به گزارش ایمنا روزنامه خراسان نوشت: زن ۵۰ ساله در حالی که اشکهایش را با گوشه چادر سیاهش پاک میکرد با بیان این که اگر چه پسرم با ناسزاگویی مرا کتک زده است اما نمیخواهم جگر گوشه ام زندانی شود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۵ ساله بودم که خانواده الیاس مرا برای پسرشان خواستگاری کردند، آنها اوضاع مالی خیلی خوبی داشتند و من به امید رسیدن به یک زندگی رویایی پای سفره عقد در کنار مردی نشستم که هیچ شناختی از او نداشتم و تنها از دیدن برق شادمانی در چشمان خانوادهام لذت میبردم.
بعد از پایان مراسم عقدکنان و با اصرار خانواده نامزدم به منزل آنها رفتم. صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم که همسرم در حال گفت و گو با فرد دیگری بود با تعجب به اطراف نگاه کردم ولی هیچ کس را ندیدم ناباورانه از الیاس پرسیدم با چه کسی حرف میزنی؟ پاسخ داد: «با برادرم صحبت میکنم مگر او را نمیبینی؟»
حیرت زده گفتم کسی که داخل اتاق نیست. ابتدا فکر میکردم نامزدم برای آشنایی بیشتر با من شوخی میکند اما وقتی با عصبانیت مشت محکمی بر دهانم کوبید و فریاد زد چرا مقابل برادرش بدون حجاب ایستادهام، تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی را مرتکب شدهام.
الیاس اختلال روانی داشت و من ضربه مشت او را در صبح اولین روز ازدواجم تجربه کردم ولی چارهای جز ادامه زندگی در کنار او نداشتم چرا که پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و من دیگر نمیتوانستم نزد خانوادهام بازگردم خلاصه در حالی که به رفتارهای او عادت کرده بودم یک روز صبح در حالی که پیژامه پوشیده بود از خانه خارج شد تا سطل زباله را بیرون از خانه بگذارد اما دیگر به خانه بازنگشت.
چند ماه بعد خانواده همسرم پیغام فرستادند که به دادگاه بروم و طلاقم را بگیرم چرا که الیاس دیگر حاضر نبود با من زندگی کند من هم که هیچ پشتوانهای نداشتم به ناچار پذیرفتم تا با دریافت نفقه از خانواده همسرم پسر سه سالهام را نزد خودم نگه دارم و او را به سر و سامان برسانم.
از آن روز به بعد سلیمان همه چیز من بود و همه محبت مادرانهام را نثارش میکردم به طوری که حتی امور شخصیاش را انجام میدادم تا پسرم اذیت نشود اما او تازه به ۱۷ سالگی رسیده بود که متوجه شدم با زن ۴۰ سالهای رابطه عاشقانه دارد.
آن زن مطلقه هم که چند فرزند داشت به گریههای من توجهی نمیکرد و به رابطه خود با پسرم ادامه میداد تا این که بالاخره ۵ سال بعد ازدواج کرد و دست از سر پسرم برداشت. در این شرایط بود که تصمیم گرفتم برای سلیمان آستین بالا بزنم تا با دختری ازدواج کند اما هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که پای زن ۵۴ ساله دیگری به میان آمد.
سلیمان با این زن مطلقه که چند نوه هم دارد در فضای مجازی آشنا شده است و قصد ازدواج با او را دارد. نصیحتها و راهنماییهای من هیچ تأثیری در تصمیم او نداشت به ناچار شناسنامهاش را پنهان کردم تا نتواند این اشتباه بزرگ را مرتکب شود و من عروس پیری را به خانه بیاورم.
ولی او با پرخاشگری و عصبانیت به من حملهور شد و در میان توهین و ناسزا به شدت کتکم زد. حالا هم مستأصل به کلانتری آمدهام تا از او شکایت کنم اما نمیخواهم جگرگوشهام را ناراحت کنم یا او زندانی شود چرا که...
گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت ماجرا و راهنماییهای سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) سلیمان به کلانتری احضار شد و این پرونده توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی زیر ذره بین کنکاشهای تخصصی قرار گرفت.
مشاور کلانتری که نقبی به دوران کودکی سلیمان و چگونگی ارتباط او با مادرش زده بود به تحلیلی روان شناختی رسید که نشان میداد سلیمان تا ۱۲ سالگی در کنار مادرش میخوابیده و به همین دلیل دچار اختلالات رفتاری شده است. بنابراین ریشهیابی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
نظر شما