به گزارش خبرنگار ایمنا، انگار نه انگار که چند ساعت قبل، صدها نفر در حاشیه کارون قدم میزدند و ته سیگار و پوسته خوراکی خود را در گوشه پارک و خیابان میانداختند. اما در سکوت نیمه شب که همه در خواب عمیق فرو رفتهاند، نارنجیپوشی کمر خم کرده و مشغول تمیز کرده شهر است؛ مرد میانسالی با قدی بلند که با وسواس خاصی خیابان را جارو میکشد.
کارش کرونا نمیشناسد، خبری از دورکاری و تعطیلیهای گاه و بیگاه کرونایی هم نیست و در ایامی که بر اساس آمار رسمی هر دو دقیقه یک ایرانی به علت کرونا جان خود را از دست میدهد کمر خم میکند و ماسک و دستکش و بطریهای الکل را از گوشه خیابان جمع میکند تا روزگار کمرش را خم نکند.
دستان پینه بستهاش حکایت سالها تلاش او است. علی با ۴۵ سال در منطقه باهنر اهواز کار میکند؛ نمیدانم از خستگی بود یا سنگینی غمی که بر روی قلبش سنگینی میکرد، زیر دستگاه عابر بانکی نشست، زانوهایش را بغل کرده و به دیوار تکیه داد و سرش رو به آسمان رفت و نجوا میکرد، آنقدر غرق در خودش بود که متوجه حضور کسی نبود. همسرش بیمار است و دلی پر از درد، دردهایی که روحیهاش را خراب کرده اما با وجود سختیهای زیاد از شغلش میگوید: "تمام زمانی که سر کار و مشغول جمع آوری زبالههای سطح خیابان هستم گذر زمان را متوجه نمیشوم دوست دارم زودتر به خانه بروم، اما فکر پول دوا و درمان زنم نمیگذارد، باید بیشتر بمانم. "
کیسه مشکی کنارش را محکم میگیرد و بلند میشود: " هرچقدر بیشتر بمانم میتوانم در کنار کارم، کارتن، بطری و یا هرچیزی که قابل فروش باشد را جمع کنم، اما این کار هم این روزها به خاطر زباله گردهایی که سوار بر موتور میچرخند سختتر شده است، اما بیشتر میمانم تا بتوانم درآمد اضافی داشته باشم و پول داروهای زنم را بدهم. خدا میداند که در کارم کم کاری نمیکنم از خیابانهای تمیز این منطقه میتوانید متوجه شوید. "
او از تنها فرزندش میگوید: "دوست دارم پسرم درس بخواند، اما او را همراه یکی از آشنایانم برای جمع آوری ضایعات به چند محلهها پایینتر میفرستم، پسرم پیش من سربلند و عصای دستم هست و من پیش او شرمندهام چرا که او الان باید درس بخواند و بازی کند، اما مثل یک مرد و حتی بیشتر کار میکند. "
صحبت از حقوقش که میشود گویی داغ دلش تازه میشود: "نمیشود اسمش را حقوق گذاشت آنقدر کم هست و آنقدر دیر میدهند که کارد به استخوانمان میرسد، گاهی برای حقمان باید التماس کنیم، همکارانم همیشه اعتراض میکنند، اما من میترسم کارم را از دست بدهم هیچ چیزی نمیگویم فقط خدا را شکر میکنم که کاری هست شاید دیر اما همین مقدار را هم دارم و شبها خانوادهام گرسنه نمیخوابند. "
او از ساعت کاریش میگوید: "از ساعت سه نصف شب تا ۹ صبح مشغولم، بعد هم که میروم و پلاستیکهایی را که با پسرم جمع کردیم، میفروشیم و دیگر نزدیک ظهر به خانه میرویم، باید کمی بخوابم، عصرها هم تا نزدیک شب در میوه فروشی یکی از آشناهایمان شاگردی میکنم تا بلکه امورات زندگی بگذرد. "
