به گزارش خبرنگار ایمنا، آنچه در ادامه میآید بخش چهاردهم سفرنامه اروپا نوشته وحید صلواتی است؛ حالا نویسنده پس از سفر به آلمان و گشتی در شهرهای مختلف این کشور از طریق یک کشتی به اسکاندیناوی رفته است:
ورود به نروژ ( Norway)
پس از خروج از کشتی، به اسلو وارد شدیم، در طول مسیر نظم و صبوری رانندگان در رانندگی و زیبایی بصری شهر جلب توجه میکرد. استفاده از بزرگراهها هزینه بر است، لذا شهروندان ترجیح میدهند از خودرو شخصی کمتر استفاده کنند، مناظر شهری و طبیعی پایتخت نروژ جاذبهای منحصر به فرد به آن میدهد.
از نظر نقشه جغرافیایی نروژ کشوری نسبتاً کشیده شده از جنوب به شمال است و بخشهای جنوبی کشور غالباً پوشیده از جنگل بوده و مناطق شمالی و غربی غالباً پوشیده از برف و یخچالهای طبیعی زیبا هستند. در عین زیباییهای طبیعی، نوروژ کشوری پیشرفته و توسعه یافته است، از نظر ضریب نفوذ تلفن همراه و اینترنت، نروژ جزء برترین کشورهای دنیاست.
پارکهای طبیعی و اکولوژیکی، بیشهها، دشتهای سبز زیبا که به شوخی میگفتم تمام حومه اسلو مانند تصویر زمینه نرمافزار «ویندوز» است! هوا در اوج تیرماه خنک، سبک و لذت بخش بود. مردم با شرایط آب و هوایی کاملاً خود را تطبیق دادهاند، ضربالمثل نروژی معروف است که میگوید: هوای بد وجود ندارد، بلکه انتخاب لباس شما است که بد است.
مغازههای زیادی با فروشندههای ترک و عرب در هر کوی و برزنی جهت رفع نیاز مواد غذایی و مصرفی مسلمانان و حتی سلیقههای شرقی وجود دارد.
به محل سکونت میزبانمان (دکتر غلامرضا جعفری) در حومه شهر، در مکانی زیبا به نام دال که یک ویلای زیبا در میان جنگل بود رسیدیم، دو کلبه کنار هم که در ساخت آن شخصاً مشارکت داشته است، همسر ایشان از ما استقبال کرد و در همان بدو ورود دکتر میدانست که چه برایش آوردهایم! همان ابتدا سراغ کلهپاچه را گرفت که در یک مغازه متعلق به افغانیها در هامبورگ به صورت کنسرو شده برایش تهیه کرده بودم، هنوز مشغول صحبت و احوالپرسی بودیم که به سرعت کلهپاچه را گرم کرد و به همراه نانهای باگت و در کنارش خیارشور میل کرد، بوی کلهپاچه همه اتاقها را گرفت، خانمش متحیر از این سرعت عمل شوهر! ما را برای پذیرایی به اتاق هدایت کرد، اما ما برای نشستن نیامده بودیم، پس از صرف قهوه برخاستیم و به گردش در جنگل اطراف ویلای محل اقامتمان رفتیم.
فصل تابستان است و هوا کاملاً تاریک نمیشود، ساعت دو نیمه شب هم هوا گرگ و میش بود، روزهای اول این وضعیت برایمان مهیج بود و ساعت خواب و بیداریمان را برهم زده بود.
ضمن اقامت یک هفتهای در نروژ طبیعت زیبا با انبوهی از جنگلهای این منطقه را مشاهده کردیم، چندین نوبت به دریاچه نزدیک محل اقامت به نام «هوردال» Hurdal رفتیم، آب این دریاچه علاوه بر بارشهای متناوب از چشمههای کوچکی که به آنجا میریزند تأمین میشود. در هنگام زمستان دریاچه یخ میزند و برفهای روی آن منظره بسیاری زیبایی را پدید میآورد و در قسمتهای ایمن آن مردم به اسکی روی یخ و دیگر بازیها روی میآورند. در هر بار مراجعه ضمن بردن وسایل پیکنیک، از آرامش، سکوت و امنیت آن لذت بردیم.
در حین آمد و شد در رانندگی و حضور در حومه شهر، هیچ احساس ناامنی و نگرانی به کسی دست نمیدهد. حضور در خانوادهای در این شهر و آشنایی با کارهای روزانه آنها لذتبخش بود. زندگی ساده و بیتکلفی داشتند. ورزش جزء ارکان زندگی و قانون همه خانوادهها بود، غذایشان کم حجم، اما مقوی بود و وعده عصرانه یا شام بسیار مختصر میل میکردند. وقتی به اطرافت نگاه میکردی همه در حال کار و تلاش بودند، اکثر تعمیرات منزل توسط اعضای خانوادهها انجام میشد، اولویت نخست حتیالمقدور تعمیر وسایل است نه خرید، در آن محیط زیبا زندگی همسایهها در آرامش، قابل مشاهده بود، وقتی چمنزدن من با سروصدا، طولانی شد یک از همسایهها با لبخندی به من نگاه میکرد که پیام را سریع گرفتم و دستگاه را خاموش کردم. کمی هم در امور باغبانی، هرس درختان، رنگ آمیزی چوبهای ایوان منزل همراهی کردم، همسر و خواهرم با مواد غذایی که از ایران آورده بودند با پختن غذاهای لذیذ ایرانی میزبان و خانوادهاش را انگشت به دهان کرده بودند، آنها باقالاپلو و قرمهسبزی را خیلی دوست داشتند، در آنجا هم کودکان شیفته بازیهای رایانهای و تلفن همراه هستند و در آن مکان هم یک شکاف نسلی بین جوانترها و والدین وجود داشت.
همسر و خواهرم برای میزبان، خورشتهای ایرانی طبخ میکردند تا فریز کرده و به تناوب استفاده کند، همسر ایشان که اروپایی است به آنها گفت چرا شما دائم در حال کار هستید در حالی که همسرانتان در این کار با شما مشارکت ندارند! و مرتبهای دیگر گفت شما سه ساعت غذا طبخ میکنید، در حالی که ۱۰ دقیقه میخورید! خوردن شما حداقل باید یکساعت طول بکشد و لذت ببرید، آن هم با این خوراکهای لذیذ!
سفر روزانه از طریق مترو به اسلو داشتیم که بسیار لذتبخش و خیره کننده بود و در بافت قدیم شهر و بندر ساعاتی به گشت و گذار پرداختیم. به مرکز شهر که رفتیم من دلم میخواست ساختمانهای قدیمی را ببینم، اما میسر نشد، بدانید اگر بانوان همراهتان باشند با خوشبینانهترین حالت، حداقل یک چهارم وقتتان در فروشگاهها میگذرد! که البته آن همه به نوعی جز جاذبه و تفریح سفر و به خصوص آرامش بانوان است که من هم گاهی همراه میشدم.
به شهرهای مرزی کشور سوئد هم سفر کردیم که خروج از مرز و ورود به کشور سوئد را حس نکردیم. ایمنی جادههای سرسبز برون شهری عالی بود و هرگونه تعمیرات یا تصادف احتمالی از طریق شبکه داخلی شهر به اطلاع رانندگان رسانده میشود تا بتوانند برنامهریزی کنند، معمولاً در فروشگاههای مرزی، اجناس و موادغذایی قیمتهای ارزانتری دارد و در پایان هفته مردم از شهرهای مختلف برای خرید به این منطقه میآیند.
نظر شما