به گزارش ایمنا، مرثیههای عاشورایی را میتوان صادقانهترین اشعار غنایی به شمار آورد چراکه از عمق جان شاعر و ارادت به اهل بیت نشأت میگیرند. به جرأت میتوان گفت هیچ واقعهای به اندازه قیام عاشورا و حوادث کربلا نتوانسته است احساسات شعرای مسلمان را برانگیزد به گونهای که به واسطه آن موضوع جدیدی با عنوان "سوگ سرودهها عاشورایی" به ادبیات و شعر فارسی و عربی افزوده شده است.
محتشم کاشانی از جمله شاعرانی است که عشق خود به امام حسین (ع) و تأثیری که به واسطه شهادت ایشان داشت را در قالب ترکیب بندی زیبا و تأثیر گذار به نمایش گذاشت. سخن ترجمان اندیشه است و هرگاه در خدمت بیان ارزشهای والا قرار گیرد، رساتر و ماندگارتر میشود و ترکیب بند "باز این چه شورش است؟ " محتشم، شعری است که با بهره مند از زیباییهای ادبی و محتوایی توانسته خود را به واقعه عاشورا پیوند بزند به گونهای که میتوان آن را زیباترین و در عین حال حزنانگیزترین سوگ سروده عاشورایی دانست که در رثای امام حسین (ع) و واقعه خونین کربلا سروده شده است.
محتشم در این شعر ضمن پرداخت ناب و عاطفی به واقعه کربلا تلاش میکند تا هر بند از این شعر ۱۲ بندی را به یکی از وقایع این حادثه عظیم اختصاص دهد و همین امر باعث شده است که این شعر به لحاظ تنوع مضامین، در خور ستایش دانسته شود. شاعر برای نشان دادن غم انگیزی حادثه عاشورا میگوید با وجود اینکه خداوند بری از ناراحتی و ملالت است اما از این واقعه متأثر و محزون است چراکه خدا در دل آدمیان است و دل تمام انسانهای پاک سرشت از این واقعه داغدار است. از طرفی امام حسین (ع) را به نخل تری تشبیه میکند که از شدت عطش گرفتار شعلههای آتش شده و دود آن به گردون برخاسته است.
یکی از نکات زیبایی که محتشم در شعر خود به آن اشاره میکند عزادار شدن تمام هستی است. او میگوید به واسطه این واقعه در میان موجودات عالم آشوب بهپا شده است به گونهای که گویی خورشید از موضع همیشگی خود طلوع نمیکند. این امر کنایه از وقوع حادثهای جانسوز و دردناک است. علاوه بر این امام حسین را به عنوان خورشید آسمان و زمین و نور مشرقین توصیف کرده است، چراکه مهمترین شاخصه خورشید روشنی بخشی است و شاعر به این وسیله هدف قیام عاشورا که روشنگری در خصوص دین و مقابله با گسترش ریا و تزویر در جامعه بوده را متذکر میشود.
از دیگر وقایعی که محتشم به آن اشاره میکند شهادت حزنانگیز حضرت علی اصغر است. محتشم میگوید: "پس ضربتی که کزان جگر مصطفی درید / بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند" در واقع اوج بیرحمی این واقعه را اینگونه توصیف میکند که با زدن تیر به گلوی تشنه نوه حضرت علی (ع)، جگر پیامبر (ص) تکه تکه شد. همچنین اشارهای به علاقه وافر حضرت زینب به امام حسین نیز دارد، رویارویی او با جسم بی جان برادر را جانسوز و جانکاه توصیف میکند و معتقد است این دیدار چنان غمانگیز بوده است که صحنه قیامت را از یاد میبرد.
شاعر در بخش دیگری از شعر خود به بستن آب بر روی اهل بیت امام حسین اشاره و آنرا ستم آشکار یزیدیان محسوب میکند. علاوه بر این از بحث اسارت نیز غافل نشده و آن را چنان توصیف میکند که گویی در آنجا حضور داشته است.
یکی از ویژگیهای مهم شعر محتشم برجسته سازی وقایع برای انتقال مقصود خود به خواننده است. او عمق اندوه خود نسبت به این واقعه را اینگونه توصیف میکند که پس از حادثه عاشورا آرزوی سرنگونی دنیا را دارد.
باوجود اینکه محتشم نخستین شاعر مرثیه سرا نبوده، اما سوگ سروده او به گونهای جاودانه شده که بیت ابتدایی آن به عنوان پیام فرا رسیدن محرم شناخته میشود. از طرفی این ترکیب بند علاوه بر شاعران بر هنرمندان سایر حوزهها از جمله خطاطان و مینیاتوریستها نیز تأثیر گذاشته و به همین دلیل از اهمیت بسیاری برخوردار بوده و جز شاهکارهای ادبی به شمار میرود.
متن کامل سوگ سروده محتشم کاشانی برای اما حسین (ع):
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین / پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد / کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند / ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روحالامین نهاده به زانو سر حجاب / تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
از بس شکستهها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روحالامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال / او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل / شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد / نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول / رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد / وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملأ ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد / کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز
روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد / بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چها درین ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند / از آتش تو دود به محشر درآورند
نظر شما