به گزارش ایمنا، روزنامه جام جم نوشت: از این پنج نفر، یک نفر فوت کرد، دو نفر به دلیل آسیب دیدگی هنوز شرایط جسمی خوبی ندارند، یک نفر وضعیت خوبی نسبت به بقیه دارد و نفر آخر نیز در گفتوگو با روزنامه جام جم از نجات معجزهآسای خود از این حادثه مرگبار سخن گفت.
تازه چند روزی بود هر پنج نفر به شالیزاری میرفتند که آن را اجاره کرده بودند. با هم همسایه بودند و هنگام کارکردن، هم سرشان گرم میشد و هم منبع درآمدی داشتند. جمعه ۱۷ اردیبهشت ماه بود که به سمت شالیزار حرکت کردند. هوا خوب بود و از آن شرجی آزاردهنده خبری نبود. زنان شالیکار وارد آب گل آلود شالیزار شده و مشغول کار شدند. گرم صحبت و نشاءکاری بودند، بی خبر از اینکه سیاه شدن ابرهای بارشی آسمان بالای سرشان، نوید وقوع حادثهای دردناک را میداد. مرضیه صفری ۵۰ ساله، یکی از زنان شالیکاری است که در محل حادثه حضور داشت. او در گفتوگو با خبرنگار جام جم از آن حادثه مرگبار میگوید: «همراه بقیه مشغول نشاءکاری بودیم که هوا کم کم بارانی شد و بارانی پوشیدیم. مشغول کار بودیم که یکدفعه آسمان به شدت صاعقه زد که اول به پشت سر من و بعد به بدن محترم، خواهرم خورد که در حال خندیدن و حرف زدن بود. با اصابت رعد و برق، خواهرم ناگهان داخل گل و آب سقوط کرد. صاعقه پیراهنش را تکه تکه کرده و پشتش را سوزانده بود. سه نفر دیگر از همسایهها که با ما کار میکردند هم داخل آب افتادند. خواهرم وضعیت مناسبی نداشت و هرچه با ناراحتی از سه زن همسایهمان کمک میخواستم، اما چنان شوکه شده بودند که نه چشمانشان میدید و نه گوشهایشان میشنید. خودم هم شرایط جسمی خوبی نداشتم و نه چیزی میشنیدم و نه چیزی میدیدم. برای همین با دادزدن از بقیه کمک خواستم که بعد چند نفر از اهالی به کمک مان آمدند.»
او غصه دار خواهر ۵۱ سالهاش است که با این حادثه از دنیا رفت: «خواهرم فرزندی نداشت و با مادرم زندگی میکرد. این روزها مادرم حال و روز خوبی ندارد و دائم محترم را صدا میکند. چه میتوانم بگویم. من دو خواهر دیگر هم به جز محترم داشتم که آنها هم از دنیا رفتهاند و حالا هر سه را از دست دادهام.»
او بغضش را قورت میدهد تا بتواند حرف بزند: «بعدازظهرها ما به شالیزار میرفتیم و نهایت دریافتیمان در روز، فقط ۱۰۰ هزار تومان بود که با این گرانیهای وحشتناک، کجای زندگیمان با این پول تأمین میشود. شوهرم سالهاست از دنیا رفته و خودم کار میکنم. با سه بچه و این درآمد ناچیز که همیشه هم نیست، به سختی روزگارمان را میگذرانیم و بعد از این حادثه چند روز است که به شالیزار نرفتهام و نگران فردا و روزهای بعد هستم.»
اورژانس دیر آمد
مردانی که حوالی محل حادثه بودند، صدای داد و بیداد زن میانسال را شنیدند و برای کمک به سمت آنها دویدند. مصدومان را به کنار جاده اصلی بردند و با اورژانس تماس گرفتند و درخواست کمک کردند. یاسمن صفری، دختر مرضیه صفری، از وضعیت مادر در روز حادثه برای ما تعریف میکند: «آن روز در خانه بودم که مادرم آمد. او به شدت ترسیده بود و گریه میکرد. دست و پایش گلی بود که آنها را سریع شستم. اورژانس خیلی دیر برای کمک آمد و برای همین خاله محترم را به خانه مادربزرگم بردند و تازه آنجا بود که اورژانس از راه رسید. بعد از معاینه گفتند شانس زنده ماندنش فقط ۲ درصد است، اما پسرداییام به اورژانس اصرار کرد او را به بیمارستان ببرید شاید بتوان جانش را نجات داد. خاله محترم را به بیمارستان بردند، اما متأسفانه عمرش به دنیا باقی نبود و از دنیا رفت و روز شنبه هم او را به خاک سپردیم.»
مهدی مرادی، برادر همسر محترم صفری هم از بی توجهی اورژانس بسیار گله مند است و به جام جم میگوید: «روستای ما کمترین فاصله را با شهر دارد و پس از تماس ما، کمتر از ۱۰ دقیقه طول میکشید اورژانس به محل حادثه برسد اما یک ساعت و نیم طول کشید تا بیاید. همسر برادرم، تا نیم ساعت بعد از حادثه، نبض داشت و اگر اورژانس زودتر میرسید و احیا انجام میشد، او حالا زنده بود. آنها از نظر مالی به شدت در مضیقه هستند و برای همین برای هزینههای مراسم دفن او با بخشداری و استانداری و حتی شخص بخشدار صحبت کردم اما دست رد به سینهمان زدند و گفتند ردیف بودجه نداریم.»
فکر کردم همه مردهاند
سمیه و عالیه ناطقی، دو خواهر ۴۵ و ۴۳ سالهای هستند که همراه با سه نفر دیگر به شالیزار رفته بودند. عالیه در خانه است و حال و روز خوبی ندارد. پشت تلفن یک بند اشک میریزد و از وحشتناک بودن آن حادثه میگوید: «ما تازه چند روز بود که به شالیزار میرفتیم و درآمد روزانهمان ۱۰۰ هزار تومان بود. کار را که شروع کردیم، یک لحظه نور شدیدی را دیدم و بعد بی حال شدم. کور شده بودم و لال. خیلی ترسناک بود. چهار نفر دیگر، چهار پنج متر پرت شده و با نیم متر فاصله از هم روی آب افتاده بودند. خواهر مرضیه خانم پشتش سوخته و پای یکی از خانمهای کارگر هم سوخته بود. طوری روی آب افتاده بودند که احساس کردم همگی فوت شدهاند. جیغ زدم و کمک خواستم که بعد از مدتی، مردان زیادی به کمک مان آمدند.»
حال عالیه چنان بد میشود که دیگر نمیتواند حرف بزند. سارا، یکی دیگر از خواهران سمیه و عالیه که از آنها پرستاری میکند، در ادامه صحبتهای او میگوید: «عالیه دائم گریه میکند. بیشتر وقتها چشمهایش بسته است و قلبش هم درد میکند. به ما میگوید حالت سکته، لال شدگی و تشنج دارد و دهانش قفل میشود. دکتر که جواب درستی به ما نمیدهد، اما میگوید به دلیل صاعقه این اتفاق افتاده و دارو تجویز کرده است. سمیه خواهر دیگرم حالش تا حدودی خوب است. با اینکه به دلیل شرایطش که تا حدی وخیم است، باید در بیمارستان بستری شود، اما به دلیل وجود کرونا مدام در رفت و آمد به بیمارستان است. پای سمیه هم به علت صاعقه، حالت فلج شدگی داشت که حالا بهتر است و میتواند تا حدودی راه برود.»
نظر شما