به گزارش خبرنگار ایمنا؛ داستان رشد کودکان کار در اهواز هر روز پرده جدیدی به روی مردم باز میکند و مبتلایان به این چالش اجتماعی محدود به یک سن و جنس و محدوده شهر نمیشود.
پرده اول؛ کوچک مرد
به قدری کوچک بود که قدش به آینه ماشین نمیرسید. از شانس بد یا خوبش یک شاسی بلند نصیبش شده بود، از روی پدال کناری خودرو رفت بالا و شروع به پاک کردن شیشهها کرد هرچقدر راننده تلاش کرد که منصرف شود، با سرعت و تلاش بیشتر شیشه را پاک میکرد، چراغ سبز شد با اسکناس دو هزار تومانی که گرفته بود، نشست تا کمی استراحت کند یک گروه ششنفره بودند، گویی یک مربی ترکیب آنها را منظم چیده بود… دو نفر سمت چپ، دو نفر طرف مقابل برای پاک کردن شیشهها و دو نفر هم پلاستیک به دست، هر کدام چیزی میفروختند.
علی کوچولو با دو هزار تومانش نشسته بود تا مجدد چراغ قرمز شود و دشتی بکند… چشمش به چراغ بود، نمیخواست ثانیهای را از دست بدهد، با سبز شدن چراغ منتظر نماند و به سرعت به سمت خودروها رفت و به هرکدام دستی میکشید تا بتواند کسی را راضی کند این بار گویی شانس با او یار بود صاحب خودرویی که تمیز کرده بود از علی خوشش آمد و به او ۱۰ هزار تومان پول داد… لبخند زنان به سراغ خودروهای دیگر رفت که ناگهان راننده با فشار دادن پدال گاز به سرعت حرکت کرد، بدون اینکه علی را ببیند…
ساعت ۱۱ شده بود و گرما داشت به اوج میرسید، سیاهی صورت علی نه از رنگ پوستش بلکه از بی رحمی خورشید بود که لطافت صورتش بود. با آستین پیراهنش عرق پیشانی را خشک کرد و نشست… نگاهش به سمت خواهرش بود گویی غیرت مردانگیاش پشتوانه خواهرش بود تا کسی به او آسیبی نرساند.
ساعت به یک رسید و تا این زمان علی با هر چراغ قرمز به سرعت میدوید و با سبز شدنش آهسته و بی رمق بر میگشت و تنها کاری که وقت برای آن نداشت، حرف زدن بود. بالاخره وقت صحبت کردن رسید.
علی، خواهرش و بقیه دوستانش سر چراغ قرمز خیابان ۱۳ کیان پارس اهواز کار میکنند، ناهارشان در این گرمای سوزان نان و سیب زمینی آب پز بود. علی ۹ ساله و خواهر ۱۱ سالهاش جدا از بقیه زیر سایه یکی از ساختمانها نشستند تا غذا بخورند.
"پدرمان فوت کرده و با مادرمان در اتاقی که عمویم داده زندگی میکنیم. فرقی نمیکرد اگر پدرمان زنده بود باز هم همین کارها را میکردیم، در محله ما به خاطر اینکه همه فقیر هستند اکثر بچهها کار میکنند، اگر کسی شانس داشته باشد میتواند درس هم بخواند ما که نداشتیم."
در حالی که به سرعت لقمه میگرفت تا سریعتر سر کارش برگرد گفت: من بخاطر خواهرم میآیم، او خیلی وقت است که کار میکند حالا بزرگ شده و من باید مراقب او باشم، باید کار کنم تا مجبور نباشد همراه من بیاید. من به درس خواندن علاقه ندارم… نه اینکه دوست نداشته باشم، سواد داشته باشم اما دلم نمیخواهد به دانشگاه بروم چون ارزشی ندارد و کاری نیست باسواد که نباشی هر کاری برای پول درآوردن میکنی اما دلم میخواهد خواهرم درس بخواند و برای خودش کسی شود.
این را گفت و رفت سر چهارراه… با اولین چراغ قرمز با همان انرژی اول بدون توجه به آفتاب سوزان اهواز شروع به پاک کردن شیشهها کرد...
این روزها بر سر هر چهارراهی در اهواز کمی دقت کنیم چندین کودک را میبینیم که مشغول به کار کردن هستند به قدری این بچهها در اهواز زیاد شدهاند که حضور آنها در خیابانهای فرعی و محلی نیز پررنگ شده است، برای نوشتن از دردها و غمهایشان زمان و وسعت کلام کم است.
پرده دوم؛ زخم کاری
وقتی در کوچه پس کوچههای شهر قدم بزنید و تکه پلاستیک، فلز یا هرچیزی که ارزش مادی داشته باشد را در کوچه حتی کوچهای متروک رها کنید، میبینید که به سرعت چند کودک برای برداشتن آن یا هرچیزی که در زبالههای خانگی باشد، شتاب میکنند
یعقوب و امین کودکانی ۱۳ و ۱۴ ساله برای رسول ۲۰ ساله کار میکردند، کودکی و آرزوهایشان که شاید هرگز نفهمند چه هستند را تنها برای دستمزد روزانه ۵۰ هزار تومان فدا میکنند و امید دارند روزی شرایطشان بهتر شود اگر چه شاید هرگز طمع شیرین خندههای روی چرخ و فلک و تابهای شهربازی را نچشند.
یعقوب که پدرش پاکبان شهرداری است از زندگی سختش میگوید: تا کلاس پنجم درس خواندم، دوست داشتم باز هم بخوانم اما کرونا که آمد نتوانستم گوشی بخرم به خاطر همین بیخیال درس شدم. خیلی دوست دارم مکانیک شوم و ماشینهای مردم را تعمیر کنم، اما نمیتوانم به مدرسه بروم، برای همین روزها میروم تعمیرگاهها و نگاه میکنم تا کمی یاد بگیرم و شبها برای کار میآییم اینجا و هرچیزی را که بتوانیم بفروشیم از سطلها و کیسهها بر میداریم.
امین رفیق گرمابه و گلستان یعقوب است… انگشتان ۱۴ سالهاش جوری سیگار را به لب نزدیک میکند که گویی مردی ۵۰ ساله است: "خیلی دوست داشتم درس بخوانم اما نشد، فقط تا کلاس ششم رفتم؛ از وقتی پدرم مریض شد باید کار کنم که هم پول داروهایش را جور کنم هم خرجی خانه را. سه خواهر کوچک دارم دوست ندارم کار کنند برای همین خودم باید خرجی خانه را در بیاورم. "
امین به زبان عربی از آرزوهایش میگوید: دوست دارم زباله بیشتری جمع کنم و پول بیشتری در بیاورم، از وقتی بابا مریض شده خیلی ناراحتیم، دوست دارم زودتر خوب شود تا من و خواهرانم یتیم نشویم.
او چند متر از بچههای همسن خود که در پارک بازی میکردند فاصله داشت، اما زندگیاش کیلومترها از آنها فاصله دارد با این حال از شرایطش راضی بود و میخواست که ادامه دهد: "بارها از زبالهها خوردهام اما تا با به حال مریض نشدهام و خدا کمک میکند که مریض نشوم."
پرده سوم؛ انباردار
"ماجد برو از انبار وسایلی که خانم سفارش داده برایشان بیاور" جملهای بود که به محض ورود به مغازه شنیده میشد. ماجد رفت و در حالی که زیر وسایلی که به دوش گرفته پیدا نبود به سختی و نفس نفس زنان از پلهها پایین آمد و وسایل را تا داخل ماشین دم در برد.
ماجد لاغر اندام با قدی زیر یک و نیم متر کلاس چهارم ابتدایی است خودش میگوید که باید از اول مهر ششم را میخوانده اما دو سال عقب مانده است. صاحب کارش با تلخی زیاد زمان کمی را برای صحبت با ماجد تعیین کرد. او در حالی که زیر چشمی به صاحب کارش نگاه میکرد آهسته گفت از اینجا برویم داخل انبار راحت ترم...
لب باز کرد و گفت: سه سال است که اینجا کار میکنم، سخت است کمرم درد میگیرم، اما مجبورم کار کنم، وقتی به خانه میروم مادرم کمرم را ماساژ میدهد تا خوابم ببرد، غیرتی بودن را از مادرم یاد گرفتهام کمرش زیر مشکلات خم شد، اما جلو کسی سر خم نکرد تا ما بزرگ شویم.
در پاسخ به سوال درباره پدرش گفت: پدرم؟ نمیدانم کجاست! از وقتی که یاد میآید نیست… مادرم میگوید فرار کرده و رفته است… کجا؟ نمیدانم، بیخبرم! خداروشکر درآمد خوبی دارم مادرم هم کار میکند… در یک شرکت که خانههای مردم را تمیز میکنند؛ دو نفری کار میکنیم برای آینده خواهر و بردارم آرزو دارم که روزی خودم صاحب مغازه شوم و جنسهای خودم را بفروشم؛ آن روز است که هیچ وقت پسری را برای کار مجبور نمیکنم… اگر آمد حقوقش را میدهم و میگویم به جایش درسات را بخوان.
در حالی که گرم صحبت شده بود ادامه داد: میدانی "عین دو" کجاست؟ من آنجا زندگی میکنم آنجا همه چیز سخت است حتی زنده ماندن! اکثر روزها فاضلاب کوچهها را پر کرده و به راحتی مریض میشویم ولی خب مجبوریم آنجا زندگی کنیم… تا زمانی که بتوانیم در جایی بهتر خانه اجاره کنیم. در عین دو خیلی از بچهها کار میکنند، ماضی یکی از بچه محلهایمان هم در همین بازار کار میکند، خیلیها هم داخل کوچهها، زباله و ضایعات جمع میکنند و میفروشند… به نظرم همه باید کار بکنند، کار که عیب نیست دزدی کردن عیب است.
راهکار چیست؟
دست فروشی و پاک کردن شیشه خودرو بر سر چهار راهها، زباله گردی، شاگردی مغازه، کارگری و حضور در کارگاهها و بسیاری موارد دیگر از جمله کارهایی است که کودکان کار در اهواز انجام میدهند، کودکانی که به سرعت و در سالهای اولیه زندگی، بزرگ شدهاند و هرکدام به دلایلی که ریشه همه آنها فقر است مجبور به ترک کودکی و مهاجرت زودهنگام به دوران بزرگسالی هستند. کار کودک پدیدهای است که هر روز بر گستره آن اضافه میشود و باید قبل از اینکه دیر شود زودتر فکری برای آن کرد.
محمد حسین ملایی زمانی، رئیس کمیسیون فرهنگی اجتماعی شورای شهر اهواز درباره عوامل گسترش روزافزون کودکان کار میگوید: کودکان کار یک موضوع چند فاکتوری است که نمیتوان آن را تنها در یک علت ریشه یابی کرد. معضلات فقر، طلاق، بیکاری، اعتیاد، شرایط خانوادگی، حاشیه نشینی و خیلی از عوامل دیگر هستند که بخشی از خروجی آنها ایجاد کودک کار است. ایجاد کودکان کار تنها به دلیل فقر نیست بلکه بخشی از این معضل به سوءاستفاده از کودکان و اشتغال آنها در کار مربوط میشود.
او اضافه میکند: در سالهای اخیر الگوها در فرهنگ ما تغییر کرده به طوری که در گذشت انسانی که از لحاظ مالی در مضیقه بود اگر هیچ چیز نداشت حداقل با سیلی صورت خود را سرخ نگه میداشت… در واقع مردم عزت نفس و غرور داشتند و دست خواهش به سمت هرکسی دراز نمیکردند، اما در حال حاضر این مدل عوض شده و افراد با کوچکترین مسئله دست خود را به سمت دیگران دراز میکنند و این روند اجتماعی در سطوح مختلف وجود دارد.
ملایی زمانی معتقد است: در واقع در این معضل فرهنگی اجتماعی اعمالی که در گذشته برای مردم ننگ بود اکنون به راحتی انجام میشود و مانند یک غده سرطانی در حال رشد است و همچنین بسیاری از افراد با وجود اینکه نیازی ندارند اما اقدام به چنین کاری میکنند تا پولی به دست آورند.
او میگوید: کودکان باید دوران کودکی خود را بگذراند در واقع باید بچگی کنند اما این موضوع فرهنگی و باوری ایجاد شده که بچهها به هم تیپهای خودشان نگاه میکنند و وقتی میبینند پدر و مادر پولی به آنها نمیدهند خودشان برای به دست آوردن پول تلاش میکنند.
این عضو شورا میگوید: برای ساماندهی کودکان کار هم روشهای اصولی و درستی به کار برده نمیشود به طور مثال وقتی در یک روز تعدادی از آنها را ساماندهی کنیم و تحویل مراجع مربوطه داده شوند در نهایت چه اتفاقی میافتد؟ آنها مجدد تحویل خانواده میشوند و از روز بعد مجدد به سرکار خود برمیگردند در واقع یک دور باطل و معیوب ایجاد کردیم که در آن هرکسی کار خودش را انجام میدهد بدون اینکه شرایط خانوادگی آن کودک و چرایی کار کردن او بررسی شود.
ملایی زمانی اضافه میکند: این دور باطل به مرور زمان برای کودکان بی اثر میشود چرا که میدانند بدون هیچ مسئلهای مجدد به خانه و کار خود برمیگردند پس وقتی از نتیجه آگاه هستند از این مسائل و جمع آوری ها ترسی ندارند اما اگر پس از ساماندهی اهرم فشاری وجود داشته باشد به طور مثال اختصاص حقوق ماهیانه به آن به طوری که اگر به کار ادامه دهند حقوقشان قطع شود و این امر به مرور جا میافتد و خانوادهها مانع کار کردن کودک خود میشوند.
او میافزاید: گاهی مشکل برخی خانوادهها با یک وام اشتغال حل میشود. پس یکی از راههایی که سبب میشود کودک پس از جمع آوری، به چرخه کار بازنگردد شناسایی مشکلات خانوادگی و رفع آنها است که این امر به ندرت انجام میشود.
او میگوید: شهرداری کودکانی که سر خیابانها هستند را جمع آوری میکند و از آنها به مدت دو هفته بر اساس مجوز دادگاه در نقاهتگاه نگهداری میکند. در این دو هفته خورد و خوراک، مسائل فرهنگی و آموزشهای لازم به آنها داده میشود ولی این امر کوتاه مدت است و پس از دو هفته باید تکلیف آنها مشخص، خانوادههای آنها پیدا و به آنها تحویل داده شوند و اگر مربوط به اتباع خارجی یا سایر استانها هستند ارجاع داده میشوند.
او معتقد است: یکی از موضوعات فرهنگی در برخورد با کودکان کار، بی تفاوتی جامعه نسبت به آنها است و در مدل رفتاری ما گویی وجود آنها عادی شده و با دیدن یک کودک کار وجدان ما درد نمیگیرد. این بی تفاوتی سبب دیده نشدن آنها میشود و بر عکس کسانی که به این کودکان توجه دارند گاهاً با آنها به نوع غلط رفتاری برخورد میکنند.
ملایی زمانی میگوید: در واقع بسیاری از مردم وقتی با یک کودک کار مواجه میشوند آنها را نمیبینند یا تحویلشان نمیگیرند و ممکن است به آنها بی احترامی کنند اما برخی هم نسبت به آنها ترحم میکنند و به خیال خودشان کار درستی انجام میدهند در حالی که با این رفتار به آنها میفهمانیم که "کار تو درست است این هم پاداش تو؛ پس به کارت ادامه بده." این کمک کردن مشکل موقتی او را حل میکند و بدون اینکه بدانیم سبب از بین رفتن آینده او میشویم.
این عضو شورا اولین قدم برای جلوگیری از رشد کودکان کار و کاهش تعداد آنها را اصلاح مدل و فرهنگ حمایت، کمک و مساعدت به آنها دانسته و میگوید: در واقع مدل رفتاری ما باید از کمکهای مقطعی، بی اثر و فسادزا جلوگیری کند یا اینکه یک صندوق یا یک مکان خاص جهت حمایت از کودکان کار ایجاد و تعریف شود و آنهایی را که تحت پوشش کمیته امداد و یا بهزیستی هستند شناسایی کنیم یعنی تنها راه برخورد تحویل آنها به خانواده نباشد بلکه پیگیری و رصد شود که به کجا رسیدهاند و برای این کار در سازمانهایی که این مسئله به آنها مربوط میشود باید متولی آن مشخص شود.
او معتقد است: تا زمانی که لیدرها و خانواده کودکان مشخص نبوده و پیگیریهای لازم نشود این روند و رشد کودکان کار ادامه دارد، وقتی نمیتوان سرپرستی کودکی که سرپرست دارد را به عهده گرفت باید برای جلوگیری از کار کودک ابتدا شرایط و مشکلات خانوادگی او شناسایی و رفع شوند، اگر مشکل فرهنگی دارد با آموزشهای لازم و اگر دچار فقر است با تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتن مشکل او رفع شود و در نهایت با بازگشت کودک به کار خانواده بازخواست شود که چرا با وجود حمایت از خانواده آنها همچنان کودک را به کار میفرستند.
این عضو شورا در پایان مشکل اصلی ساماندهی کودکان کار را وجود سازمانهای زیاد اما نبود یک قرارگاه واحد دانست که آنها را به هم وصل کند تا متولیان این موضوع و وظایفشان در هر سازمان مشخص و تعریف شوند و تفکیک وظایف انجام شود.
او معتقد است: تا زمانی که یک پایگاه اطلاعاتی درست و یک قرارگاه برای ساماندهی کودکان کار نداشته باشیم این معضل رفع نخواهد شد و اگر چنین سازمانی ایجاد شود و آموزشهای فرهنگی لازم به مردم برای برخورد صحیح با کودکان کار داده شود مطمئناً خیلی سریع این معضل رفع خواهد شد.
ملایی زمانی میگدید: هر سازمانی در حوزه اختیارات خود عمل میکند، بنابراین باید بدانیم که مشکل کودکان کار با حوزه اختیارات رفع نمیشود بلکه نیازمند این است که هر سازمان یک قدم فراتر بیاید و برای کودکان کار دل بسوزاند؛ در واقع مدیران دستگاههای مختلف باید به چشم فرزندان خود به آنها نگاه کنند.
او میافزاید: کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر اهواز این آمادگی را دارد که برای هماهنگی، پیگیری و انجام هر کاری در راستای سالم سازی شهر، فعال شود.
گفت و گو از فرشاد صفرزاده، خبرنگار خبرگزاری ایمنا
نظر شما