به گزارش ایمنا، آیا بهراستی برتون پس از نفله شدن دادائیسم، چگونه روی خاکسترهای ادبیاتِ پیش از جنگ جهانی اول ایستاد و واعظ سوررئالیستها شد؟ این نوشتار را که پیش تر در ششمین شماره دوماهنامه تخصصی ادبیات داستانی سروا منتشر شده است، در ادامه میخوانید:
مگر جنگ با اینهمه هنرمند و آرتیست یا نویسنده و نمایشنامهنویس چه کرده بود که یکسره پادررکاب فروید نهادند.
اما شهر سوررئال چیست و کجاست؟ به گمانم شهر خودش ماهیتی سوررئال دارد، خصوصاً شبهایش، انگار تاریک شدن فرصتی میدهد تا واقعیتهای روز، واقعیتر شده و ازآنچه به نظر میرسند فراتر بروند، موجودات شب ژستهای روزشان را کنار بگذارند و بیشتر شخصیتر رفتار کنند.
شاید شهر وقتی سوررئال میشود که خجالت را کنار میگذارد، نقابهای رواداری، انساندوستی، ملاحظات اخلاقی یا پیشداوری، خودبهخود کنار میروند و میتوان خرده رفتارهای آدمهای روز را دید، در چنین شهری کاسب مردمدار و معتمد، شب به خانه همسر دوم، سوم یا موقتش میرود و همزمان در شک و تردید مستمری نسبت به فرزندان یا دیگر همسرانش به سر میبرد که مبادا فلان غلط را بکنند، فراتر از واقعیات را میشود همینجا دید، پدری در تمنای عیشی مدام، فرزندانی نوآموز در این مسیر و همسری که چشمان بسته روزش را در شبهای تنهایی میگشاید و میخیساند.
شهر سوررئال فکر میکنم قرار نیست سرزمین عجایب الی باشد که یکطرفش موجودات خوب غرق در خوبیشان انتظار لگدمال شدن زمینشان را بکشند و ملکه کلهگنده آنطرف فقط هوس بله قربان شنیدن خوبها را داشته باشد، نه! در این شهر آقاپسرهای یقهسفید، ساعتها در مورد قبح کار کودکان برای شما صحبت میکنند اما آن پشتها یک کارخانه شکلاتسازی دارند، منتها، کوتولههایش همان کودکان کار هستند، چه چیز از این بیشتر سوررئال است؟
گاهی از این سوررئالتر، برایم قافیههای ادب در زبان شرافتمندانه گوی عزیزی است که وقتی پای ادبیات شهرش وسط میآید، در حلقه مریدان، آنقدر آبنکشیده میگوید به غیرخودیهایش که دچار شک میشوی، راستی کدام واقعی بود؟ روز یا شب، آن موقع یا حالا، یک ساعت پیش با الان! و کماکان روز بعد برای تو واقعیتر از همیشه قافیههای ادبش جور است.
اینجا در ساحت شرقی یا غربیاش هم فرقی نمیکند گاهی، میشود در خانه بمانیم های بعضی را با بعضی دیگر در کنار هم قرارداد، خشنهای خانگی، همان همسایهها، دوستان یا آشناهایی هستند که خودشان را وگان (گیاهخوار نا گوشتخوار) میخوانند و دلشان برای گربه یا سگ شما غنج میرود، اما رد پنجههایشان تا دو روز روی صورت شریک زندگیشان، دوام میآورد.
من میتوانم برایتان از شهرهای سورئالی بگویم که پسرانی پس از یکعمر درویشی پدران، بدون اینکه خمی بر ابروی تازه پیرایش شده پدر بیاید، بسیار واقعی، حق مطلب را بهجا میآورند و مانور تجمل میدهند، آنها سورئال اصلی هستند وگرنه ساعتی که مثل نیمروی وارفته در چنبره زمان یکجا افتاده میتواند بهاندازه این پدران و پسران، عمق دره بین حقیقت و واقعیت را نشان بدهد.
این گلایهها، کنایهها و نشانهها، چقدر سرراست هستند و حق واقعیت را ادا میکنند بماند، اما شهر سوررئال شاید اتوپیایی باشد از مجاز و دیجیتال که مردمانش با واقعیت افزوده در پی بازنمایی هر آنچه باشند که محدودیتهای خودساخته آدمی از نیازهای جسمی و روحیاش گرفته تا جبری که هر گوشه واقعیت را به گروگان گرفته، در آنجا رنگ ببازد، در پی فراتر از واقعی تا جایی قانون واقعیت اجازه بدهد.
اگر فکر میکنید شهرهای فراواقعی، ترکیبی از سین سیتی و بلید رانر در کنار چند ابرقهرمان علاف در خیابانها هستند بهتر است همینجا کمی تأملکنید، چرا فکر میکنید تعدادی سایبورگ ترمیناتوری در یک پاد آرمانشهر به دنبال برقرار نسخه دلخواه شما از واقعیت هستند درحالیکه شهر سوررئال فراتر از این حرفهاست. این شهرها جایی میان انتزاع و عینیت، حیات پیدا میکنند، در قابهای عکسشان زندگی جریان دارد و شهروند این شهر ابایی ندارد تا خمار پودر حشرهکش باشد و با ماشینتحریرش وارد جنگ تنبهتن شود.
اینکه واقعیت از تکرارپذیری به سمت شخصی و منحصربهفرد بودن تجربهها میل پیدا کند، حدیث نفس امروز بسیاری آدمیان گشته و شاید که نه با ضریب اطمینان بالایی میشود گفت در شهر سوررئال، هر کس بیان خود را با درجهای از فراغت بال عرضه میکند، در آن فرو میرود، از دستش راه فرار در پیش میگیرد و گاهی چنانش به آغوش میکشد که گمان میکنی همه عمر مشغول یافتنش بوده است.
شهری که قرارش بر سوررئال بودن است، تنها یکی از آیندههای محتملی که میتوانست وجود داشته باشد اما در حین حال این امکان را دارد تا همه صورتهای ممکن از آیندههای پیش رو را در یکجا جمع کند که بهراستی فراتر از واقعیت به نظر میرسد!
گاهی اوقات ممکن است فکر کنید خب حالا کی بلیتم برای اولین شهر سوررئال را بگیرم؟ شاید این بلیت شمارا به سکویی هدایت کند که در نظر اول نمیبینیدش، جایی میان دو سکوی دیگر، شماره صندلی پروازی که توی لیست پروازها جایش نشده و یا حتی کالسکهای که پینوکیو را برای درازگوش شدن، سوار میکرد، باشد.
این شهرهای فراواقعی دائماً زیر نور نئونهای رنگی رنگ عوض میکنند و هولوگرامهای سهبعدی وعده لحظاتی فراتر ازآنچه تاکنون گذراندهاید را به شما میدهند، شاید بشود گفت، در این شهرها هر چیزی با پرداخت بهای مناسبش برای مشتریاش مهیاست، سیگارهای که دود نمیکنند، استخرهای عمیقی که ته ندارند، دایههایی برای نوزاد درونتان که هنوز بزرگ نشده با پستانکهای سایز بزرگسال، این شهر همانقدر میتواند واقعی باشد که در فکرتان میگذرد، آخر مگر تفاوتی دارد؟ واقعیت هرچه باشد آیا آنچه از آن درک میکنید فراتر از فعل و انفعالات مغز شماست! پس شهر سوررئال میتواند درون ماتریکس بگذرد، جایی که نیروی ذهن واقعیت را خم میکند و انبوه صفر و یکها مرزی برای تحقق آن باقی نمیگذارند.
با همه آنچه خواندید آیا بازهم دوست دارید شهرهای سورئال را از نزدیک ببینید، شهرهایی که در آنها دیگر کمتر میشود آرزو کرد، نه که هر چیزی که اراده کنید در دسترستان هست، نه! از این نظر که واقعیت آنقدر عریان و بیواسطه حضور دارد که مثلاً تا مدتها آنجا واکسن کرونا ساخته نمیشود، چون علم با واقعیات سروکار دارد و اگر هم ساخته شد، بدون پرداخت بهای آن نمیتوانید امیدوار باشید که کسی دربند خیر جمعی گیرکرده و آن را به شما هم بدهد. درست است؟! واقعیت وقتی بدون قیدوبند و فارغ از سمتوسوی کششها و آرزوها نمایان میشود، همین متاع را به شما عرضه میکند.
ممکن است البته شما هم پاسخ دهید، چنین نگاهی بیشازحد بدبینانه به نظر میرسد، ابعاد دیگرش را باید دید، مگر دوران پس از جنگ جهانی اول قرار است همیشه تکرار شود؟ جماعتی نویسنده، شاعر یا هنرمند و آرتیست به آنجا بروند تا پس از مواجهه بیپرده با واقعیت، بخواهند با استفاده درک مستقیمشان، چنین تصویر پر اعوجاجی از برهمکنش حقیقت و واقعیت را به وادی سنتز سوررئالیسم بکشانند.
پس بهتر توجه کنید، نبردهای امروز دیگر قرار نیست در صفهایش خبری از هنرمند، آرتیست یا نویسنده و نقاش باشد، کسی آنان را با خودش نمیبرد تا در میانه خون و غرور درهم بشکنند و درک فراتر از واقعیت پیدا کنند، آنها قرار است درصحنههای دیگری باید به مصاف مخاطبانشان بروند، در صفحههای مجازی، رئالیتی شوها و فیلمهای کوتاه از جهانی واقعی با هر چیزی که فکرش را میکنید نبرد عشق ببازند و برای طرفدارانشان اتوپیاهای دستنیافتنی بسازند.
پس بازهم اگر طالب هستید و روزی گذرتان به یکی از شهرهای سوررئال افتاد، لطفاً ترستان را کنار بگذارید، آنجا همهچیز واقعیتر از آن هستند که به نظر میرسند، در همه کمدها باز و فقط کافی است اراده کنید تا یک فیل، شیر یا هشتپا از داخلشان بیرون بکشید، تنها به شرطی که سوررئالیسم هم شمارا باور کرده باشد.
نظر شما