به گزارش ایمنا، احمد پورنجاتی با انتشار یادداشتی در سرمقاله روزنامه یزد، به بررسی مشکلات فعلی کشور پرداخت و نوشت: به گمانم اگر اکثر ملت و مجموعه حاکمیت در هر موضوع و مسئلهای اختلاف نظر داشته باشند، در اینکه «حال عمومی اهالی این خانه» خوب و خوش نیست کم یا بیش، تفاهم دارند. به این میگویند: «درد مشترک». هرچند به نظر هر طیف و گروهی، علتهای گوناگون و متفاوت یا حتی متضاد داشته باشد. لحظهای در ذهنتان فهرست دم دستی قشرهای گوناگون جامعه را مرور کنید: همه لایههای صنفی و منزلتهای اجتماعی و سلیقهها و گرایشهای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا و منتقد و مخالف؛ رسانههایشان را بنگرید، از مبتدای ارتودکسهای کاتولیکتر از پاپ تا منتهاالیه وادادگان نومید و پشیمان. براندازان که صد البته.
خیال نکنید که حال آن اقلیت خیلی برخوردار (به قول صمد بهرنگی: چوخ بختیار) و لاکچریمسلک که دنیا را آب ببرد، آنان را خواب میبرد، خوب و آرام است. نه! آنان نیز مدام دلشوره و تشویش دارند. حتی صنف چاق و چله رانتخواران و اختلاسگران و نجومی معتادان که بیشینهشان مانند مرغ و ماکیان خانگی در باغچه حیاطخلوت دستگاهها و نهادهای عمومی مشغولاند، دغدغه رودست خوردن از رقیبان و تسویهحسابهای صنفی و سیاسی را دارند. خلاصه، همهمان حال خوب و خوشی نداریم. در هر جای عالم، هنجاریترین پدیدهای که در چنین اوضاع و احوالی انتظار میرود، رجوع نگاههای مردم در وهله نخست بهسوی دولت (به مفهوم همه دستگاههای حاکمیتی) و در وهله بعد بهسوی «گروههای مرجع اجتماعی» - جریانهای روشنفکری و شخصیتهای علمی و احزاب سیاسی و نهادهای مدنی و ریشوگیس سپیدان قبیله و معتمدان محله است. فدای دل شکسته و حسرتکشیده مردم خوب و سازگار خودمان بشوم که به دلایل و عواملی که مجال بازگویی آنها نیست، از این چند قلم کالای نایاب، قطع امید کردهاند.
آیا مفهوم و نتیجه این قطع امید، خونسردی و بیخیالی و فراموشی پرسشها و ابهامها و اعتراضهایشان بوده است؟ یعنی آنگونه که برخی حلقههای نظریهپردازی در اتاقهای فکر بکر، نام این حالت عمومی را «تابآوری» میگذارند، بهواقع نیز چنین است؟ این قلم، قصد و مجال جدل پیرامون این مناقشه را ندارد. تنها به یک پرسش که پاسخی بدیهی دارد، بسنده میکنم: چرا مردمی که آگاهانه و مبتکرانه و رضایتمندانه در برابر نابسامانیها و تنگناها و ناخوشاحوالیها با استواری و روحیه حماسی، ایستادهاند و خم به ابرو نمیآورند، تا به این حد ناخوشاحوال و معترض و افسرده شدهاند؟! چرا با کوچکترین بهانهای در خیابان و اتوبوس و صف نانوایی و میدان ترهبار، با هم گلاویز میشوند؟ چرا روابط میان دو نسل و حتی دو رکن در یک خانواده، این همه سرد و جرقهپذیر و نازکنارنجی و عصبانی است؟
از همه تأملانگیز تر، چرا این همه کلکل و کریخواندن و مچگیری و طعن و گوشه کنایه در میان ردههای اصلی مدیریت کشور، در سه قوه و پنج رکن و هفت ستون دیوانسالاری رایج است؟ این هجوم دامنگستر واژگان و ادبیات رسانهای، از فراگیرترین رسانه انحصاری صداوسیما تا رسانههای نوشتاری نیمهجان و بهویژه شبکههای مجازی بیدروپیکر، از کجای این تابآوری بیرون زده است؟! جز این است که فضای عمومی کشور را «هژمونی خشم و طعن» همچون بختک، تسخیر کرده است؟ ارزانترین پزشک و آسانترین روش برای درمان هر بیماری، آن است که نسخهاش «نشانهها و سمپتومها و عوارض بیرونی» را هدف میگیرد: درمان علامتی! پماد پند اخلاقی و قرص مسکن توصیه به تابآوری و بخور گرم و سرد وعدههای سر خرمن و ماساژ مقایسه اوضاع اینجا با اوضاع وخیمتر جاهای دیگر دنیا! این هم شد، درمان درد؟ کاش ذرهای افاقه میکرد. فقط لج مردم را درمیآورد. درد آنان را عمیقتر و بیلجامتر میکند و سرانجام، نوبت به فینال این فرایند سه مرحلهای میرسد: ۱- نارضایتی (از پرسشهای بیپاسخمانده) ۲- خشم (از نسخهنویسیهای ارزان و بیخاصیت) و ۳- ناسزا و طعن (به درست و نادرست، روا و ناروا به همه). کاش کسی آستین همت بالا میزد و با یک تحلیل محتوای علمی، از سخنرانیهای مسئولان و تریبونداران تا رسانهها و نیز بگومگوهای گسترده در شبکههای اجتماعی، فراوانی نمونههای «طعن» را در گفتمان کنونی روابط اجتماعی جامعه ایران، حال و مقال این برهه از تاریخ ایران میکاوید.
اینهمه پرحرفیها کردم تا بر این نکته مهم تأکید کنم که «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دم!» پروژه «طعن» بهعنوان یک راهحل برای از میدان بهدرکردن دیگری -خواه در روابط اجزای حاکمیت باشد یا در رابطه حاکمیت و ملت نه بخشی از راهحل بلکه دامچالهای برای بازتولید مسئلههای تازه است. تردید نکنید که طعن، نه حواس مردم را از مشکلات اساسیشان پرت میکند و نه آنان را به کارآمدی طرفهای طعن، امیدوار. خیال نکنید با جدال تریبونی میشود جلب عواطف سیاسی کرد. این را به خودم و دیگر شهروندان ایرانی نیز میگویم: «چاره درد مشترک، طعن و ناسزا به این و آن نیست». نارضایتی و خشم، واکنش طبیعی به ناجوری احوال است اما طعن و ناسزا، حقانیت مطالبه را نیز به حاشیه میبرد. افسوس که روح و روان ملت، در محاصره لشکر طعن است.
به قول خاقانی:
چنان استادهام پیش و پس طعن
که استادهست الفهای اطعنا
نظر شما