به گزارش خبرنگار ایمنا، صادق صالحی متولد سال ۱۳۳۷ در اصفهان است. او بینایی خود را بر اثر ابتلاء به آبله از دست داد و در ۱۲ سالگی با کمک یک نیکوکار آلمانی موفق به ادامه تحصیل شد. این نویسنده روشندل در سال ۱۳۶۰ به سازمان بهزیستی وارد و بعد از ۳۰ سال خدمت در این سازمان، در سال ۱۳۹۰ نیز بازنشسته شده است و سپس نوشتن درباره مشکلات جامعه معلولین را آغاز کرد، نوشتههایی که همگی در قالب داستان ارائه شدهاند.
این نویسنده روشندل که داستانهایش را بدون استفاده از خط بریل مینویسد، با احساس و دستان خود دنیای معلولان را به زیبایی توصیف میکند و هیچگاه خود را به یک عضو محدود نکرده است و عقل را مافوق بر همه چیز میداند.
آنچه میخوانید گفتوگوی خبرنگار ایمنا با صادق صالحی، نویسنده روشندل است.
تاکنون چه کتابهایی را نوشتید؟
سه کتاب نوشتهام که به صورت داستان هستند. اولین کتابم با نام "لبخند" شامل چهار داستان در ۱۷۰ صفحه نوشته شده است. دومین کتاب به نام "لبخند تلخ" با ۱۱ داستان و در حدود ۶۰۰ صفحه نوشته شده است و سومین کتاب "اشک و آه" نام دارد که شامل هشت داستان و در ۴۰۰ صفحه نوشته شده است.
در کتابهای خود به چه موضوعهای میپردازید؟
به مشکلات نابینایان در قالب تراژدی، طنز و مسائل اجتماعی میپردازم اما این مسائل را با استفاده از تخیلاتم به صورت داستانی مینویسم.
به چه دلیل نوشتن کتاب را آغاز کردید؟
من از ابتدا به نوشتن علاقه داشتم و مدتی نویسنده تئاتر برای جشنوارهها بودم اما این فعالیتها در سطح کشوری نبود و زمانی که بازنشسته شدم شروع به نگارش تخیلاتم کردم.
نوشتن این سه کتاب چه مدت زمان بُرد؟
از سال ۹۰ که بازنشسته شدهام شروع به نوشتن کردم که کتاب اولم حدود سال ۹۶ و دومین کتابم حدود سال ۹۹ منتشر شد و اکنون کتاب دیگری دارم که تقریباً یک داستان بلندِ در حال ویرایش است.
شغل اصلی شما چه بوده است؟
من کارمند بهزیستی در بخش مربوط به نابینایان بودم.
حمایت بهزیستی از شما به چه صورت بود؟
متأسفانه در برخی از قوانین، سلیقهای است، بهزیستی باید از وزارت کشور و مجلس، بودجههای برای حمایت از معلولین دریافت کند؛ کمک بهزیستی به من نیز به دلیل تفاهم و همکار بودنمان بوده است.
کتابها را با خط بریل مینویسید؟
من با خط بریل یادداشت نمیکنم و با خط بینا در کامپیوتر مینویسم.
برای نوشتن به کمک نیاز دارید؟
خیر، نیازی ندارم چراکه نرم افزاری به نام پارس آوا وجود دارد و زمانی که کلمهای یادداشت میکنیم آن را برای ما میخواند و ما متوجه میشویم که کلمه نوشته شده چیست. فقط در مورد کتاب اولم را به دلیل اینکه با کامپیوتر آشنایی نداشتم، با کمک منشی نوشتم اما بسیار اذیت شدم زیرا کتابی که میتوانستم چند ماهه بنویسم حدود سه سال طول کشید.
چه سختیهایی برای یک نویسنده نابینا وجود دارد؟
کتاب اولی که نوشتم حدود ۱۱۰۰ نسخه بود اما خریدار نداشت در حالی که من حدود ۱۵ میلیون برای آن هزینه کردم. اما کتابهای بعدی من را نشر معلولین قم چاپ کرد و حدود ۱۰ کتاب به من میدهند و اگر بخواهیم سفارشی داشته باشیم با هزینه شخصی است که من توانایی مالی ندارم.
اما اگر سازمان بهزیستی بودجهای در نظر میگرفت و یا شهرداریها برنامهریزی میکرد تا با خرید کتابهای معلولین آنها را تشویق کنند و صدا و سیما از بین داستانهای ما یک کتاب که پیامی برای گفتن دارد را انتخاب میکرد و به صورت فیلم و سریال میساخت تا مردم آگاهی زیادی به جامعه معلولین پیدا کنند، اتفاقات بهتری میافتاد.
بین نویسنده معلول و غیر معلول چه تفاوتی است؟
داستانهای من مرتبط با زندگی معلولین است و قطعاً در این خصوص تفاوت زیادی وجود دارد و از مشکلاتی نوشتهام که به دلیل معلولیت با آنها مواجه بودهام. زمانی که یک معلول مشکلات معلولین را را مینویسد قطعاً خودش نیز با آن روبهرو بوده است.
اما وقتی فرد سالمی که میخواهد درباره معلولینی که در خیابان دیده است مطلبی را بنویسد، نمیتواند، زیرا او نمیداند معلولین چه مشکلاتی دارند و چگونه باید با او برخورد کنند. من در هر کتابی که نوشتم به داستانهایی درباره مشکلات معلولین پرداختهام.
چرا نوشتن داستان کوتاه را انتخاب کردید؟
به دلیل اینکه نوشتن رُمان بسیار زمانبَر است اما مثلاً در یک بیت میتوان به اندازه ۵۰ صفحه مطلب مطرح کرد، مثل شعر حافظ که میگوید: الا یا ایّها السّاقی اَدِر کَاساً و ناوِلها / که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها.
من داستان کوتاه را انتخاب کردم چراکه زود به نتیجه میرسد همچنین فکر نمیکنم خوانندههای کتاب مثل گذشته حوصله خواندن رمان را داشته باشند. البته من داستان بلندی به نام "جی کا" دارم، این رمان درباره یک فرد انگلیسی است که زمان ملی شدن صنعت نفت به ایران وارد شده است و خرافات را هم به همراه خود وارد کرد و در مقابل نهضت نفت قد علم کرد.
اقدام شما (در حوزه نوشتن) چه تأثیری بر آینده معلولین دارد؟
هر چیز یک تأثیری آنی و یک تأثیر طولانی دارد. من در کتابهایم داستانی به نام "عشق نایاب" دارم، این داستان درباره فرد نابینایی است که به خواستگاری دختری میرود و خانواده دختر علیرغم رضایت دخترشان با این ازدواج موافقت نکردند اما آن فرد نابینا در آینده یک زندگی موفق را تشکیل داد، در حالی که آن خانواده به دلیل صحبتهایی که بین بعضی افراد جامعه وجود داشت و همچنین به دلیل خودخواهیهای موجود نتوانستند این موضوع را قبول کنند.
من فکر میکنم اگر افراد این کتاب را بخوانند نتیجه میگیرند که توانایی انسان به دست و پا نیست بلکه عقل مافوق همه چیز است.
گفتوگو از: زینب گنجی پور، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما