به گزارش خبرنگار ایمنا، در ادامه خلاصه کتاب "حلقههای طلایی برندهای موفق جهان" اثر ترجمه شده توسط رامین سیمع زاده به داستانی از فورد، یکی از شناخته شدهترین کارخانجات خودروسازی در جهان، پرداخته میشود.
داستان "هنری فورد" از نزدیکی شهر رو به رشد دیترویت در جولای سال ۱۸۶۳ آغاز شد. محل زندگی فورد و خانواده او در ایالت میشیگان که در سال ۱۸۳۷ تبدیل به یک ایالت شده بود قرار داشت اما این ایالت جدید تقریبا مکانی عقب مانده بود و خانواده فورد مجبور بود مخارج خود را از طریق چوب بری و قطع درختان، کشاورزی و ماهی گیری تامین کند.
هنری فورد در هفت سالگی به یک مدرسه تک اتاقی برای تحصیل فرستاده شد اما به لطف وجود مادرش الفبا را فرا گرفت. در مدرسه با پسری به نام "ادسل رادیمان" دوست شد و این دوستی تا پایان عمر ادامه داشت؛ دوستی هنری و ادسل به قدری نزدیک بود که هنری بعدها تنها پسرش را "ادسل" نام نهاد.
با وجود تحصیل در مدرسه هنری بیشترین تاثیر را از مادرش گرفت و تحت تربیت او به فردی سخت کوش تبدیل شد. مادرش در این باره به او گفته بود:« بعضی اوقات وظیفه تو سخت، نامطبوع و دردآور خواهد بود، اما تو باید آن را انجام دهی.»
علاقه هنری فورد به ماشین آلات از همان کودکی مشهود بود و به کار در مزرعه همراه پدرش علاقهای نداشت. تا ساعت ۱۰ همراه با دیگران خوب کار میکرد اما پس از آن برای نوشیدن آب میرفت و دیگر باز نمیگشت. این عمل او و در واقع علاقه نداشتن هنری به فعالیت در مزرعه به نوعی ریشه در نگرشی بود که از مادرش یاد گرفته بود؛ نگرشی که میگفت "اگر چیزی حاصل نشود سخت کوشی معنایی ندارد". در عوض علاقه او به ماشینآلات و خودرو به حدی بود که ویلیام فورد، پدر هنری، در وصف او گفت:« او بیشتر یک تعمیرکار دوره گرد است.»
خواهرش نیز در وصف او از علاقه هنری به کار بهینه سخن گفته و اظهار کرده بود:«هنری مایل بود که هر کاری با حداقل اتلاف وقت و انرژی انجام شود. اگر کاری میتوانست به سادگی انجام شود این بهترین شیوه انجام آن کار بود. دروازههای مزرعه به سختی باز و بسته میشد. بنابراین هنری برای آن لولا ساخت و همچنین مکانیسمی درست کرد که دروازهها بدون پیاده شدن از گاری قابل باز و بسته شدن باشند.»
در دوازده سالگی مادر خود را در حالی از دست داد که فرزند هفتم را باردار بود. هنری در وصف آن روزهای زندگی خود مینویسد:« تصور من آن بود که ضایعه بزرگی را با رفتن مادرم متحمل شده بودم. خانه شبیه ساعتی بدون فنر اصلی بود.»
در شانزده سالگی به دیترویت رفت تا در یک کارگاه ساخت ماشین آلات، کارآموزی کند اما پس از شش روز بر اساس برخی اطلاعات به دلیل جسارت در حل مشکلی که مافوقهایش قادر به حل آن نبودند، اخراج شد. پس از اخراجش به کار در زمینی جنگلی مشغول شد؛ ۴۰ هزار جریب مساحت و بریدن الوار. این کار که توسط پدرش برای او مهیا شده بود در واقع سیاست او برای بازگرداندن هنری به مزرعه خود بود اما هنری مقاومت کرد و خود را با شرایط وفق داد. چندی بعد کارگاه چوب بری خودش را افتتاح و با دختر همسایهاش ازدواج کرد.
