به گزارش خبرنگار ایمنا، بهروز باقری از آن آدمهای مثالزدنی و ریشهدار حوزه فیلمسازی در اصفهان با کارنامهای پربار است که آرام و به دور از هیاهوی رسانهها مینویسد و میسازد. زندگیِ عجین با شعر و ادبیات خانوادهاش، او را از آغازین سالهای نوجوانی در مسیر هنر قرار داد. وی به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان وارد شد و شهادت برادر، راز و مرز واقعیت و هنرش را افسون کرد. ۱۶ ساله بود که با ورود به انجمن سینمای جوان اصفهان فیلم «میتوانم» را ساخت؛ داستان مرد نقاشی که در جنگ نابینا شد و با استفاده از حس شنوایی به نقاشی ادامه داد و این شروع موفقیتهای این فیلمساز بود.
عنوان بهترین فیلم سینمایی جشنواره فتح با فیلم «بوی گل»، بهترین کارگردانی جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان با فیلم «تولد یک عروسک» در سال ۹۱، دریافت تندیس جشنواره رشد و تندیس جشنواره حسنات با مستند «سلام خدای مهربون»، حضور در جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان در سال ۹۴ با سه فیلم کوتاه «مدال»، «جعل» و «پروانههای گچی» و همچنین ساخت فیلم «سمفونی زندگی» به تهیهکنندگی جشنواره فیلم کودک و ساخت فیلم و سریال در صداوسیمای مرکز اصفهان مانند سریال «غریب آشنا» و فیلمهای «پنجره»، «گفتوگو» و تولید حدود ۳۲ فیلم کوتاه برای شبکه طه لبنان، نمونههایی از فعالیتهای بهروز باقری در زمینه ساخت فیلم و سریال است. او این روزها در حال تولید مراحل پایانی فیلم سینمایی «سِرالیش» است؛ فیلمی درباره کودک همسری دختران که باقری ایده آن را از رسوم نادرست جاری در افغانستان گرفته است… سرالیش به معنای معاوضه است.
آنچه میخوانید گفتوگوی خبرنگار ایمنا با بهروز باقری، یکی از کارگردانانِ مؤلف سینمای اصفهان است.
آشنایی شما با هنر از کجا شروع شد؟
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
پدرم دبیر آموزش و پرورش بود و ادبیات درس میداد. عکاس هم بود و اوایل تدریس خود را در روستای سجزی در شرق اصفهان انجام میداد و آنجا با دوربین لوبیتر از ۱۰ دانشآموز با پز عکس ۳×۴ ایستاده کنار هم عکس میگرفت و بعد از چاپ در اصفهان آنها را قیچی و به عکس پرسنلی برای دانشآموزان تبدیل میکرد.
آشنایی من با هنر از طریق ادبیات داستانی و خلاقیت پدرم بود. زندگی ما به لطف پدرم بر مبنای ضربالمثلها و داستانهای ایران و جهان میچرخید. بخشی از علاقه پدرم به ادبیات به دلیل مادرش "ننه قمر" که قصهگو بود و تحلیلهایش بر اساس قصهها صورت میگرفت. این علاقه موروثی به ادبیات و قصهگویی در نوشتن و فیلم ساختن من بسیار تأثیر گذاشت.
برادر بزرگترم دبیر، نقاش، نویسنده و عکاس بود که در ۲۴ سالگی در تانک فرماندهی زرهی شهید شد. از او ۴۰ تابلو و عکسهای زیاد اجتماعی و هنری باقیمانده است، وقتی من بچه بودم برادرم به من نقاشی کردن و عکاسی را آموخت و بزرگترین تراژدی زندگی من که عجین با شعر و ادبیات بود و راز و مرز واقعیت و هنر مرا افسون کرد، لحظهای بود که خبر شهادت برادرم را به ما دادند و پدرم در ایوان خانه تنها زیر لب زمزمه میکرد:
خون ریخت به کام کودکی چند برچید بساطی مادری را… فرزند مگر نداشت صیاد (شعر آشیان ویران مرحومه پروین اعتصامی)
پدرم شکار میرفت و از آن روز تفنگ خود را از جعبهاش درنیاورد.