علی که یکبار به کرونا مبتلا شده از دوران قرنطینهاش میگوید: "پارسال زمستان نزدیک های صبح بود داشتم جارو میزدم، بدن دردم شروع شد و ظهر که به خانه رفتم تب شدیدی کردم، دکتر رفتم گفتند کرونا گرفتهام، اما نمیخواستم بخوابم، چون میترسیدم کارم را از دست بدهم، اما خوب از خود شهرداری گفتند نباید سر کار بیایید، بدترین روزهای زندگیام بود، از اینکه زن و بچهام بگیرند خیلی میترسیدم، چون زنم هم مریض است ولی خدا رو شکر اون نگرفت؛ چون خانهمان فقط یک سالن دارد من رفتم انباری گوشه حیاط که آنها درگیر نشوند. "
خیابان به خیابان جارو میکشد و صدای خش خش جارویش فضا را پر کرده است، نزدیک منطقه زیتون کارمندی که میشود با همکارش کنار جدول خیابان مینشیند و چایی میخورند، خلیل همکار علی آقا ۴۷ سال دارد و دلی پر از درد، گویا گوشی برای درد و دل پیدا کرده بود: " قبل تر ما را رفتگر، صدا میزدند اسم ما خوب نبود اما وضعمان بهتر بود، خبری از پیمانکاری که زور بگوید نبود، حقوقمان را سر ماه میدادند و به جای این سطل زباله کوچک یک گاری داشتیم که مسافت حرکتی ما را کمتر میکرد، الان با این سطلهای کوچک باید مدام مسیر رفته را برگردیم و آن را در سطل بزرگتر خالی کنیم. دوبرابر قراردادی که داریم از ما کار میکشند و حتی یک خسته نباشید هم به ما نمیگویند. پیاده روی جان ما را گرفته است اعتراضی ندارم کار من با پیاده روی عجین شده است، اما چند وقتی است راه ما را دو برابر کردهاند بدون هیچ اضافه حقوقی، حق اعتراض هم نداریم یعنی بخاطر بچههایم حرفی نمیزنم، چون میترسم اخراج شوم. "
او میگوید: "پول کرایه ماشین ندارم و یک ساعت پیاده روی میکنم تا به محل کارم برسم، هر زبالهای که باشد حتی زبالههای کرونایی را بدون اینکه بدانیم جمع میکنیم. خیلیها از ترس کرونا داخل خانههایشان میمانند، ولی ما هستیم و زبالههای کرونایی را جمع میکنیم بدون اینکه ماسک و دستکشی بهمان بدهند. اوایل که کرونا امده بود ماهی یک ماسک به ما میدادند ولی الان همون یکی رو هم نمیدن خدا به ما و بچه هامون رحم کنه کرونا نگریم چون کسی حمایتمون نمیکنه حتی اگر کرونا هم بگیریم از ترس اینکه حقوقمون قطع بشه شاید به کسی نگوییم. "
به گوشی موبایلش نگاه میکند و قطره اشکی از گوشه چشم سرازیر میشود و میگوید: "من برای بچههایم تلاش میکنم آرزوهای خودم که سوخت ولی تمام تلاشم را میکنم، آنها در زندگی موفق شوند وقتی مدرسهها تعطیل شدند پسرم خیلی ناراحت و افسرده بود تا اینکه گوشی موبایل خودم را دادمش و این گوشی معمولی را یکی از دوستان به من داد. پسرم میگوید باباجان من یک روز وکیل میشوم و دیگر نمیگذارم کسی به شما زور بگوید وقتی این را میگوید تنم میلرزد از خوشحالی و غمی که شاید نتوانم او را به جایی برسانم تا بتواند وکیل شود. "
علی و خلیل های زیادی در شهر ما وجود دارد که آرزوهای بزرگی برای فرزندانشان دارند دست در هر جویی میکنند و زبالههایش را بر میدارند و زندگی میگذرانند تا فرزندانشان آرزوهای سوختهای نداشته باشند. همه آنها از شرایط کاری و حقوق شأن گله دارند، هیچ امکاناتی ندارند و هنوز با همان ابزار ۵۰ سال پیش خیابانها را جارو میزنند، کمرشان خم میشود، اما برای خدمت استوار ایستادهاند…
گفت و گو از فرشاد صفرزاده، خبرنگار سرویس کلانشهرهای خبرگزاری ایمنا
نظر شما