تبدیل رقابت عشقی به آدم‌ربایی

تبدیل رقابت عشقی دو دختر به آدم‌ربایی، فروش کلیه مادر برای پسر خلافکار، قتل پسر ۱۷ ساله بخاطر دستبند استیل، دستگیری کلاهبردار دو هزار میلیاردی در فرودگاه، قتل زن جوان مقابل چشمان دختربچه معلول، قتل دختر جوان توسط مرد غریبه در آبیک، گنج ساسانی در دخمه مردان تهرانی را در بسته خبری ایمنا بخوانید:

به گزارش خبرنگار ایمنا، تحقیقات در این پرونده از هفته گذشته و با شکایت دختری جوان که مدیر یک شرکت خصوصی بود، شروع شد. دختر جوان که می‌گفت دو نفر او را ربوده و شکنجه کرده‌اند، وحشت‌زده به اداره پلیس رفت و اظهار کرد: ساعاتی قبل پس از آنکه کارم به اتمام رسید از شرکت خارج شدم و به سمت ماشینم رفتم تا به خانه بروم اما با دیدن ماشین شوکه شدم. دور تا دور ماشینم را خط انداخته بودند و با اسپری جمله‌های تهدیدآمیز روی آن نوشته بودند. وحشت کرده بودم و قصد داشتم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم که مردی به من نزدیک شد و چاقویی روی پهلویم گذاشت. او تهدید کرد که اگر حرفی بزنم جانم را می‌گیرد و خواست همراهش بروم.

وی ادامه داد: کاملاً شوکه شده بودم. احساس می‌کردم جانم در خطر است و اگر سر و صدا کنم، زندگی‌ام را از دست می‌دهم. آن مرد مرا به زور سوار پرایدی کرد که در آن نزدیکی پارک بود. پشت فرمان ماشین دختری جوان بود که ماسک به‌صورت داشت. مردی که چاقو به‌دست داشت با زور مرا به داخل ماشین پرت کرد و دختر جوان راه افتاد. التماس می‌کردم که رهایم کنند، اما مرد جوان دست و پا و دهان مرا با چسب بست و راننده به سمت بیابان‌های اطراف تهران رفت.

در محلی خلوت ماشین توقف کرد و دختر جوان و همدستش مرا به باد کتک گرفتند. آنقدر کتکم زدند که بی‌حال شده بودم. بعد دختر جوان تهدید کرد که اگر دور آرین را خط نکشم، جانم را می‌گیرد. تازه آنجا بود که متوجه شدم ماجرا چیست. آرین پسری بود که چند ماه به استخدام شرکت ما در آمده بود. او هم مثل من مهندس برنامه‌نویسی بود و حدود دو ماه قبل رابطه ما صمیمی‌تر شد تا جایی که او از من خواستگاری کرد و قرار بود به‌زودی با یکدیگر ازدواج کنیم. وقتی اسم او را از زبان آن دختر شنیدم، فهمیدم که آدم ربایان بی‌رحم، خواستگارم را می‌شناسند.

احتمالاً آن دختر عاشق او است و حالا می‌خواهد که من پایم را از زندگی آرین بیرون بکشم. در آن لحظات از ترس جانم هرچه گفتند را پذیرفتم و قول دادم به ارتباطم با آرین پایان بدهم. آنها تهدید کردند که اگر شکایت کنم و پای پلیس را به ماجرا باز کنم جان خودم و خانواده‌ام نیز در خطر است. من از ترس جانم این مورد را هم قبول کردم و به آنها اطمینان دادم که اگر رهایم کنند هم دور آرین را خط می‌کشم و از شرکت اخراجش می‌کنم و هم اینکه هرگز راز این گروگانگیری را با کسی در میان نمی‌گذارم. همین موجب شد تا گروگانگیران رهایم کنند. اما من به اداره پلیس آمدم تا شکایت کنم.

