به گزارش خبرنگار ایمنا، حدود ۱۰ روز قبل گزارش ناپدید شدن مردی ۴۵ ساله به پلیس پایتخت اعلام شد. به گفته خانواده مرد گمشده، وی آخرین بار صبح زود برای رفتن به محل کارش از خانهاش خارج و از آن پس به طرز مرموزی ناپدید شده بود. هیچیک از دوستان و همکارانش از او خبر نداشتند. با شروع تحقیقات پلیسی، گروهی از مأموران اداره چهارم پلیس آگاهی تهران با دستور قاضی عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی، جستوجو را برای یافتن سرنخی از مرد گمشده آغاز کردند.
تیم تحقیق در گام نخست به بررسی تصاویر دوربینهای مداربستهای که در اطراف خانه مرد گمشده بود، پرداخت و به سرنخی از وی دست یافت. تصاویر دوربینها نشان میداد که مرد گمشده پس از خارج شدن از خانهاش به سمت اتومبیلش که در کنار خیابان پارک بوده رفته است. در همین هنگام مردی آشنا به او نزدیک شده و شروع به صحبت با وی کرده و لحظاتی بعد هر دو سوار ماشین شده و محل را ترک کردهاند. از آن پس دیگر نه خبری از مرد گمشده شد و نه ردی از خودروی او بهدست آمد. در این شرایط بازپرس جنایی دستور بازداشت مرد آشنا را صادر کرد تا شاید تحقیق از او اسرار این پرونده را فاش کند.
مرد مظنون که حدوداً ۳۵ ساله و از آشنایان مرد گمشده بود، چهارشنبه گذشته بازداشت شد. اما در بازجوییهای اولیه مدعی شد که از سرنوشت مرد ناپدید شده بیاطلاع است و مدتی میشود که او را ندیده است. با این حال وقتی کارآگاهان تصاویر دوربینهای مداربسته را پیش روی او گذاشتند، وی چارهای جز بیان حقیقت ندید.
متهم گفت که چون مرد گمشده پشت سر او بدگویی کرده بود از وی کینه به دل گرفته، او را به قتل رسانده و جسدش را در بیابانهای وردیج رها کرده است. وی اظهار کرد: مقتول از آشنایانم بود. مدتی قبل از چند نفر شنیدم پشت سر من بدگویی و غیبت کرده است. حرفهایی که مطرح کرده بود حقیقت نداشت و موجب عصبانیت من شد. تصمیم گرفتم با مقتول قرار ملاقات بگذارم تا درباره حرفهایی که پشت سر من زده صحبت کنیم. با او تماس گرفتم و قرار شد روز حادثه پیش از رفتن به محل کارش با یکدیگر صحبت کنیم.
آن روز سر قرار حاضر و پس از آنکه سوار بر ماشین مقتول شدم، او حرکت کرد. در بین راه از او درباره بدگوییهایش پرسیدم و همین آغاز درگیری میان ما شد. ناگهان مقتول از داخل داشبورد ماشینش چاقویی برداشت و به سمت من گرفت. در جریان کشمکشی که میان ما بهوجود آمد یکباره چاقو به شکم او اصابت کرد. من هرگز قصد کشتن او را نداشتم و نمیخواستم جانش را بگیرم. ناخواسته چاقو به شکم او برخورد کرد و وقتی دیدم دچار خونریزی شده است، وحشت کردم.
هنگامی که باهم درگیر شدیم، ماشین متوقف شده بود. وقتی دیدم دچار خونریزی شده او را در صندلی جلو قرار دادم و خودم پشت فرمان نشستم تا وی را به بیمارستان برسانم، اما در بین راه متوجه شدم که نفس نمیکشد و قلبش از تپش ایستاده است. وحشت کرده بودم و نمیدانستم با جسد چه کار کنم. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که به سمت حاشیه تهران بروم و جسد را در جایی خلوت رها کنم. بیهدف رانندگی میکردم تا اینکه متوجه شدم در حوالی وردیج هستم. جسد را همانجا رها کردم و بعد به سمت یکی از مناطق تهران رفتم و ماشین را هم آنجا رها کردم و تصمیم گرفتم این راز را هرگز با کسی بازگو نکنم. اما از روزی که ناخواسته مرتکب قتل شدم هر شب کابوس میدیدم و عذاب وجدان داشتم تا اینکه دستگیر شدم.
