته باشند و کشته شوند شهید نامیده میشوند.
جنگ ایران و عراق یا جنگ هشتساله که در ایران با نام جنگ تحمیلی و دفاع مقدس نیز شناخته میشود و طولانیترین جنگ متعارف در قرن بیستم میلادی و دومین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام بود که نزدیک به هشت سال به طول انجامید.
جنگ تحمیلی به صورت رسمی در سیویکم شهریور ۵۹ برابر ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ آغاز شد. در این روز درگیریهای پراکنده مرزی دو کشور با یورش همزمان نیروی هوایی عراق به ۱۰ فرودگاه نظامی و غیرنظامی ایران و تهاجم نیروی زمینی این کشور در تمام مرزها به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. هرچند مقامات عراقی معتقد بودند که جنگ از سیزدهم شهریور ۵۹ برابر با چهارم سپتامبر ۱۹۸۰ با حملات توپخانهای ایران به شهرهای مرزی عراق آغاز شده است.
این جنگ در نهایت پس از حدود هشت سال در مرداد ۶۷ با قبول آتشبس از سوی دو طرف و پس از به جا گذاشتن یک میلیون نفر تلفات و ۱۱۹۰ میلیارد دلار خسارات به دو کشور خاتمه یافت. مبادله اسیران جنگی بین دو کشور از سال ۶۹ آغاز شد. ایران آخرین گروه از اسرای جنگی عراقی را در سال ۸۱ به عراق تحویل داد.
در طول جنگ تحمیلی بیستوپنجم آبانماه ۶۱ از همه آن روزها بیشتر به یادماندنی شد زیرا در آن روز تجلی سخاوت مردم اصفهان به رخ جهانیان کشیده شد و تنها در یک روز ۳۷۰ شهید بر روی دستان مردم این استان تشییع شد.
به گونهای که امام خمینی (ره) درباره حماسه مردم اصفهان در عملیات محرم در جمع مردم خراسان اظهار کردند: «شما در کجای دنیا میتوانید جایی را مثل اصفهان پیدا کنید؟ همین چند روز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ نفر را تشییع کردند. همین شهید دادهها و داغدیدهها همچنان به خدمت خود به اسلام ادامه میدهند، امروز مردم ما فهمیدهاند که تا فداکاری نباشند، اسلام را نمیشود پیش برد و میدانند که همه ما باید برای اسلام فدا شویم.»
همچنین رهبر معظم انقلاب در مورد نقش مردم اصفهان در دفاع مقدس و انقلاب و حماسه مردم اصفهان، بیستوپنجم آبان ۸۹ در دیدار با خانواده شهدای عملیات محرم بیان کردند: «… (بیستوپنجم آبان) شناسنامه این مردم مؤمن و غیرتمند و ایستاده پای کار به حساب میآید؛ مردم اصفهان در یک روز ۳۷۰ شهید را تشییع کردند و خم به ابرو نیاوردند، بماند که همان روز اعزام به جبهه داشتند، پشتیبانی کردند و حرکت کردند، تعداد شهدای اصفهان در همان ماه بیش از هزار نفر است… هزار و اندی در یک ماه! خب چه کسی شهید میشود؟ آن کسی که در میدان است، در میدان خطر است، پیشرو است.»
به منظور چگونگی نحوه شهادت و ویژگیهای شهید محمد صغیرا یکی از شهدایی که در روز بیستوپنجم آبان سال ۶۱ همراه ۳۶۹ شهید دیگر بر روی دستان مردم اصفهان تشییع شد با پدر این شهید بزرگوار حسنعلی صغیرا به گفتوگو پرداختیم که در ادامه میخوانید:
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
من حسنعلی صغیرا فرزند مرحوم استاد محمدحسین صغیر اصفهانی شاعر معروف متخلص به ضمیر و پدر شهید محمد صغیرا هستم.
از شهید خود بگویید. شهید محمد صغیرا کجا شهید شد؟
در ابتدای انقلاب در محلی که زندگی میکردیم برنامه بسیج مساجد جریان پیدا کرد و محمد در بسیج مساجد نامنویسی کرد؛ آن زمان حدود ۱۵ سال سن داشت. از آن جایی که من و برادرش در جبههها حضور داشتیم محمد هم به جبهه علاقه داشت و قصد عزیمت به جبهه را داشت.
آن زمان محمد برای رفتن به جبهه از نظر قانونی مجوز گرفت و به جبهه اعزام شد و با پسر عموی خود در عملیات کربلای چهار به جنگ با دشمن پرداختند.
