به گزارش خبرنگار ایمنا، وقتی سخن از آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت میشود، لاجرم مجموعهای از عوامل و امکانات و بادها و نبایدها در ذهن متبادر میشود که ماحصل فعالیت همه آنها افزایش دانش و آگاهی افراد جامعه و در نتیجه پیشرفت همهجانبه است. آموزش دهندگان، آموزش پذیران، محتوای آموزشی و ابزار آموزش ارکان اصلی نظام تعلیم و تربیت هستند که هر اندازه بهتر و با یافتههای علمی مطابقتر باشد، نظام آموزشی نیز کارآمدتر و نیل به اهداف متعالی آن امکان پذیرتر خواهد بود.
دانشمندان و کارشناسان عقیده دارند حق دسترسی به نظام آموزشی مفید و دریافت تعالیم مورد نیاز جزو اساسیترین حقوق شهروندی در هر کشور محسوب میشود؛ به گفته سیدمحمد هاشمی در کتاب "حقوق بشر و آزادیهای اساسی": حق بر آموزش شامل فراگیری معلومات از طریق آموزش و پرورش ابتدایی و عمومی و تخصصهای عملی از طریق آموزش کاربردی، نظیر آموزش فنی و حرفهای میباشد." این در حالی است که خلاف گذشته، دیگر خانوادهها به تنهایی قادر به آموزش مبانی علمی به فرزندان خود نیستند و نظام استاد و شاگردی نیز کارایی لازم را ندارد. سید محمد قاری سیدفاطمی در کتاب "حقوق بشر در جهان معاصر" عقیده دارد که "خلاف دنیای قدیم، امروزه خانواده به تنهایی قادر نیست تمام آموزشهای لازم را به فرزندان خود منتقل کند. زیرا صرف زندگی معمولی در جهان امروز مهارتهایی را نیاز دارد که انتقال آنها به فرزندان از توانایی خانواده خارج است."
اما نکته اساسی در نظام تعلیم تربیت هر کشور آن است که هم محتوای آموزشی منطبق با همه نیازهای افراد جامعه تدوین شود و هم فرصتی فراهم شود تا فارغالتحصیلان علوم و رشتههای مختلف امکان فعالیت تخصصی و متناسب با دانشی که سالهای دراز از عمر خود را صرف فراگیری آن کردهاند، داشته باشند و اتفاقاً این مسئله یکی از پاشنههای آشیل نظام آموزشی کشور ما است.
در خصوص ارکان نظام آموزشی ایران باید بگوییم، آموزش دهندگان در نظام تعلیم و تربیت ایران که معلمان و اساتید دانشگاه و مربیان هستند در طول سالیان متمادی ثابت کردهاند که مشتاقانه خواستار انتقال همه آموزههای خود به نسلهای بعد هستند و در این راه هر چند از لحاظ معیشتی مورد بیمهری واقع شدهاند اما بسیار فراتر از وظیفه سازمانی و تنها بر مدار وجدان عمل کردهاند. آموزش پذیران نیز از دوران دانش آموزی تا عالیترین دوران دانشجویی تلاش میکنند علاوه بر فراگیری محتوای آموزشی، دانش و آگاهی علمی خود را افزایش دهند. اما در این میان آنچه اهمیت دارد نبود زمینه کافی فعالیت برای برخی رشتههای علمی است. در این گفتار بیشتر تلاش میکنیم تا به نقد و تحلیل وضعیت فعلی حاکم بر بازار کار و فعالیت علمی رشتههای علوم انسانی بپردازیم، هر چند سایر رشتههای علوم پایه و ریاضی نیز اوضاع بهتری ندارند.
به عقیده نگارنده، ایران در حوزه منابع علمی رشتههای علوم انسانی جزو سرآمدان جهان است و کمتر کشوری را یارای برابری با ما است، زیرا مبانی فلسفی، ادبی، حقوقی و دانش اجتماعی در این سرزمین از قرنها قبل پدیدار گشته و نضج یافته است. از غزلهای شاهوار سعدی تا گوهرافشانی مولانا، از پختگی کلام میرداماد و نبوغ ابن سینا تا متون علمی ابوریحان بیرونی در حوزه جغرافیا و از نقدهای عمیق ابن خلدون تا دهها اثر تحلیلی در حوزه فقه و اصول، همگی بنمایهای قوی در اختیار دانشپژوهان حوزه علوم انسانی قرار داده است که با تلفیق آنها با یافتهها نوین در این زمینه، میتوانند به قلههای دانش و معرفت دست یابند و جامعه را از این سرچشمههای معرفتی سیراب و بهرهمند کنند، اما دریغ که به گوهر والا آنگونه که زیبنده است بها داده نمیشود.
به عنوان نمونه، در حوزه مدیریت بیشتر به مدیران مهندس بها داده میشود؛ البته چنانچه حمیدرضا آیتاللهی در مقاله "نگاه مهندسی به علوم انسانی" عقیده دارد که "علیرغم اینکه بیشترین نیازهای کشور مرتبط با علوم انسانی است و از طرفی بیشترین فارغالتحصیلان هم در علوم انسانی هستند، برقراری نسبت بین نیاز و امکانات، یک مدیریت توانا میطلبد. " مراد از این سخن آن است که علوم انسانی باید با تقویت بنیه علمی و مبانی نظری در جهت رفع نیازهای اساسی جامعه وارد عمل شود، اما از سوی دیگر همانگونه که میثم خسروی در مقاله "مکتب نیاوران و مهندسی سیستمها" میگوید: " نگرش مهندسی به علوم انسانی باعث بیتوجهی به ارزش اشخاص اندیشمند در ارزیابیهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در کشور ایران شدهاست؛ بنابراین از ظرفیت فعلی تفکر و اندیشه در حوزه علوم انسانی نیز بهطور مناسب بهره گرفته نشدهاست."
مجموعه این عوامل و شمار فراوان فارغالتحصیلان بیکار رشتههای ادبیات فارسی، فلسفه، روانشناسی و جغرافیا در سالیان گذشته به دانش آموزان دبیرستانی این پیام را داد که این رشتهها نه تنها بازار کار مناسبی ندارد، بلکه فراگیری آنها نوعی اتلاف عمر است، زیرا وقتی میتوان با تحصیل در رشتههای پزشکی و پیراپزشکی و مهندسی شغلی مناسبتر و درآمدی مکفی یافت، عاقلانه آن است که از صرف وقت در حوزه علوم انسانی خودداری شود. ثمره چنین وضعیتی و غلبه چنین رویکردی، تربیت خیل عظیمی از دانش آموختگان مقاطع مختلف است که حتی از نگارش یک نامه اداری ساده، سخن گفتن در جمعهای چند نفره یا حتی برقراری سادهترین روابط اجتماعی در محیطهای کاری و جامعه عاجزند.
این اوضاع نا به سامان زاییده بی برنامگی و گاه فعالیت مدیران ناآگاه در حوزههای سیاستگذاری و اجرایی مرتبط است که ارائه پیشنهاد برای رفع آن نیازمند مجالی دیگر است، اما در مقام تشریح پیامدهای آنچه روی داده میگوئیم که جامعه انسانی بدون حضور و فعالیت فارغالتحصیلان رشتههای علوم انسانی به قهقرا میرود. علوم انسانی که به فرزند ناتنی نظام آموزشی تبدیل شده، در رشتههای مختلف خود رسالت ایجاد و هدایت افکار انسانی را بر عهده دارد. نیازهای جامعه به طبابت جسم، ساختمان سازی، کاشت و برداشت محصولات زراعی و خودروسازی محدود نمیشود، جامعه انسانی پیش از هر چیز به نگرشی درست به مبانی اجتماعی و سیاسی، امکان تحلیل منطقی از اوضاع اقتصادی، سلامت روان و نهادینه شدن قانونپذیری نیاز دارد که همه اینها تنها در دانشکدههای علوم انسانی آموزش داده میشود، پس باید فارغالتحصیلان چنین رشتههای مهمی امکان اشتغال مناسب و فعالیت کارآمد را نیز داشته باشند.
یادداشت از: عباس صادقی، خبرگزاری ایمنا
نظر شما