با این شکایت، مأموران با دستور بازپرس جنایی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. جایی که آدم‌ربایی اتفاق افتاده بود مجهز به دوربین مداربسته بود و تصاویر دوربین می‌توانست کمک زیادی به حل پرونده کند. مأموران به بررسی تصاویر پرداختند و معلوم شد که حرف‌های شاکی حقیقت دارد. مأموران موفق شدند در این مرحله از تحقیقات، شماره پلاک خودروی پراید متهمان را به‌دست آورند. علاوه بر این دوربین‌ها نشان می‌داد که یک ساعت قبل از شروع آدم‌ربایی و خارج شدن دختر جوان از شرکت، مردی که صورتش را پوشانده و کلاه به سر داشت اقدام به تخریب خودروی مدل بالای شاکی کرده و با اسپری روی آن کلمه‌های تهدید آمیز نوشته بود. در گام بعدی صاحب خودروی پراید که دختری جوان بود شناسایی شد و مأموران با دستور قضائی او را دستگیر کردند.

سارا، نام همان دختری است که در جریان آدم‌ربایی پشت فرمان خودروی پراید نشسته بود. او در مواجهه با شاکی ناچار شد به جرم خود اقرار کند و مدعی شد که هرگز گمان نمی‌کرده دختر جوان از او شکایت کند. سارا اظهار کرد: شاکی رقیب عشقی من بود و هر کاری که انجام دادم به خاطر این بود که او را از زندگی‌ام حذف کنم. اما نمی‌دانستم عاقبت کارم به بازداشت و آبروریزی می‌رسد.

وی ادامه داد: حدود هفت یا هشت سال قبل بود که با آرین آشنا شدم. قرار ما از همان ابتدا ازدواج بود اما آرین شرایط تشکیل زندگی نداشت. تا چند سال که سرگرم تحصیل بود و بعد راهی خدمت سربازی شد. پس از پایان دوره خدمت خود قرار شد کار مناسبی پیدا کند و بعد به خواستگاری‌ام بیاید و زندگی مشترکمان را شروع کنیم. اما از حدود دو ماه قبل که در یک شرکت استخدام شد، رفتارش یکباره تغییر کرد. مدام بهانه می‌آورد که درگیر کار است و نمی‌تواند به دیدن من بیاید.

تا اینکه چند روز قبل آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت برنامه ازدواج ما کنسل است. آرین مدعی بود که قرار است برای انجام یک پروژه کاری به خارج از کشور برود و قصد مهاجرت دارد. به همین دلیل باید به ارتباطمان پایان بدهیم و شرایط ازدواج ندارد. این جمله‌ها را که از آرین شنیدم شوکه شدم. می‌دانستم حقیقت چیز دیگری است. پلیس‌بازی‌ام گل کرد و با خودم گفتم هرطور شده باید از کارهای آرین و برنامه‌هایش سردر بیاورم.

پس از پرس‌وجو و تحقیقات فراوان متوجه شدم که آرین به تازگی با مدیر شرکت که دختری پولدار است آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد. می‌دانستم حالا که آرین به شغل خوبی دست یافته و موقعیت کاری مناسبی دارد هرگز حاضر نمی‌شود به ارتباطش با مدیر شرکت پایان بدهد. از سوی دیگر من سال‌ها بود که منتظر او بودم تا به خواستگاری‌ام بیاید. به همین دلیل تصمیم گرفتم دختر جوان را که رقیب عشقی‌ام بود از زندگی‌ام حذف کنم.

برای اجرای این نقشه سراغ یکی از بستگان نزدیکم رفتم و از او کمک خواستم. شهرام که از بستگانم بود حاضر شد کمکم کند و با همدستی یکدیگر رقیب عشقی‌ام را گروگان گرفتیم و به تهدید او پرداختیم. اما فکرش را نمی‌کردیم که او پس از ماجرای کتک‌کاری شکایت کند و اینچنین آبروی ما برود. حالا که در این وضعیت گرفتار شده‌ام به‌شدت پشیمان هستم.

با اعتراف این دختر جوان، همدست وی نیز بازداشت شد و هر دو با قرار قانونی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند.