در کارگاه خود شروع به کار با موتورهای بنزینی کرد، ابتدا یک سیلندری و سپس دو سیلندری. او میگفت: "هرچه را که میتوانستم پیدا کنم، میخواندم اما بزرگترین آگاهی را از کار کسب میکردم." در سال ۱۸۹۰ به عنوان مهندس و تعمیرکار در "ادیسون ایلومینیتینگ" در شهر دیترویت مشغول به کار شد.
او در کنار کارش و در اوقات فراغت خود به کار و تلاش برای توسعه موتورهای خود با احتراق درون سوز مشغول میشد. نتیجه فعالیتهای او در سال ۱۸۹۶ "کوادری سایکل" را اختراع کرد؛ کالسکهای چهار اسبه که دارای اهرم سکان مانندی به عنوان فرمان، دنده برای سرعت ثابت و بدون دنده عقب.
توماس آلوا ادیسون شخصا از ساخت این دستگاه عجیب و غریب حمایت کرد و این تشویقی برای فورد شد تا کارخانه خود را تاسیس کند. کارخانه اول در زمان بسیار کوتاهی شکست خورد، فورد ناامید نشد و کارخانه دوم را تاسیس کرد؛ کارخانهای که باز به سرعت شکست خورد. امید فورد از بین نرفت و کارخانه سوم را با ۲۸ هزار دلار پول سرمایهگذاران در سال ۱۹۰۳ تاسیس کرد؛ کارخانهای که در نهایت به کمپانی موتور فورد تبدیل شد.
در آن زمان هیچ تضمینی برای موفقیت وجود نداشت اما فورد معتقد بود بخش جدایی ناپذیر از آینده است. دیگران اینگونه فکر نمیکردند. پروفسور ریچارد.اس.تدولو از مدرسه بازرگانی "هاروارد" خاطرنشان میکند در آن زمان ایالات متحده هیچ کدام از زیرساختهای مورد نیاز صنعت خودروسازی را در اختیار نداشت؛ آمریکایی بدون پمپ بنزین، شبکه جادههای آباد، تعمیرگاه، سیاستهای بیمهای، چراغهای راهنمایی رانندگی و حتی قوانین جادهای. به علاوه اتوموبیلها گران و مستعد خرابی بود.
فورد و آرزوی انقلابیاش
با این حال در آن زمان تنها قشر بسیار ثروتمند توان خرید خودرو داشتند و فروختن اتومبیل به آنها نیز کار سادهای بود. بنابراین فعالان این حوزه نیز به آن سمت تمایل داشتند. سرمایهگذاران کمپانی فورد نیز از این امر مستثنی نبودند و به فورد برای ساخت چنین خودروهایی فشار وارد میکردند اما او به شدت مقاومت کرد.
او در سال ۱۹۰۷ با سلطه بر اکثریت، آرزوی خود را اعلام کرد؛ آرزویی که برآورده شدن آن باعث ایجاد انقلابی در صنعت خودروسازی میشد: « اتومبیلی را برای اکثریت غالب خواهم ساخت، این اتومبیل از بهترین مواد و به دست بهترین کارگرانی که استخدام کردهام ساخته خواهد شد و سادهترین طرحهایی را که مهندسی مدرن میتواند طراحی کند در بر خواهد داشت و آنچنان قیمت پایینی خواهد داشت که هیچ مرد حقوق بگیری برای خرید آن مشکلی نداشته باشد و با خرید آن بتواند از نعمت ساعتها لذت بردن از فضاهای باز خارق العادهای که خداوند خلق کرده است بهره ببرد.»
فورد پس از اعلام این آرزوی خود با تمرکزی بی وقفه کار روی وعدهای که داده بود را آغاز کرد؛ آغازی برای ساخت مدل معروف T.
ادامه دارد...
خلاصه های دیگر این کتاب را از اینجا بخوانید:
نظر شما