با اعتراف این مرد، مأموران به حوالی روستای وردیج رفته و جسد مقتول را پیدا کردند. به این ترتیب متهم به قتل با دستور بازپرس جنایی برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. این در حالی است که خانواده مقتول با حضور در دادسرای جنایی تهران برای قاتل درخواست قصاص کردهاند.
جنجال زنده شدن جنازه یک مرد در بهمئی یاسوج
هاشم طاهری مدیر شبکه بهداشت و درمان شهرستان بهمئی اظهار کرد: مرحوم ساعت ۱۳:۵۵ (شنبه دوم بهمن) به مرکز بهداشتی درمانی مراجعه کرده و هیچگونه علائم حیاتی در بدو ورود به مرکز نداشتند که برای ایشان به مدت یک ساعت عملیات احیا (cpr) انجام شد که متأسفانه ناموفق بوده و پس از گذشت یک ساعت از انجام cpr مرحوم هیچگونه علائمی از نشانههای حیات نداشتند و نوار قلب صاف برای بیمار ثبت شده که در حال حاضر موجود هست و ضمیمه پرونده شد.
وی افزود: پس از اینکه آن مرحوم به سردخانه منتقل شدن به دلیل خطا در بررسی علائم حیاتی و احساسی شدن فضا متوفی دوباره توسط ۱۱۵ به مرکز بستر و درمان لیکک منتقل شد که پزشک بستر و درمان با توجه به قواعد پزشکی ملزم بودن که ایشان را cpr کنند (در عین اینکه ایشان تأیید کردن مرگ مربوط به چند ساعت قبل بوده ولی بنا به قاعده پزشکی مبنی بر احیای همه افراد و در هر شرایطی ایشان به مدت یک ساعت احیا کردن) که قاعدتاً با توجه به شرایط متوفی بینتیجه بود.
طاهری ادامه داد: مجدداً از طرف پزشکان و کادر درمان شهرستان به خانواده آن مرحوم تسلیت عرض میکنم و لازم است همه ما به چند نکته در مورد مرگ توجه کنیم اول اینکه اگر نبض و تنفس به مدت ۱۰ ثانیه چک شود و بیمار این دو علامت را نداشته باشد یعنی دچار ایست قلبی و تنفسی شده و نیاز به احیا دارد.
وی اضافه کرد: بدن انسان پس از مرگ به صورت تدریجی سرد میشود و ممکن است دمای بدن با توجه به محیط اطراف تا چندین ساعت بالا باشد نکته بعدی جمود نعشی که پس از مرگ به دلیل انقباض در عضلات بدن ایجاد میشود و این حرکات به نحوی است که خیلی اوقات احساس میشود جنازه حرکت میکند ولی این حرکات نشانه حیات نیست.
مدیر شبکه بهداشت و درمان شهرستان بهمئی خاطرنشان کرد: همه ما باید توجه کنیم که با نظرات غیر کارشناسانه باعث آسیبهای روحی و روانی برای مردم و جامعه نشویم و در نظر داشته باشیم که بررسی علائم حیاتی شرایط خاصی دارد و نباید بدون دانش لازم به بررسی و اظهار نظر در مورد افراد پرداخته شود تا منجر به جریحهدار شدن احساسات بازماندگان و مردم نشود.
قاتل دختر دانشجو در یک قدمی چوبهدار
عامل قتل دختر دانشجو که جسد مقتول را به آتش کشیده بود، با تأیید حکم قصاص از سوی دیوان عالی کشور به چوبهدار نزدیک شد. این مرد متهم است دو سال قبل در جریان درگیری بهخاطر ۵۰۰ هزار تومان دختری دانشجو را به قتل رسانده است. این پرونده با شکایت پدر دختر به جریان افتاد. او به مأموران گفت دخترش از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است.
پدر این دختر اظهار کرد: دخترم طبق معمول هرروز برای رفتن به دانشگاه از خانه خارج شد. او سوار ماشین شد و رفت اگر قرار بود دیر بیاید، حتماً به ما خبر میداد اما تماسی با ما نداشت و هرچه به تلفنش هم زنگ میزنیم، خاموش است. من فکر میکنم برای دخترم اتفاقی افتاده است. زمانیکه مأموران تحقیقات خود را آغاز کردند، با توجه به اینکه تلفن آیدا خاموش بود، مطمئن شدند اتفاقی رخ داده است. آنها شماره پلاک ماشین آیدا و سایر اطلاعات را از پدر وی گرفتند و تحقیقات خود را آغاز کردند اما اثری از آیدا و خودروی او نبود. پلیس متوجه شد آیدا با پسری به نام هومن قرار داشت.
پرینت مکالمات او نیز این موضوع را تأیید میکرد. وقتی مأموران هومن را مورد پرسش قرار دادند، او از سرنوشت آیدا اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: من او را دیدم، برای گرفتن پول آمده بود اما بعد رفت و دیگر از او خبری ندارم من ارتباط خاصی با او نداشتم. چند روز بعد پلیس ماشین آیدا را در حالی که بخشی از آن سوخته بود، پیدا کرد. بهاینترتیب مأموران تقریباً مطمئن شدند باید دنبال جسد آیدا بگردند.
مدتی بعد جسدی سوخته در خارج از تهران پیدا شد که به نظر میرسید متعلق به آیداست. جسد کاملاً سوخته و قابل شناسایی نبود اما با توجه به وسایلی که از جسد باقی مانده بود، برای مأموران محرز شد جنازه متعلق به آیداست. با انجام آزمایش دیانای از خانواده آیدا هویت جسد مورد تأیید قرار گرفت.
در ادامه تحقیقات با توجه به اینکه هومن آخرین کسی بود که با آیدا قرار داشت، او بازداشت شد. هومن این بار به قتل آیدا اعتراف کرد و گفت از شدت عصبانیت دست به این کار زده است. هومن اظهار کرد: آیدا مبلغی پول به من داده بود و من هر ماه به او ۶۰۰ هزار تومان پرداخت میکردم. روز حادثه او مقابل خانه من آمد و پولش را خواست. ۱۰۰ هزار تومان به او دادم و گفتم ۵۰۰ هزار تومان مابقی را بعد از چند روز میدهم. آیدا عصبانی شد و گفت قبول نمیکند.
وی ادامه داد: داد و فریاد کرد و از من خواست همه پول را بپردازم. من هم قبول نکردم و دوباره صدایش را بالا برد. از شدت عصبانیت او را به داخل خانه کشاندم و خفهاش کردم. وقتی داشتم این کار را میکردم، اصلاً در حال خودم نبودم. نمیدانم چرا آنقدر عصبانی شدم. وقتی آیدا فوت شد، من دیگر راهی بهجز از بین بردن جسد نداشتم و میدانستم دیر یا زود پلیس سراغم میآید و خانواده آیدا پیگیر او میشوند؛ بههمینخاطر تصمیم گرفتم جسد را از بین ببرم.
پس از گفتههای متهم پزشکی قانونی نیز نظر خود را اعلام کرد. در نامهای که پزشکی قانونی به دادسرا ارسال کرد، ذکر شده بود آیدا ابتدا بر اثر خفگی جانش را از دست داده و به نظر میرسد خفگی نیز بر اثر فشار بر عناصر حیاتی گردن اتفاق افتاده و سپس جسد به آتش کشیده شده است. با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به شعبه هفت دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. در جلسه رسیدگی به این پرونده اولیای دم درخواست قصاص کردند و پدر آیدا گفت بههیچوجه مصالحه نخواهد کرد. بعد از اینکه کیفرخواست علیه متهم خوانده شد، متهم در جایگاه قرار گرفته و اتهام خود را قبول کرد.