فروش کلیه مادر برای پسر خلافکار

مأموران گشت کلانتری سناباد، زنی را حین سرقت دستگیر کرده بودند. این زن ۵۰ ساله در حالی که می‌گفت «کاش مرده بودم و این روزها را نمی‌دیدم»، اظهار کرد: هیچگاه دوست نداشتم فرزندی دزد تحویل جامعه بدهم. سال‌هاست حرف‌های ناگفته در قلبم سنگینی می‌کند، خودم را به آب و آتش می‌زدم که قد کشیدن جگرگوشه‌ام را ببینم. نمی‌دانید برای یک مادر چقدر سخت است که دست و پای فرزندش را در میان دستبندهای آهنین قانون نظاره‌گر باشد، من نان حلال به او دادم اما ریشه بدبختی‌های من به اعتیاد همسرم باز می‌گردد.

او وقتی در دام مواد مخدر گرفتار شد دیگر چیزی از خانواده نمی‌فهمید به همین دلیل هم ۲۰ سال قبل ما را رها کرد و رفت و دیگر اطلاعی از زنده یا مرده‌اش ندارم. شاید باور نکنید اما برای آن که با آبرو زندگی کنم به شغل بنایی روی آوردم، باغبانی و کارگری کردم تا هزینه‌های زندگی خود و فرزندم را تأمین کنم که آن زمان بیشتر از هشت سال نداشت. نه این که فکر کنید هشت سال اول زندگی‌ام شیرین گذشته است، نه! بوی مواد مخدر همه زندگی‌ام را فرا گرفته بود و من آن قدر خوشبوکننده می‌زدم و اسپند دود می‌کردم که خودم نیز خسته شده بودم. با رفتن همسرم، اوضاع زندگی اندکی رنگ آرامش به خود گرفته بود که پرخاشگری و کتک کاری‌های پسرم در مدرسه آغاز شد.

او همکلاسی‌هایش را زیر مشت و لگد می‌گرفت و به حرف هیچکس گوش نمی‌داد. ابتدا فکر می‌کردم به دلیل کمبود مهر و عاطفه پدری است اما اینگونه نبود. به پیشنهاد مدیر مدرسه او را نزد پزشک بردم. داروهای گران قیمت می‌خریدم چرا که تشخیص پزشکان «بیش فعالی» پسرم بود. به سن نوجوانی که رسید دیگر مشکلات من هم حادتر شد. حالا به هر بهانه‌ای مرا هم کتک می‌زد. اگر جورابش را پیدا نمی‌کرد، من کتک می‌خوردم. اگر شارژ گوشی تلفنش تمام می‌شد، مرا مقصر می‌دانست، چراغ راهنمایی دیرتر سبز می‌شد، بر سر من فریاد می‌کشید. خلاصه ۱۳ سال بیشتر نداشت که روزی بوی سیگار را از دهانش حس کردم.

شب وقتی کیف مدرسه‌اش را گشتم بسته سیگار را دیدم. حدسم درست بود، پسرم سیگار می‌کشید اما وقتی از او در این‌باره پرسیدم روزگارم را سیاه کرد که چرا به کیف مدرسه‌اش دست زده‌ام. بالاخره آرام آرام درس و مدرسه را هم رها کرد و به دنبال رفیق بازی رفت. دوستانش هم از خودش بزرگ‌تر بودند و خلاف و تبهکاری از چهره آنها می‌بارید. دنیایی از مصیبت و غم بر سرم آوار شده بود که با کمک چند نفر از دوستان و آشنایان، کاری برایش پیدا کردم ولی سر هیچ کاری دوام نمی‌آورد. بیکار بود اما مخارج زیادی هم داشت.

