به گزارش خبرنگار ایمنا، دولت هویدا، مصدق را دو هفته زودتر از اتمام زمان محکومیتش به احمدآباد فرستاده بود تا بتواند شرایط تبعید وی را فراهم کند.
مصدق در این دوران به بیماری سرطان دهان و فک مبتلا شد و فرزندش تلاش کرد تا بتواند از دولت هویدا مجوز اعزامش به خارج از کشور را بگیرد، اما موفق نشد و تنها توانست مجوز آوردن پزشک از خارج از کشور را دریافت کند که البته با مخالفت مصدق روبهرو شد.
مصدق در مورد مخالفتش با این کار گفت که "لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارج کند. من خاک پای این ملتم و مقدرات من از مقدرات ایشان جدا نیست. هر امکانی که در داخل کشور برای معالجه وجود داشته باشد برای من کافی است. بهعلاوه آوردن پزشک خارجی توهین به اطبای ایرانی است و من حاضر به این توهین نیستم. "
پس از تشخیص بیماری، وی تحت تدابیر شدید امنیتی به تهران فرستاده شد و به دلیل بینتیجه بودن روند درمانی در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت.
پس از مرگ مصدق به خانواده وی اجازه ندادند تا به وصیتنامهاش عمل کنند و به همین دلیل نتوانستند وی را در کنار مزار شهدای ۳۰ تیر به خاک بسپارند.
خانواده مصدق حتی اجازه انتشار اعلامیه فوت و برگزاری مجلس ختم را پیدا نکردند.
وی تبعید در احمدآباد را زندان ثانوی میدانست و در قلعه احمدآباد نمیتوانست با کسی جز فرزندانش دیدار کند و از آنجا بدون مراقب خارج شود.
مصدق در نامهای به سلطنت فاطمی، خواهر حسین فاطمی مینویسد که "کماکان در این زندان ثانوی بهسر میبرم. باکسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمیتوانم پای به خارج بگذارم و بر این طریق میگذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه میدهد. "
در نامههایی که مصدق به دکتر فاطمی نوشته، بهطور گویا و مفصل، وضعیت خود در احمدآباد را توصیف میکند.
در کتاب نامههای مصدق نوشته محمد ترکمان آمده است که مصدق در ۱۰ تیر ۱۳۴۳ در نامه به پسرش احمد نوشت: "سرهنگ مولوی آمده عمارت و حتی در اتاق خوابش هم نظر کرده است. از قول مولوی نوشته است که اگر از هموطنانم کاغذی برسد نمیتوانم آن را بلاجواب بگذارم و برای جلوگیری از این کار سه راه بیشتر نیست؛ شرحی رسماً به من مرقوم فرمائید که راجع به سیاست با کسی مکاتبه نکنم. یک دادگاهی مثل دادگاه سال ۱۳۳۲ دعوت فرمائید و تشکیل دهید که مرا محکوم کنند و این کار سبب شود که دیگر چیزی ننویسم. به مأمورین که در احمدآباد گماردهاید دستور دهید دستهای مرا دستبند بزنند و هر وقت قضای حاجتی دارم باز کنند و باز دومرتبه دستبند بزنند تا قدرت نوشتن نامه را از من سلب کنند.
من که حاضرم با یک نوشته رسمی این حقی را که قانون در دنیا به هر فردی داده از خود سلب کنم شما چرا مضایقه میکنید و میخواهید به حرف بگذرانید. غیر از این هر عملی بشود موجب آسودگی من است، چون از این زندگی رقتبار که دیگر تاب و تحمل آن را ندارم خلاص میشوم. "
محمد مصدق همچنین در روزهای آخر عمر خود در مورد حوادث سال ۱۳۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد میگوید که "کمونیسم را بهانه کردهاند که نفت ما را ۱۰۰ سال دیگر هم غارت کنند. دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجدد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت به جای این که آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عدهای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون مراقب به خارج [قلعه] بروم در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم."
نظر شما