این مرد اظهار کرد: من اتهام را قبول دارم اما در آن زمان در حالت عادی نبودم. وقتی آیدا سراغم آمد، من کاملاً در حالت غیرعادی بودم؛ چون مقدار زیادی شیشه مصرف کرده بودم، ارادهام دست خودم نبود. چندباری هم به او گفتم که برود اما توجهی نکرد و ایستاد و گفت پولش را میخواهد. وقتی از شدت خشم او را به قتل رساندم، چارهای نداشتم بهجز اینکه جسد را از بین ببرم. بههمینخاطر با ماشین خود آیدا جسد را به سمت نسیمشهر بردم و در آنجا آتش زدم و بعد فرار کردم.
وی ادامه داد: من ابتدا میخواستم ماشین را از بین ببرم، چون میدانستم از طریق ماشین رد من را میزنند اما بعد تصمیم گرفتم جسد را هم از بین ببرم. تا اثر انگشت یا رد و نشانهای از من روی آن نباشد. از کاری که کردم خیلی پشیمان هستم و به خاطر این اتفاق از اولیای دم درخواست بخشش دارم.
با پایان جلسه دادگاه هیئت قضات وارد شور شدند و متهم را با توجه به درخواست اولیای دم به قصاص و پرداخت دیه به دلیل جنایت بر میت و پرداخت خسارت محکوم کردند. رأی صادره مورد اعتراض متهم و وکیلمدافعش قرار گرفت و پرونده برای بررسی به شعبه ۲۹ دیوان عالی کشور ارسال شد. با بررسیهای انجامگرفته از سوی دیوان عالی کشور رأی صادره عیناً مورد تأیید قرار گرفت و قضات اعتراض متهم و وکیلش را وارد ندانستند. بهاینترتیب نام هومن در میان متهمان اجرای احکام دادسرای جنایی تهران قرار گرفت.
درگیری مسلحانه در جشن تولد یک شرور
۱۸ دیماه امسال، مجروح شدن دو جوان از ناحیه چشم و پا به دلیل تیراندازی در جشن تولد در یک باغ داخل باقرشهر از سوی پرسنل بیمارستان به مأموران پلیس گزارش داده شد. با اعلام این خبر تیمی از مأموران کلانتری ۱۲۱ سلیمانیه با توجه به اینکه دو جوان به بیمارستانی در نزدیکی کلانتری منتقل شده بودند با دستور بازپرس دادسرای کهریزک راهی بیمارستان شدند و تحقیقات ابتدایی را برای شناسایی و دستگیری عاملان حادثه آغاز کردند. روند تحقیقات میدانی نشان داد، دو جوان تهرانی پس از مصرف مشروبات الکلی در جشن تولد با چند جوان دیگر درگیر شدند و هدف شلیک گلوله قرار گرفتند.
مأموران پلیس پس از دریافت این اطلاعات با تحقیقات از افراد حاضر در جشن تولد و اقدامات اطلاعاتی چهره و هویت متهم اصلی این پرونده را در تهران شناسایی کردند. تحقیقات برای دستگیری متهم ادامه داشت تا اینکه پنجشنبه ۲۳ دی ماه، مأموران کلانتری ۱۲۱ سلیمانیه در جریان قمه کشی و تیراندازی به یک املاک توسط دو شرور در خیابان لرستان قرار گرفتند.
تیم عملیات کلانتری ۱۲۱ سلیمانیه با دستور بازپرس دادسرای کهریزک تحقیقات را آغاز کردند و متوجه شدند دو شرور در جشن تولدی در باقر شهر حضور داشتند و به دلیل انتقامجویی به این بنگاه مسکن حمله کردند که به دلیل فوت پدر صاحب بنگاه کسی در آنجا حضور نداشت.
مأموران کلانتری سلیمانیه با بازبینی دوربینهای مداربسته و تحقیقات از صاحب املاک متوجه شدند متهمان با کلت کمری تیراندازی کرده و پس از شرارت با خودرو ۲۰۶ پلاک مخدوش پا به فرار گذاشتند. تیم عملیات کلانتری پس از شناسایی مخفیگاه متهمان با هماهنگی بازپرس دادسرای کهریزک در یک عملیات ضربتی پس از چند ساعت تعقیب و مراقبت دو شرور را دستگیر و به کلانتری منتقل کردند.
متهمان پس از انتقال به کلانتری ۱۲۱ سلیمانیه در بازجوییهای اولیه به جرم حمله به بنگاه مسکن با کلت کمری و قمه اعتراف و انگیزه خود را انتقامجویی از افراد حاضر در درگیری جشن تولد داخل باغ در باقرشهر عنوان کردند. مأموران کلانتری پس دستگیری دو مرد انتقامجو در گام بعدی با تحقیقات میدانی یک هفته بعد ۲۷ دی ماه، عامل اصلی تیراندازی در جشن تولد باغ باقرشهر را پس از خروج از محله دولت آباد با یک عملیات غافلگیرانه دستگیر کردند. متهمان پس از اعترافاتشان برای سیر مراحل قانونی به دادسرای کهریزک منتقل شدند و تحقیقات در خصوص این پرونده توسط مقام قضائی ادامه دارد.
قتل فجیع پدر در مستی
نیمه شب ۲۶ دی، زنگ تلفن قاضی ویژه قتل عمد به صدا درآمد و مأموران کلانتری سناباد مشهد از وقوع جنایتی هولناک در یک منزل ویلایی خبر دادند. به دنبال دریافت این خبر، بلافاصله قاضی «محمود عارفی راد» عازم بولوار قاضی طباطبایی شد و به تحقیق در این باره پرداخت. جسد مربوط به مردی حدود ۶۰ ساله بود که کنار دیوار اپن آشپزخانه قرار داشت و آثار ضربات متعدد چاقو بر نقاط مختلف پیکرش خودنمایی میکرد.
در همین حال پسری که متهم به قتل بود نیز با پای زخمی کف اتاق افتاده بود و مادرش شیونکنان از حادثه تلخی سخن میگفت که دقایقی قبل مقابل چشمانش رخ داده بود. بوی نامطبوع مشروبات الکلی در فضای خانه حکایت از جنایت در حال مستی داشت و بطری حاوی مشروبات الکلی نیز در گوشه اتاق به چشم میخورد.
همسر مقتول درباره چگونگی وقوع این حادثه تأسفبار اظهار کرد: پسرم مدتهاست که با تالمات روحی و روانی زندگی میکند به طوری که چند بار در بیمارستان روان پزشکی بستری شده است اما امشب ناگهان به سراغ بطری مشروبات الکلی رفت و بعد هم با چاقو به جان پدرش افتاد. هرچه تلاش کردم دست او را بگیرم و چاقو را خارج کنم موفق نشدم و پسرم در حالی که روی سینه پدرش نشسته بود ضربات چاقو را بر پیکر وی فرود آورد و بعد هم خودش در کنار جسد نقش بر زمین شد.
در پی اظهارات همسر مقتول و انجام تحقیقات میدانی مقدماتی در محل وقوع جنایت، متهم ۳۰ ساله این پرونده جنایی با صدور دستوری از سوی قاضی «عارفی راد» بازداشت شد تا بررسیهای تخصصی درباره این جنایت هولناک صورت گیرد. در همین حال وقتی متهم مورد مداوا قرار گرفت، دوباره در شعبه ۲۱۱ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد مقابل میز عدالت ایستاد و به پرسشهای مقام قضائی پاسخ داد. او اظهار کرد: من دچار بیماری روحی هستم و در بیمارستان روانپزشکی هم بستری شدهام اما از مدتی قبل باز هم حال خوبی نداشتم و درگیر مشکلات روحی بودم.
روز حادثه وقتی به خانه آمدم خیلی حالم گرفته بود. به سراغ بطری مشروب رفتم تا با مصرف آن به حال طبیعی بازگردم و بهتر شوم ولی زمانی که مقداری از مشروبات را نوشیدم، ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد و به یاد روزهایی افتادم که با پدرم ارتباط خوبی نداشتم و با یکدیگر صحبت نمیکردیم. این رفتارهای پدرم از ذهنم میگذشت و خیلی از او دلخور بودم به همین دلیل ناگهان بلند شدم و با چاقو به جان پدرم افتادم.
پدرم کف اتاق دراز کشیده بود که ضرباتی به او زدم. با این حال پدرم از روی زمین بلند شد ولی من باز هم چاقو زدم تا دوباره کف اتاق افتاد. این بار روی سینهاش نشستم و چند ضربه دیگر هم زدم. در همین حال مادرم تلاش میکرد تا چاقو را از من بگیرد اما من آن را رها نکردم.
متهم این پرونده جنایی در پاسخ به سوال قاضی «عارفی راد» که پرسید "زخم روی پایت چگونه ایجاد شد؟ "، گفت: در حالی که ضربات چاقو را محکم بر پیکر پدرم فرود میآوردم، ناگهان ضربهای از دستم در رفت و به پای خودم خورد، و همچنین در پاسخ به این سوال که "چرا مادرت را با چاقو نزدی"، گفت: من مادرم را دوست داشتم و نمیخواستم به او آسیبی برسانم. در پی اعترافات تلخ این جوان ۳۰ ساله، دستور انتقال وی به زندان از سوی قاضی «عارفی راد» صادر شد و او با صدور قرار قانونی به زندان انتقال یافت.
ازدواج جیمز باندی در مشهد
مرد ۳۳ ساله که از غرب کشور برای ملاقات با فرزند کوچکش به مشهد آمده بود، در حالی که بیان میکرد تحصیلات ابتدایی دارد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنج تن مشهد گفت: ۱۳ سال قبل زمانی که خدمت سربازی را به پایان رساندم خانوادهام را سوار پراید کردم و به طرف مشهد به راه افتادم چرا که سالها بود پدر و مادرم در حسرت پابوسی آقا امام رضا (ع) بودند.
سه روز از اقامت ما در یک مسافرخانه میگذشت و من روزی دو بار خانوادهام را به حرم میبردم. آن روز هم در حاشیه روگذر خیابان شیرازی پشت فرمان خودرو نشسته و منتظر خانوادهام بودم تا از حرم خارج شوند، در همین حال زنی را دیدم که سراسیمه و هراسان در خودروام را باز کرد و در حالی که دو فرزندش را به آغوش گرفته بود داخل خودرو نشست و ملتمسانه از من خواست به سرعت او را از محل دور کنم.
آن زن جوان چنان وحشت زده و با صدایی لرزان خواهش و تمنا میکرد که تحت تأثیر قرار گرفتم و پدال گاز را فشردم طوری که خانوادهام را از یاد بردم و فقط سوال میکردم «کجا بروم؟» آن زن در حالی که فریاد میزد تو را به خدا فقط برو، گفت "همسر سابقم که از او طلاق گرفتهام مرا در اطراف حرم دیده است و حالا قصد گرفتن فرزندانم را دارد در حالی که من اهل یکی از شهرهای خراسان جنوبی هستم و در مشهد کسی را نمیشناسم. " هنوز سخنان آن زن ادامه داشت که راننده خودرویی در کنارم ترمز کرد.
او پیاده شد و در حالی که به من ناسزا میگفت، فریاد میزد زن و بچه مرا کجا میبری؟ من هم که به شدت غیرتی شده بودم سیلی به صورتش نواختم و فریاد زدم من با این خانم ازدواج کردهام. برو و برای من ایجاد مزاحمت نکن. آن مرد جوان در حالی که آه از نهادش برخاست، سرش را پایین انداخت و رفت. من که حس غرور داشتم و برق «امنیت» را در چهره آن زن میدیدم به او گفتم تو را به مسافرخانه میبرم و تا روزی که در مشهد هستم نمیگذارم کسی مزاحم شما بشود. اتاقی در همان مسافرخانه محل اقامت خودمان برایش اجاره کردم. سپس دنبال خانوادهام رفتم.
آنها نگران بودند و من ماجرای «راحله» را برایشان بازگو کردم. چند روز بعد خانوادهام را متقاعد کردم تا ابتدا راحله را به شهر محل سکونتش برسانم و بعد عازم آذربایجان شوم چراکه احساس میکردم به آن زن دل باختهام و نگرانش هستم. وقتی به طرف خراسان جنوبی به راه افتادم راحله شماره تماس مرا گرفت تا خانوادهاش با پدرم تماس بگیرند و از فداکاری من تشکر کنند ولی او مدام پیامکهای عاشقانه و محبتآمیز برایم میفرستاد و من زمانی به خود آمدم که دیگر قصد ازدواج با او را داشتم.
خانوادهام حیران و نگران مخالفت کردند چرا که «راحله» ۹ سال از من بزرگتر بود و دختری ۱۷ ساله نیز داشت که نزد پدربزرگش زندگی میکرد ولی من به نصیحتهای آنها گوش ندادم، مقابل خانوادهام ایستادم و بالاخره با راحله ازدواج کردم. حضانت فرزندانش را نیز پذیرفتم تا در ارومیه کنار من زندگی کند. مدتی بعد سپیده دختر بزرگ راحله را در خراسان جنوبی عروس کردیم و من همه جهیزیهاش را تهیه کردم با این حال راضی به ازدواج او نبودم چراکه داماد فرد مناسبی نبود. خلاصه دو سال بعد من هم صاحب یک دختر شدم اما همسرم دیگر به فرزندانش اهمیتی نمیداد.
او فقط در فضای مجازی سیر میکرد و در گروههای زیادی عضو بود. من هم که کم سواد بودم از کارهایش سر در نمیآوردم تا اینکه روزی به من گفت مشکل خانوادگی برای دخترش پیش آمده و باید به خراسان جنوبی برود. اصرار کردم که من هم همراهش بروم اما به هیچ وجه قبول نکرد. حس عجیبی داشتم و احساس خطر میکردم چرا که قصد داشت فرزندانش را نیز با خود ببرد اما من دختر سه سالهام را با خودم به سر کار بردم و او به همراه فرزندان خودش رفت. وقتی به خانه بازگشتم از پول و طلاها و پساندازهایم خبری نبود. با راحله تماس گرفتم اما او گفت "نمیگذارم آب خوش از گلویت پایین برود".
او مهریهاش را به اجرا گذاشت و حسابهای بانکی ام را توقیف کرد. مدتی بعد خودش تماس گرفت و گفت به شرط اینکه تعهد محضری بدهم به زندگی با من باز میگردد. من هم به خاطر فرزندم به مشهد آمدم و او مرا به یک محضر آشنا برد. محضردار با تعجب گفت "میدانی چه چیز را امضا میکنی؟ " همسرم بلافاصله گفت "بله همه چیز را توضیح دادهام".
خلاصه راحله با من به ارومیه بازگشت و تازه فهمیدم که او تعهد حق طلاق و حضانت فرزندم را از من گرفته و بعد هم دخترم را با خودش به خراسان جنوبی برده است. اکنون بعد از سه سال موفق شدم از دادگاه حق ملاقات بگیرم ولی زمانی که برای یافتن همسرم به مشهد آمدم متوجه شدم که او به موادمخدر صنعتی اعتیاد شدیدی دارد و با دختر بزرگش که طلاق گرفته در پاتوقی زندگی میکند که افراد خلافکاری مقابل چشمان دختر کوچک من به آنجا رفت و آمد دارند و او هم فرزندم را مخفی کرده است و… بررسیهای تخصصی در اینباره با صدور دستورات ویژهای از سوی سرهنگ غلام علی مالداری رئیس کلانتری پنج تن مشهد، آغاز شد.
نظر شما