آن زمان عملیات کربلای چهار فاش شده بود و عراقیها در کمین بودند و با آرپیجی قایقهای حاوی رزمندگان را شکار میکردند. محمد نتوانست سوار قایق اول شود و قایق بعدی را سوار شده بود و من هم حدود ۲۰۰ متری محل ایستاده و از دور آنها را مشاهده میکردم. هنگامی که قایقها حرکت کردند رزمندگان توسط آرپیجی و تیربار عراقیها شکار میشدند و بدنها و اسلحههای آنها در هوا معلق میماند.
در این عملیات ترکشهای متعددی به بدن محمد اصابت کرده بود؛ آن زمان پسرم را به بیمارستان شهید صدوقی اصفهان برای مداوا منتقل کردند.
محمد میگفت، بگویید ترکشهای بدنم را خارج کنند که اگر عملیات بعدی آغاز شد بتوانم به جبهه بروم. محمد هنوز در بستر بیماری بود که گفت: "بابا عملیات کربلای پنج آغاز شده و من میخواهم به جبهه بروم" من هم گفتم شما برو و من هم پشت سرتان عازم میشوم.
وقتی برای دومین بار قصد عزیمت به جبهه را داشت به من گفت: "بابا من این دفعه شهید میشوم؛ حدود هشت هزار تومان در قرضالحسنه دارم و دفترش را بر روی کمد گذاشتم لطفاً بروید و آن را بگیرید. " من گفتم انشاالله میروی و برمیگردی و پولی که پسانداز کردی از آن خودت است.
پس از اعزام محمد، من نیز چون عضو رسمی سپاه و مأمور به جبهههای جنگ بودم به جبهه رفتم. زمانی که به مقری که محمد در آنجا حضور داشت رفتم آنجا گفتند محمد به اصفهان رفته است.
از آنها سوال پرسیدم محمد عمودی به اصفهان رفته یا افقی؟ گفتند افقی. و آن زمان متوجه شدم محمد شهید شده است.
آن زمان به اصفهان بازگشتم و در سردخانه اصفهان میان شهدا محمد را پیدا کردم؛ از آن جایی که به صورت مستقیم به بدن محمد خمپاره خورده بود بدن ایشان متلاشی شده بود و دستها و پاها در کنار یکدیگر در یک نایلون بزرگ گذاشته شده بودند.
به صورتش نگاه کردم که دیدم در حال شهادت لبخند بر لب داشته است. محمد در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید و جز ۳۷۰ شهیدی بود که ۲۵ آبان به اصفهان منتقل شد و در حال حاضر در گلستان شهدا قطعه شهدای کربلای پنج مدفون است.
شبی که متوجه شدم محمد شهید شده است حتی به مادرش هم نگفتم، صبح که بیدار شدم به یکی از آشنایان گفتم به مادرش اطلاع دهید محمد شهید شده است اما مادرش هم از شنیدن این خبر ناراحت نشد زیرا ارزش این هدیه بیش از از دست دادن آن بود.
به عنوان پدر وقتی متوجه شدید فرزندتان شهید شده چه حسی داشتید؟
اگر حقیقت را بگویم برخی فکر میکنند اغراق میکنم اما عین واقعیت است، آنقدر من به نهضت و انقلاب علاقه داشتم که افتخار میکردم هدیهای که خداوند به من عطا کرده است را به انقلاب تقدیم کنم. البته که به عنوان پدر برای از دست دادن فرزندم ناراحت بودم اما آن فیض شهادت مرا به اینکه فرزندم شهید شده است، قانع میکرد. آن روز با افتخار پیکر پاک محمد را به مسجد محله برای تشییع و وداع آوردند. من بر روی منبر رفته و گفتم ایهاالناس فکر نکنید من بالای گود ایستادهام ایشان فرزند شهید من است و با کمال افتخار و رضایت خوشحالم که خداوند این لیاقت را به من داد که یکی شهید و دیگری جانباز تقدیم نظام جمهوری اسلامی ایران کنم.
آیا شهیدتان تاکنون به خواب شما آمده است؟
بله، یکسال پیش خواب دیدم در یک جایی که باغ نبود اما بسیار سبز و خرم بود محمد لباس سرتاپا سفید بر تن داشت. آمد و به من سلام کرد گفتم بابا کجا بودی؟ که یک دفعه از نظرم محو شد. سپس به خواب یکی دیگر از آشنایان آمده و گفته بود ما تا از فاطمه زهرا (س) اجازه نداشته باشیم نمیتوانیم به دیدار کسی بیاییم و تاکنون دیگر به خواب من نیامده است.
اگر اکنون شهیدتان روبهروی شما نشسته بود شما به عنوان یک پدر چه چیزی از ایشان میخواستید؟
حب ولایت علی بن ابیطالب و اطاعت از ولی فقیه را از او میخواستم، چون خودم بسیار به این موارد معتقدم و چون ولایت اصلی مربوط به خدا، دوم پیامبر اکرم (ص)، سوم علی مرتضی (ع)، چهارم ولی فقیه و پنجم پدر و مادر است.
این پنج ولی فقیه بر همه لازمالاطاعت هستند و همان گونه که از دیگر فرزندانم خواستم که همراهی ولایت فقیه را رها نکنند و از ایمان آنها کاسته نشود فرزندانم با ایمان کامل به جبهه رفتند و خودم به مدت شش سال در جبهههای حق علیه باطل حضور داشتم و یکسال نیز از محافظان مخصوص حضرت امام (ره) در جماران بودم؛ اولین پاسداری که به فرودگاه شهید بهشتی برای انجام مأموریت وارد شد من بودم. خوشبختانه از آن روز تاکنون ذرهای از عقاید من به ولایت فقیه کاسته نشده است و همیشه تابع امر ولایت فقیه بوده و هستم.
وقتی میخواستید از فرزند شهیدتان دل بکنید چه احساسی داشتید؟
راضی بودم که ایشان و دیگر فرزندانم به جبهه بروند زیرا خودم هم به جبهه میرفتم، اگر قرار باشد در ازای از دست دادن چیزی یک چیز با ارزشتر به دست بیاورید هیچگاه مانع تقدیر و خواست خداوند نمیشوید زیرا با ارزشتر از آن را به دست میآورید.
آن روز که مادرش برای دیدار با محمد به سردخانه آمد تصور میکردم مادرش ضجه میزند اما دیدم دو دست خودم را زیر سر محمد گذاشت و تکبیر گفت. ارزش این شهادت بیش از آن بود که بخواهم به دل کندن فکر کنم بلکه از این موضوع خشنود هستم.
از رابطه خود با محمد چه در خانه و چه در میدان جنگ بگویید؟
قبل از اینکه با فرزندانم پدر و فرزند باشیم رفیق هستیم و در گفتار و شنیدار و نشستن و برخاستن و یا اخلاق تفاوتی با یکدیگر نداریم. محمد هم با اجازه من و مادرش به جبهه رفت زیرا میدانستیم اگر این انقلاب نبود و امام نمیآمد و طاغوت را از بین نمیبرد اکنون در این جایگاه قرار نداشتیم.
اگر خواهان راه حق هستیم باید هزینه آن را هم بپردازیم و چه بهتر که با میل این هزینه را در راه خدا بدهیم، به همین دلیل از شهادت فرزندم ناراحتی ندارم.
رابطه محمد با شما چگونه بود؟
محمد هم با ما همین گونه بود. فرزندان دیگرم هم اکنون همینگونه هستند که ما با آنها هستیم و اگر فرزندم نسبت به مسألهای از من انتقاد کند آن را میپذیرم و به سهولت با آنها صحبت میکنم و انتقادات دو طرف را میپذیریم.
لحظه وداع امام حسین (ع) با فرزندانشان در صحرای کربلا را به یاد دارید، آیا آن زمان که میخواستید با فرزندتان وداع کنید این صحنه را در ذهن خود تداعی کردید؟
وداع امام حسین و شهادت علی اکبر (ع) فوق این مسائل است و ما نمیتوانیم آنها را به یکدیگر مرتبط کنیم، علی اکبر کجا و فرزندان ما کجا؟ اما چون راه همان راه است و خوشحالی امام حسین (ع) از روی کینه با فرزندانش نبود و میگفتند الهی راضی هستم به رضای تو چون امام حسین میدانستند هدیهای که دادهاند بیش از آن را دریافت خواهند کرد. ما چون میدانستیم فرزندانی که به جبهه میروند به راه خدا میروند با رفتنشان مشکلی نداشتیم.
آیا بقیه پدران شهدا مانند شما فکر میکنند؟
به نظر نمیرسد همه این تفکر را داشته باشند، حتی عدهای را میشناسم که منتقد رفتن فرزندان به جبهه بودند اما هرکسی عقیدهای دارد. به یاد دارم یک روز امام (ره) فرمان صادر کردند رفتن به جبههها واجب کفایی است و رضایت پدر و مادر هم شرط نیست، از آن روز نسبت به این مسائل معتقد بودم و ایمان به عمل خود داشتم.