تحصیلات را هم در زمینه هنر ادامه دادید؟
بعد از آن روزها، بهرغم تلاشهای پدرم برای تحصیل در رشته پزشکی یا دندانپزشکی، من به سمت هنر و نقاشی رفتم. آن زمان بهنوعی هنر را مطربی میدانستند، با این حال بازهم به راه خود ادامه دادم. در دوران راهنمایی در کنار معلم هنرمان، آقای طبائیان نقاشی یاد میگرفتم و با راهنمایی او به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان وارد شدم و از حضور استاد مصریپور، استاد جزی زاده و استاد دادمهر بهرهمند شدم و سپس خوشنویسی را با آقای سیاوش، مدیر هنرستان هنرهای زیبا شروع کردم.
فیلمسازی را چه زمانی شروع کردید؟
در سن ۱۴ سالگی بعد از قبولی در آزمون ورودی، به هنرستان هنرهای زیبا وارد شدم. سال اول به رشته نقاشی مینیاتور رفتم و البته خطاطی را هم ادامه دادم، تا اینکه فهمیدم انجمن سینمای جوانان، هنرجوی عکاسی و فیلمبرداری میپذیرد. تحت تأثیر پدر و برادرم به عکاسی علاقهمند شدم و با شرکت در آزمون ورودی انجمن سینمای جوان، بهعنوان نفر اول آزمون شفاهی و عملی پذیرفته شدم. من نفر اول بخش عکاسی شده بودم بنابراین دیگر به آزمون ورودی بخش فیلمبرداری نیازی نداشتم.
آن زمان مهدی قاسمی مدیر انجمن بود. او دستیار محسن مخملباف در فیلم سینمایی شبهای زایندهرود بود که در محیط هنرستان هنرهای زیبا ضبط میشد. سایر کلاسهای فیلمسازی را شرکت نکردم، اما آن موقع اصغر فرهادی و علی خودسیانی نویسنده سریال دنیای شیرین دریا و سیاوش زرینآبادی کارگردان شکرستان، حمید بهرامی که الان در هالیوود انیمیشن کار میکند و خیلیهای دیگر در بخش فیلمسازی انجمن سینمای جوان فعال بودند.
اولین فیلم خود را در انجمن ساختید؟
مهدی قاسمی به من گفت که با توجه به تواناییام در عکاسی، میتوانم یک فیلم بسازم. من هم خواندن کتاب و مطالعه در حوزه سینما را شروع کردم و بعد از دو ماه فیلمنامهای نوشتم و تصمیم گرفتم آن را بسازم. داستان فیلم در مورد مرد نقاشی بود که پس از نابینایی در جنگ تصمیم میگیرد با حس شنواییاش کار کند. اسم فیلم را هم «میتوانم» گذاشتم. این شروع برای یک بچه ۱۶ ساله عجیب بود.
سه ماه بعد از تمام شدن ضبط فیلم، جشنوارهای شروع شد. آقای قاسمی من را صدا زد گفت: داوران، فیلم تو را بهعنوان بهترین فیلم اول انتخاب کردند، نقاشی و خطاطی را ادامه بده، اما فیلمسازی و نوشتن را رها نکن.
۱۸ سال داشتم که پوستر جشنواره انجمن سینمای جوانان استان اصفهان را طراحی کردم و همان سال یک نمایشگاه کاریکاتور برگزار کردم و یک فیلم هم در بخش مسابقه این جشنواره داشتم.