به سختی کار می‌کردم و پول‌هایم را به او می‌دادم. با وجود این وقتی کلمه «ندارم» را می‌شنید، سروصدا می‌کرد، کتکم می‌زد، چون می‌دانست از آبروریزی می‌ترسم. به شرور محله تبدیل شده بود. حالا اگر چه کمتر به خانه می‌آمد اما مدام با دیگران دعوا می‌کرد. همه اندامش زخمی بود تا این که به دلیل نزاع و کتک کاری دستگیر شد اما من با گریه و التماس به پای شاکی افتادم و از او رضایت گرفتم تا فرزندم را پشت میله‌های زندان نبینم. دوباره درمان پسرم را ادامه دادم ولی داروهایش را استفاده نمی‌کرد و همواره با دوستانش پرسه می‌زد.

وقتی فهمیدم به مصرف حشیش و مشروبات الکلی روی آورده است، خیلی نگران شدم. نصیحت‌هایم نیز فایده‌ای نداشت. از آبرویم وحشت داشتم و تنها زیر سقف خانه اشک می‌ریختم اما هیچ کاری از دستم ساخته نبود تا این که یک روز دیدم پسرم سوار دوچرخه‌ای شده و گوشی تلفن گران قیمتی در دست دارد. خیلی زود فهمیدم که آنها را سرقت کرده است با گریه و خواهش به دست و پایش افتادم. التماس کردم که این راه خطا را نرود اما او موضوع را انکار کرد و گفت: «اینها امانت است که از دوستم گرفته ام.» می‌دانستم دروغ می‌گوید، چند هفته بعد هم به جرم سرقت دستگیر و راهی کانون اصلاح و تربیت شد.

هم خوشحال بودم و هم ناراحت شدم، خوشحال بودم که حتماً در کانون اصلاح و تربیت راه درست زندگی را پیدا می‌کند و هم ناراحت بودم چون پسرم را نمی‌دیدم و دچار مشکل شده بود. مدتی را که او در کانون به سر می‌برد من هم به دنبال سرمایه‌ای بودم تا بعد از آزادی کار شرافتمندانه‌ای برایش دست و پا کنم اما خیلی سخت بود و درآمد کارگری کفاف پس‌انداز را نمی‌داد به همین دلیل تصمیم گرفتم یکی از کلیه‌هایم را بفروشم.

هنگامی که با کمک یکی از دوستانم فروش کلیه را آگهی کردم خیلی زود مشتری آن پیدا شد و من کلیه‌ام را به مبلغ خوبی فروختم. وقتی پسرم از کانون آزاد شد رفتارش تغییری نکرد ولی من پول‌ها را به او دادم و گفتم این مبلغ را از صاحبکارم قرض گرفته‌ام تا غرور پسرم نشکند و تحقیر نشود. ماجرای فروش کلیه را مانند یک راز در سینه‌ام حفظ کردم تا خدای ناکرده پسرم در خرج کردن آن دستش نلرزد. او هم با این مبلغ یک دستگاه موتورسیکلت خرید تا با آن کار کند. چند ماهی کج‌دار و مریز کار می‌کرد و رفتارش هم اندکی بهتر شد اما یک روز شوم، وقتی صبح از خواب بیدار شدیم موتور او را دزدیده بودند.

باز هم روزهای من تیره‌تر شد چرا که فرزندم با همین بهانه دوباره به سرقت‌های ریز و درشت روی آورد. ابتدا از همسایگان و آشنایان سرقت می‌کرد و بعد هم به اموال دیگران دستبرد زد. حالا من از نگاه‌های پرمعنای اطرافیان و آشنایان زجر می‌کشیدم، زخم زبان و کنایه‌ها دردناک‌تر از درد فروش کلیه‌ام بود. شب و روز به پسرم التماس می‌کردم ولی فایده‌ای نداشت. قصه این ننگ تلخ را هم برای هیچکس نمی‌توانستم بازگو کنم تا این که دوباره مأموران کلانتری سناباد او را به جرم سرقت خودرو دستگیر کردند و در بازرسی از منزلم مقادیری لوازم سرقتی پیدا شد.

با صدور دستوری از سوی سرگرد بهراز فر رئیس کلانتری سناباد مشهد، تحقیقات از پسر جوان در دایره تجسس برای کشف سرقت‌های دیگر وی ادامه یافت و این مادر رنجدیده نیز پس از بررسی‌های روان شناختی و با نظر مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری به کمیسیون حمایت از زنان بی سرپرست و آسیب‌دیده استان معرفی شد.

قتل پسر ۱۷ ساله بخاطر دستبند استیل

ماجرای این درگیری به روز نهم دی‌ماه برمی‌گردد. آن روز بین چهار نفر بر سر یک دستبند، درگیری هولناکی رخ داد که به قتل نوجوانی ۱۷ ساله منجر شد. عامل جنایت پسری ۱۹ ساله به نام مهران بود که خودش هم از ناحیه سر زخمی شده و اگرچه پس از قتل فرار کرده بود، اما ساعتی بعد از جنایت توسط مأموران دستگیر شد.

او دیروز برای انجام تحقیقاتی به دادسرای جنایی تهران انتقال یافت و وقتی مقابل قاضی محمد جواد شفیعی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت با گریه گفت که ناخواسته مرتکب قتل شده است. متهم در جلسه بازپرسی، صحنه قتلی را که مرتکب شده بود بازسازی کرد و به قاضی نشان داد که چطور ناخواسته تبدیل به قاتل شده است. در ادامه بازپرس جنایی برای متهم قرار بازداشت موقت را صادر کرد و او برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

شاید اگر مهران در روز حادثه چاقو در جیبش نبود، حالا تبدیل به قاتل نشده بود. او تا حالا نه به‌خاطر درگیری و نه هیچ جرم دیگری بازداشت نشده و به قول خودش پایش به کلانتری و دادسرا باز نشده است. اما آن روز وقتی آنقدر عصبانی شد که خون جلوی چشمانش را گرفت، به یاد چاقویی افتاد که در جیب کاپشنش بود و آن را بیرون کشید. مهران ۱۹ ساله حالا متهم به قتل است. قتلی که باور ندارد آن را مرتکب شده و می‌گوید آنقدر عذاب وجدان دارد که فقط قصاص آرامش می‌کند.

متهم اظهار کرد: شاید علتش عجیب و باورنکردنی باشد اما دعوا میان ما فقط و فقط بر سر یک دستبند استیل رخ داد. مقتول می‌خواست دستبند دوستم را به زور از او بگیرد و در این میان من زخمی شدم و در دفاع از خودم ناچار شدم از چاقو استفاده کنم. آن روز با دوستم به گیم‌نت رفتیم و پس از بازی، آنجا را ترک کردیم. سپس به کوچه‌ای که در همان حوالی بود رفتیم که سیگار بکشیم. در آنجا مقتول به همراه دو نفر از دوستانش حضور داشتند.

ابتدا به ما تذکر دادند که چرا وارد محلی شده‌ایم که پاتوق آنهاست. دعوای اول ما بر سر این مسئله بود که یکی از دوستان مقتول، وساطت کرد و دعوای اول فیصله یافت. پس از آن یکی از دوستان مقتول رفت و ماندند دو نفر. ناگهان مقتول دستش را گذاشت روی دستبند دوست من و گفت باید این را به من بدهی. اما دوستم به‌تازگی آن دستبند استیل رنگ ثابت را خریده بود. او حاضر نشد دستبند را به مقتول بدهد، اما او اصرار داشت که هرطور شده دستبند را بگیرد.

در آن لحظه بود که من به دوستم تذکر دادم حواسش باشد تا دستبند را از چنگش درنیاورند که با گفتن این جمله ناگهان مقتول با قمه به سمت من حمله کرد. او با قسمت پهن قمه ضرباتی به سرم زد و من برای دفاع از خودم چاقویی از داخل جیب کاپشنم بیرون آوردم و به سمت او چند ضربه پرتاب کردم. اصلاً جایی را نمی‌دیدم و واقعاً نمی‌خواستم جان کسی را بگیرم. اما ضربه‌ها به مقتول اصابت کرد و جانش را گرفت.