تقدیر دست خداست و باید بدانیم هر آنچه خدا بخواهد همان اتفاق میافتد و تصمیم گرفتن درباره خواست خود صلاح نیست. ما مطیع امر خدا هستیم و از خدا به ولی فقیه و از ولی فقیه به ما امر شد که حمایت کنیم و ما هم حمایت کردیم اکنون هم این افتخار را داریم که فردای قیامت جز خدمتگذاران اسلام باشیم.
آیا شهادت را در چهره محمد میدیدید؟
شهادت را در چهرهاش نمیدیدم اما زمانی که برای دومین بار به جبهه اعزام شد و آن چند جمله را گفت من مطمئن شدم ایشان شهید میشود، زیرا خودش هم نسبت به شهادتش آگاه بود و اطمینان داشت و گفت "بابا من میروم شهید شوم. "
شما چگونه فرزندتان را تربیت کردید که به این درجه برسد و فیض شهادت نصیب ایشان شود؟
یکی دیگر از فرزندانم شیخ علی صغیرا گفت: "بابا، خداوند بهترین اولادها را به شما داده است"، آن زمان من در جوابش گفتم به خدا قسم من یک ریال مال مشکوک در زندگی خود راه ندادم، حرام که هیچ.
به گفته پیامبران و قرآن کریم، مال مشکوک و حرام اولادها را از راه ایمان به در میکند، به هر اندازهای که مال حرام در زندگی مصرف شود اولاد از راه خدا منحرف خواهند شد.
پدر شهید بودن چه احساسی دارد؟
پدر شهید بودن افتخار دارد ولی غرور نباید داشت، چون من پدر شهید هستم نباید هر حرفی میزنم دیگران حرفم را قبول کنند یا این که هر راهی میروم راه درستی باشد، بلکه تنها چیزی که میتواند پدر را به پدری خوب تبدیل کند اطاعت از امر خدا و پیغمبر و علی بن ابیطالب و ولی فقیه است. اگر ما در راه شهدا گام برداریم آنها در راه قیامت شفیع ما میشوند.
پدران امروزی باید چه کاری انجام دهند تا مانند شما شهید تحویل جامعه و نظام بدهند؟
اول باید پدر و مادر خودشان اهل معرفت، ایمان و ولایت فقیه باشند. من اگر در منزل و مسجد خودم اول وقت نماز خواندم و ارتباط با خدا داشتم فرزندانم هم گرایش پیدا میکنند اما اگر خودم ایمان نداشته باشم نمیتوانم فرزندانم را به جبر وارد راهی کنم که خودم نمیروم. باید ابتدا پدران و مادران خود را اصلاح کنند و اطاعت از خدا داشته باشند.
وقتی دلتنگ فرزند شهیدتان میشوید چگونه این دلتنگی را برطرف میکنید؟
من هیچگاه به خاطر اینکه ایشان شهید شده دلتنگ نمیشوم، اگر هم بشوم به زیارت مزارش میروم و دیگر شهدا را نیز زیارت میکنم اما وقتی به خانه بازمیگردم به اینکه آنها شهید شدند و من شهید نشدم غبطه میخورم. ما باید شهید میشدیم اما همین که خداوند به ما عنایت داشته و فرزندمان به شهادت رسیده راضی هستیم.
هر زمان بر سر مزار محمد میروم ابتدا از او میخواهم در قیامت شفیع همه باشد، هیچگاه از ایشان کمک دنیایی نخواستم بلکه کمک اخروی خواستم.
سخن پدرانه شما با جوانان امروزی؟
راه برای رسیدن به خدا وجود دارد، جوانان باید بدانند آنهایی که در دنیا بیشتر زندگی کردند تجربه بهتری دارند، اگرچه جوانان به گفتار بزرگان دین از پیغمبر خدا و علی مرتضی و ۱۴ معصوم اطاعت کنند و کلام و رفتارشان را مطابق میل آنها انجام دهند یقیناً رستگار خواهند شد و اگر به هر اندازهای از این مسیر ولایت منحرف شدند یقیناً گرفتار هستند.
از رابطهتان با پدر خود بگویید؟
ارتباط ایشان با همه مردم خوب بود. به خاطر دارم یکبار گفت که یک مسلمان و یک مسیحی با یکدیگر مشاجره کردند و برای قضاوت نزد من آمدند. پدرم بسیار رئوف و مهربان بود و هیچگاه تندی نکرد، البته نصیحت بسیار میکردند. ما چهار ف پسر و دو دختر بودیم که خواهرانم در زمان حیات پدر از دنیا رفتند، هرچه پدر میگفتند برای ما حجت بود و همیشه مطیع امر ایشان بودیم.
نظر شما