به گزارش خبرنگار ایمنا، هلن کلر، نویسنده و فعال سوسیالیست آمریکایی در تاریخ ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ در آلاباما متولد شد. او در ۱۸ ماهگی به مننژیت مبتلا شد و در اثر این بیماری بینایی و شنوایی خود را از دست داد.
معلمی که در ۶ سالگی توسط پدر و مادر هلن برای او استخدام میشود، نقش بسیار مهمی در رشد او داشتند. هلن کلر معتقد است که زندگی واقعی با ورود " سالیوان میسی "، مربی او به زندگیاش آغاز شده است.
او علاوه بر کتاب زندگی من، کتابها و مقالات بسیاری دربارهی نابینایی، ناشنوایی و حقوق اجتماعی زنان نوشته است. در اینجا به معرفی کتاب سه روز برای دیدن، اثر هلن کلر میپردازیم:
کتاب سه روز برای دیدن داستان سه روز آخری را روایت میکند که هلن کلر میتوانست ببیند. او در این کتاب داستان تکاندهندهای از سه روز پایانی بینایی تا پیش از نابینا شدن خود را تعریف میکند.
این نویسنده نابینا و ناشنوای آمریکایی بینایی و شنوایی خود را از دست داد، اما هرگز تسلیم نشد و به پیشرفت خود ادامه داد تا اینکه نام او در فهرست زنان الهامبخش جهان ثبت شد. اما هلن کلر در سه روز آخر زندگی و زمانی که بینا بود چه کارهایی کرد، چه چیزهایی را دید و چه افکاری در سرش داشت؟
روایتهایی از کتاب سه روز برای دیدن
هلن کلر در قسمتی از این کتاب نوشته است:
"تلاش میکنم همه چیز را لمس کنم و هر چیزی را طوری نزدیک نگه دارم که نگاه برای مدتی روی آن بماند. بعضی چیزها، دیدنی و خوشایند هستند و قلب و ذهن را از شادی و خوشحالی لبریز میکنند، اما بعضی بهطور ناخوشایندی، رقتبارند. برای دیدنیهای ناراحتکننده چشمهایم را نمیبندم، چون آنها نیز بخشی از زندگی هستند. بستن چشم به روی آنها، بستن قلب و ذهن است.
روز سوم بیناییام، به انتها نزدیک میشود. شاید مشغولیتهای بسیار جدی وجود داشته و من باید چند ساعت باقی مانده را به آنها اختصاص دهم، اما میترسم در عصر آن روز آخر دوباره به تئاتر پناه ببرم، به یک نمایش خندهدار و سرگرمکننده، بهطوریکه متوجه رگههای شوخی و طنز در روح انسان شوم.
نیمهشب، مهلت موقتی من برای دیدن خاتمه خواهد یافت و شب ابدی دوباره به من نزدیک خواهد شد. طبیعتاً در آن سه روز کوتاه، همه چیزهایی را که میخواستم ببینم، ندیدهام. تنها مادامیکه تاریکی دوباره به سمت من هجوم میآورد، متوجه میشوم چه چیزهایی را ندیدم.
اما ذهنم آنقدر با خاطرات باشکوه پر خواهد بود که زمان کمی برای تأسف و پشیمانی دارم."
نظر شما