و بعد، دانشگاه و دوران خدمت سربازی پیش آمد؟
با اینکه به دلیل خانواده شهید بودن از خدمت سربازی معاف بودم، اما در مرکز حفظ ارزشهای دفاع مقدس در مرکز تولید آثار سینمایی لشکر امام حسین (ع) مشغول سپری کردن دوران خدمت شدم. سپس فیلمنامه فیلم یکساعتهای به اسم «بوی گل» را در قالب فیلم ۱۶ میلیمتری نوشتم و توانستم بودجه و امکانات نظامی عظیمی برای تولید آن بگیرم. آن فیلم همان سال در شبکه یک پخش شد و در جشنواره فتح بهعنوان بهترین فیلم سینمایی انتخاب شد. بعد از خدمت هم دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم.
در سایر جشنوارههای سینمایی ازجمله جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان نیز حضور داشتند؟
در حدود سالهای دهه نود این بحث مطرح شد که چرا چندین سال است کارگردانهای اصفهانی جایزه جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان اصفهان را دریافت نمیکنند و اینجا بود که تصمیم گرفتم فیلم دیگری بسازم و فیلم «تولد یک عروسک» را ساختم که موفق شدم در سال ۹۱ دیپلم افتخار بهترین کارگردانی جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان را دریافت کنم.
سپس تولید یک مستند را شروع کردم و مستند «سلام خدای مهربون» به جشنواره رشد راه یافت و موفق به دریافت تندیس جشنواره رشد و تندیس جشنواره حسنات شد و به جشنواره سینما حقیقت راه یافت.
در سال ۹۴ با سه فیلم کوتاه «مدال»، «جعل» و «پروانههای گچی» در جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان شرکت کردم و سال بعد فیلم «سمفونی زندگی» را به تهیهکنندگی دفتر جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان و شهرداری اصفهان ساختم.
با صداوسیمای مرکز اصفهان همکاری داشتید؟
سینما هنری اقتصادی است و حوزههای دولتی نیز اصلاً بخش خصوصی را حمایت نمیکنند و اگر حمایت کنند شرایط و توقعات خاص خودشان را دارند؛ بنابراین مجبور شدم در صداوسیما و حوزههای دولتی فعالیت کنم. وارد صداوسیما شدم و بهطور رسمی بهعنوان دستیار تهیه و تهیهکننده استخدام شدم.
سریال «غریب آشنا» و فیلمهای «پنجره» و «گفتوگو» که آن سال در بخش مسابقه جشنواره بینالمللی کودکان و نوجوانان شرکت کرد نمونههایی از فعالیت من در صداو سیمای مرکز اصفهان است، اما به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم انتظارهایی که سازمان از من دارند را برآورده کنم. از صداوسیما کنارهگیری کردم و چند فیلم مستند و داستانی ساختم؛ ضمن اینکه حدود ۳۲ فیلم کوتاه هم برای شبکه طه لبنان ساختهام.
همچنین ایده ساخت برنامهای مانند فیلم "سلام سینما" با تهیهکنندگی مرحوم محمود فلاح (تهیهکننده مختارنامه و خوشرکاب) به ذهنم رسید. بر این اساس که از همه ایران و بدون شرط سواد و سن، آزمونی در رشته گویندگی گرفته شود و بهصورت طنز برخورد افراد را نشان دهیم، اما با توجه به شرایط حاکم بر تلویزیون این کار اصلاً خوب پیش نرفت.
با توجه به گفتههایتان، شما نویسنده و کارگردان نوشتههای خودتان هستید؟
من یک کارگردانِ مؤلف هستم و نوشته و داستانهای خودم را میسازم.
چه پروژههای در حال آمادهسازی دارید؟
فیلم سینمایی «سِرالیش» را ساختهام که در مراحل پایانی قرار دارد. فیلمنامه «حوری» را نوشتهام و پروانه ساخت آن را گرفتم، مشغول تدوین فیلم «آخرین پدر» هستم و همچنین تحقیق و نوشتن فیلمنامه داستان زندگی استاد یکی از استادانم در هنرستان هنرهای زیبا را را انجام میدهم.