من همیشه با خودم چاقو ندارم. چند روز قبل اثاث کشی داشتیم و من چاقویی داخل جیبم گذاشتم برای باز کردن جعبه کارتن‌ها. مقتول را نمی‌شناختم اما دوستانش را می‌شناختم. در محله ما زندگی می‌کردند. من ناخواسته تبدیل به قاتل شدم و آنقدر عذاب وجدان دارم که اگر قصاص شوم آرام می‌گیرم. می‌دانم خانواده مقتول که حالا عزیزشان را از دست داده‌اند، چه حال و روزی دارند. از آنها می‌خواهم مرا حلال کنند و بدانند که من هرگز نمی‌خواستم دست به جنایت بزنم.

من تا به حال پایم به اداره پلیس و دادسرا باز نشده بود. هیچ سابقه دعوا و درگیری ندارم، به جز همان شب حادثه. از پنج سالگی که پدرم فوت شد، ناچار شدم کار کنم تا خرج خودم و خانواده‌ام را تأمین کنم. به همین دلیل تمام وقت سرگرم کار هستم و تراشکاری می‌کنم. بخت با من یار نبود که آن شب اتفاق تلخی رقم خورد و دچار چنین سرنوشتی شدم. از روزی که این حادثه رخ داده، من یک شب هم خواب راحت ندارم و هنوز باورم نمی‌شود که جانی را گرفته‌ام. امیدوارم خدا مرا به‌خاطر این اشتباه بزرگم ببخشد. او خودش از دل من خبر دارد و می‌داند که من ناخواسته قاتل شدم.

دستگیری کلاهبردار دو هزار میلیاردی در فرودگاه

سردار هادی شیرزاد، رئیس پلیس بین‌الملل فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران اظهار کرد: در پی اعلام مراجع قضائی مبنی بر کلاهبرداری از ۲۲۶ فرد ایرانی و خارجی و شکایت شاکیان از فردی به اتهام کلاهبرداری به مبلغ ۸۸ میلیون و ۷۰۰ هزار دلار (دو هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان) و اقامت وی در خارج از کشور، موضوع دستگیری وی در دستور کار مأموران پلیس بین‌الملل فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.

وی با اشاره به صدور اعلان قرمز متهم در کمتر از یک هفته، افزود: با استفاده از ظرفیت‌های موجود در بانک‌های اطلاعاتی سازمان اینترپل و با تحقیقات انجام شده مشخص شد، متهم در کشورهای منطقه تردد دارد.

رئیس پلیس بین‌الملل فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران ادامه داد: این متهم با استفاده از تبلیغات وسیع ماهواره‌ای و شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی با همکاری شخص دیگری مبادرت به تبلیغات مهاجرتی با هدف سرمایه‌گذاری و کسب و کار و اقامت در خارج از کشور کرده و از شاکیان کلاهبرداری می‌کرده است.

وی ضمن هشدار به هموطنان عزیز و عدم اعتماد به تبلیغات ماهواره‌ای و فضای مجازی، اضافه کرد: متهمان با برگزاری نشست‌ها و سمینارهای ساختگی و مجلل در برخی کشورهای همسایه، اعتماد مال باختگان را جلب و آنها نیز از طریق صرافی‌های معرفی شده اقدام به واریز مبالغی به حساب متهمان می‌کردند.

سردار شیرزاد با اشاره به تلاش مأموران اینترپل تهران در ردیابی این متهم و همچنین انعکاس تحت تعقیب بودن وی به مرزهای ورودی کشور، خاطرنشان کرد: با همکاری پلیس مهاجرت و گذرنامه، متهم هنگام ورود به کشور در یکی از فرودگاه‌های بین‌المللی کشور بازداشت و تحویل مراجع قضائی شد.

قتل زن جوان مقابل چشمان دختربچه معلول

حدود هفت سال پیش در کرمانشاه، دخترشان سه ساله بود که این اتفاق افتاد. مادر این دختر سه ساله معلول، با دستان همسرش به قتل رسید. ۹ سالی می‌شد که از ازدواج‌شان می‌گذشت و سه سال بود که صاحب یک فرزند شده بودند. فرزندی معلول که نمی‌توانست راه برود و حرف بزند. پس از اینکه علیرضا همسرش را به قتل رساند چهار ماه بعد نیز دختر سه ساله‌اش در بهزیستی فوت کرد.

دخترخاله، پسرخاله بودند که ازدواج کردند. پس از به دنیا آمدن دختر معلول‌شان علیرضا دچار افسردگی شده بود همین موضوع دلیلی شد تا به مصرف مواد مخدر روی بیاورد. اعتیاد به مواد مخدر بود که زمینه قتل را فراهم آورد.

مادر علیرضا اظهار کرد: از وقتی فهمید دخترش مشکل دارد به اعتیاد روی آورد. علیرضا تاکسی داشت و مسافرکشی می‌کرد. دخترخاله، پسرخاله بودند و جان‌شان برای هم در می‌رفت. علیرضا هنوز بعد از هفت سال صحنه قتل را درست یادش نیست. خودم پنج بچه دارم. یک دخترم معلول است و مرتب برای دوا و درمان مجبورم بیارمش تهران. هزار جور بدبختی دارم.

از وقتی علیرضا رفته زندان قلبم مشکل پیدا کرده. راستش پسرم ۹ سال بود که ازدواج کرده بود. بعد از شش سال خدا به آنها یک دختر می‌دهد، اما معلول. نه می‌توانست راه برود نه حرف بزند. اصلاً سر همین موضوع علیرضا غصه خورد و افسردگی گرفت. از وقتی فهمید دخترش مشکل دارد به اعتیاد روی آورد. عروسم خواهرزاده‌ام بود. دخترخاله پسرخاله بودند و جان‌شان برای هم در می‌رفت. پسر من و عروسم به قدری باهم خوب بودند که کسی تا مدت‌ها بعد از حادثه باورش نمی‌شد علیرضا این کار را کرده باشد. دقیقاً از وقتی دخترشان به دنیا آمد معتاد شد.

علیرضا هنوز بعد از هفت سال صحنه قتل را درست یادش نیست، به خدا من هم نمی‌دانم. چند بار هم از او پرسیدم اما یادش نمی‌آید. به من هربار می‌گوید که قرص خورده بودم و هیچی یادم نیست. خدا گواه هست من نمی‌دانم چه جوری عروسم را کشته. وقتی هم که این اتفاق افتاد چهار ماه بعد تو بهزیستی دخترشان فوت کرد. همان موقع که این اتفاق افتاد پسرم را به زندان بردند.

تا به حال دو بار تا پای چوبه دار رفته، اما توانستیم از دو نفر شاکیان رضایت بگیریم با چقدر ۱۴۰ میلیون تومان. عروسم و خواهرانش چون پدر و مادرش به رحمت خدا رفته بودند تحت سرپرستی پدربزرگ‌شان بودند. پدر پدری‌شان. دو خواهر دیگر هم دارد که ما ۱۴۰ میلیون تومان را به آنها دادیم تا راضی شوند.

فقط مانده عمو و عمه‌هایش. این سه نفر هم گفتند ۳۰۰ میلیون تومان بدهید رضایت می‌دهیم. چند روز پیش رفتم بهزیستی که دخترم تحت پوشش آن است وام خواستم آن‌قدر گریه کردم که دل‌شان سوخت و گفتند شاید بتوانیم ۴۰ میلیون تومان وام برای‌تان جور کنیم.

حالا نمی‌دانم چه شود. خودم را به آب و آتش می‌زنم تا مبلغ باقی‌مانده را جور کنم. خودم هزار جور درد بی‌درمان گرفتم تو این مدت. پسرم زندان کرمانشاه است یک کارت بهش دادند برای تماس که نمی‌تواند با افراد غریبه تماس بگیرد وگرنه می‌گفتم خودش با شما تماس بگیرد و توضیح دهد هر چند که مرتب می‌گوید من یادم نیست چه اتفاقی افتاد. فقط دعوای‌مان شد و ناگهان خون جلوی چشمانم را گرفت.

قتل دختر جوان توسط مرد غریبه در آبیک

مرتضی محمدی دادستان عمومی و انقلاب شهرستان آبیک با اشاره به یک فقره پرونده قصاص اظهار کرد: ۱۱ سال پیش در یکی از روستاهای شهرستان آبیک بنا به دلایلی، دخترخانمی توسط آقایی به قتل رسیده بود که تحقیقات انجام و رأی مبنی بر حکم قصاص قاتل هم صادر شده بود.

وی افزود: مدتی پیش حکم قصاص قاتل آماده اجرا بود که اجرا نشد اما پس از ۱۱ سال، روز گذشته اولیای دم یعنی پدر و مادر رضایت قطعی خود را اعلام کرده و از خون فرزندشان گذشتند.

دادستان عمومی و انقلاب شهرستان آبیک ادامه داد: در روز یکشنبه ۱۲ دی ماه در زمان اجرای حکم قصاص، محکوم علیه بالای چهار پایه رفته بود و حتی طناب دار بر گردنش آویخته شده بود که به خاطر وضعیتی که حاکم شد و ایام سوگواری حضرت زهرا سلام الله، شرایط تغییر کرد و منتهی به رضایت والدین مقتول شد.

وی با اشاره به برگزاری جلسات، نشست‌ها و تلاش‌های بسیار برای کسب رضایت اولیای دم مذکور، ادامه داد: با همت مسئولین زندان چوبین در قزوین، مسئولین گروه صلح و سازش استان قزوین، خیرین و با بزرگ‌منشی خانواده اولیای دم، یک زندانی پس از ۱۱ سال حبس و در لحظات اجرای حکم، اعدامی از چوبه دار نجات یافت که کار انسان‌دوستانه اولیای دم قابل تحسین و ستایش است و باید گفت که هنوز روحیه ایثار و گذشت در جامعه و مردم جاری و ساری است.

گنج ساسانی در دخمه مردان تهرانی

گنج نفیس ساسانی قبل از خروج از کشور لو رفت. این گنج نفیس در دست مردان تهرانی بود. مردان تهرانی پلید گنج نفیس را در دخمه شأن پنهان کرده بودند پلیس تهران با درایت و تیزهوشی گنج نفیس دوره ساسانیان را ردزنی کرد و این سارقان به خاطر این گنج نفیس راهی زندان شدند. با سرعت عمل مأموران پلیس پایتخت ۷۰۲ قلم عتیقه مربوط به دوره ساسانی که قاچاقچیان قصد داشتند آنها را از کشور خارج کنند کشف و ضبط شد.

سردار رحیمی ر ئیس پلیس پایتخت، اظهار کرد: فردی با اجیر کردن همدستانش سعی داشت تا این سکه‌ها و ظروف را از کشور خارج کنند. این سکه‌ها نخستین سکه‌هایی هستند که در ایران ضرب شده‌اند و روی برخی از ظروف تکه‌هایی از لباس که مربوط به همان دوره بوده، چسبیده شده است.

وی از دستگیری تمام اعضا این باند خبر داده و افزود: برخی از این اقلام آنچنان با ارزش و قیمتی هستند که کارشناسان نتوانسته‌اند قیمتی برای آنان تعیین کنند. در بازرسی از محل مورد نظر ۷۰۲ قطعه اشیای باستانی شامل ۲۹۸ سکه ۵۹ ظروف سفالی و دیگر زیرخاکی‌های متعلق به دوران ایران باستان کشف شد.

به گفته رئیس پلیس تهران خریدار این عتیقه‌ها فردی از کشورهای حاشیه حوزه خلیج فارس بود که این اشیا را از شهرهای جنوب کشور توسط رابط‌های خود خریداری کرده و در ادامه با تحویل آن به متهم مذکور در صدد قاچاق این آثار باستانی به خارج از کشور بوده است. متهم سابقه‌دار نیست و در زمینه خرید و فروش اشیای قیمتی فعالیت دارد.

کد خبر 546557

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.