وضعیت کنونی فیلمسازی در اصفهان چگونه است؟
در محیطهای کوچک به دلیل شناخت مردم از یکدیگر و دخالتهای نادرست، تنگنظری وجود دارد و این موضوع، چالش بزرگی برای فیلمسازان شهرستانی است. مشکل دیگر فیلمسازان در شهرستانها نبودن امکانات است بهطوریکه اگر فیلمساز بخواهد فیلم خوبی بسازد باید تمام امکانات را از تهران بیاورد، اما با اینحال فیلم او پس از ساختهشدن به تهران رفته و با فیلمهای تولید شده در تهران مقایسه میشود. بهطور مثال امسال و چند سال است که در جشنواره فیلم کوتاه، هیچ فیلمی از اصفهان برگزیده نمیشود چون استانداردهای لازم در فیلمنامه، کارگردانی، تصویر و تدوین را ندارد. در حالی که از نظر خودشان عالی هستند و نوبت محک که میشود هیچ چیز به دست نمیآورند. به همین دلیل است که هنرمندان شهرستانی ترجیح میدهند در تهران فعالیت کنند. این مسئله مانند فرار مغزها است.
کسانی که کارشان خوب است در شهرستان نمیمانند چون هیچ ماهیای در جوی آب کوسه نمیشود و همین مسئله باعث افت کیفیت آثار تولید شده در شهرستانها میشود. از طرفی افراد مختلف در شهرستان به نحوی در روند فیلمسازی سنگاندازی میکنند، برای مثال اگر بخواهیم در اصفهان یک میکروفن ساده بگیریم باید با افراد بسیار زیادی هماهنگ کنیم و در آخر آن فردی که از او میکروفن را گرفتهایم شاکی میشود که چرا تمام تجهیزات را از او کرایه نکردهایم!
مسئله مهمتر، غرور کاذب هنرمندان اصفهان است که فیلمنامه را قبل از ساخت نزد چند استاد بزرگ محک نمیزنند و به تیم نویسندگی معتقد نیستند تا طرح قصه را قویتر کنند. هنرمندان اصفهانی خودشان را دست کم گرفتهاند و فیلمنامههایشان را با فیلمهای روز دنیا مقایسه نمیکنند. نکته اینجا است که از یک فیلمنامه خوب قطعاً فیلم خوب تهیه میشود ولی از فیلمنامه بد محال است فیلم خوب تهیه شود.
نکته مهم دیگر این است که نه در اصفهان و نه در تهران به فیلمنامه اهمیتی نمیدهند؛ تهیهکننده به این فکر است که چهکار کند تا به نویسنده کمترین هزینه را بپردازد و حتی دستمزد مدیر تدارکات فیلم از نویسنده بیشتر بوده است! به همین دلیل کیفت اثر پایین میآید، در صورتیکه در سینمای اروپا کاملاً برعکس است. سوژه، مهمترین بخش فیلم است و اگر فیلمنامهای خوب باشد کیفیت دوربین و صداگذاری و غیره کماهمیتتر میشود.
انتظار شما از مسئولین شهری و استانی در این مورد چیست؟
مسئولین فرهنگی باید هنرمندان شهرشان را بشناسند، از طرفی در حال حاضر اجازه مجوز دادن به فیلمهای بلند سینماییِ بیش از ۵۰ دقیقه از شهرستانها گرفته شده است و روند تأیید فیلمنامه در تهران نیز حداقل سه ماه طول میکشد که در این مدت، هم سرمایهگذار کنارهگیری میکند و هم فیلمساز منصرف میشود. حرف ماقبل آخر من این است که اگر تاریخ خود را آنگونه که هست ثبت نکنیم آنگونه که میخواهند ثبت خواهند کرد. تا من درگیر سرمایهگزار و ممیزی و نوبت تصویب و اصلاحات تصویب و مواردی از این قبیل باشم بیرون کشورم فیلمشان را اکران هم کردهاند. حرف آخر این است که هنر را فقط در تهران نبینید!
گفتوگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما